کد خبر: ۱۵۷۷۹
پیدا بود که دیگ طمعش به جوش آمده است، زیرا پس از تزریق واکسن های سگش که از نژاد بومی و بسیار درشت هیکل و ترسناک بود گفت: «خانم دکتر! من این سگم را می فروشم. اگر مشتری پیدا شد حتماً خبرم کنید» ...
ID2

آقای کیانی سگ نگهبان خود را برای تزریق واکسن های سه گانه و هاری به درمانگاه آورده بود. پیش از او یک نفر سگ نژاد بولداگ خود را برای تزریق واکسن ها آورده بود و با فرد دیگری که برای کاری به درمانگاه آمده و از سگ بول داگ خوشش آمده بود، مشغول چانه زنی بر سر قیمت سر بولداگ، برای فروش سگ به او بود. سرانجام فروشنده و خریدار سر قیمت یک میلیون و دویست هزار تومان توافق کردند و برای دنبال کردن کارهای دیگر بیرون رفتند.

چشم های آقای کیانی از شنیدن بهای یک میلیون و دویست هزار تومان برای سگی گرد شده بود. پیدا بود که دیگ طمعش به جوش آمده است، زیرا پس از تزریق واکسن های سگش که از نژاد بومی و بسیار درشت هیکل و ترسناک بود گفت: "خانم دکتر! من این سگم را می فروشم. اگر مشتری پیدا شد حتماً خبرم کنید."

"متاسفانه سگ شما بیشتر از ده هزار تومان نمی ارزد. بهتر است از فروختنش صرفنظر کنید."

"اِه! چرا خانم دکتر؟"

"چون این سگ بومیست و نژاد خالصی ندارد."

"خانم دکتر! مگر چه فرقی می کند؟ سگ، سگ است دیگر! مثلاً آن سگی که الان معامله اش می کردند چه بود؟ سگ من آن را می خوردش!"

خندیدم: "نه! قیمت سگ به درشتی یا درندگی نیست. آن سگ گرانقیمت است."

"مثلاً آن سگ چه دارد؟"

"آن سگ چارچوب بدنی خاصی دارد و از طرفی، با چین های پوستی صورتش با آن که زشت به نظر می رسد، ولی در واقع زشت زیباست."

آزمندانه گفت: "خانم دکتر! سگ من از آن هم زشت تر است!!!"

 

خاطره ای از دکتر فریبا پیلتن (نام مستعار) از کرج

برگرفته از کتاب خاطره های دامپزشکان، تالیف دکتر ودود حاجی زاده (داریوش افروز)

 

نظر شما
ادامه