سال 1370 در یکی از شهرستان های استان تهران به عنوان کارشناس سل و بروسلوز شبکه دامپزشکی به کار پرداختم. زمستان آن سال برای انجام دادن تست سل به همراه اکیپ، به یکی از گاوداری های صنعتی رفتیم. در این گاوداری بیش از هزار سر گاو وجود داشت. ما باید به صورت درون پوستی، مایع توبرکولین را در ناحیه گردنی تک تک گاوان تزریق می کردیم و پس از سه روز، نتیجه آزمون را روی یک یک گاوان می دیدیم و در صورت مثبت بودن، گاوان آلوده را حذف می کردیم، زیرا سل و بروسلوز هر دو بیماری مشترک انسان و دام است و سهل انگاری در مورد این دو بیماری روا نمی باشد.
به علت حجم زیاد کار و وسواس خودم در معاینه تک تک دام ها قبل از تزریق توبرکولین، کار تزریق سه روز طول کشید و سه روز دیگر، صرف معاینه و بررسی نتیجه شد. در روز نخست بررسی نتایج، چند گاو را راکتور مثبت (آلوده به سل) تشخیص دادم و طبق قانون، کاردان دامپزشک همراه من، به داغ زدن بر پوست آن گاوان پرداخت. پس از داغ زدن به نخستین گاو، گاودار با عصبانیت و پرخاش نزد ما آمد و ضمن جلوگیری از کار فریاد زد: "شما بدون اجازه من حق داغ زدن گاوها را ندارید."
بنده با برخورد قانونی، در آن روز گاودار را مجبور کردم که جلود داغ زدن گاوها را نگیرد، اما در روزهای دوم و سوم گاودار که گویا با مسوول شبکه دامپزشکی و یکی دیگر از دامپزشکان اداره آشنایی داشت، کوشید تا با تحریک کردن آنان از ادامه کار جلوگیری کند، اما در این دو روز نیز با وجود هوای سرد و بارانی و همکاری نکردن کارگران، بنده کار را ادامه دادم و در آن گاوداری، مجموعاً شانزده سر گاو راکتور مثبت تشخیص داده و داغ شد و بعداً در بررسی کشتارگاهی نیز نتایج تایید گردید.
چند روز پس از آن، با وجود تایید کشتارگاه و درست و دقیق و قانونی بودن کار بنده، مرا به عنوان تشکر از شبکه دامپزشکی آن شهرستان، به شهرستان دیگر منتقل کردند! اکنون این پرسش برای من مانده است که آیا علم بهتر است یا ثروت؟!
خاطره ای از دکتر ابوالقاسم مرادی
برگرفته از کتاب خاطره های دامپزشکان، تالیف دکتر ودود حاجی زاده (داریوش افروز)