کد خبر: ۲۲۲۸
تعداد نظرات: ۷ نظر
همه شوکه شدیم... واقعا" یک لحظه انگار همه کر شدیم... هیچ صدایی نبود... / آقا عکس نگیر... فیلم برداری ممنوع! / 5 تا بچه توی شکمش داشت... 5تا!... فقط یک هفته تا تولد... وای چه خوب شد که به این دنیا قدم نگذاشتید... این را از ته دل گفتم!...
Knight2a

حکیم مهررضا ترابی دانشجوی دکترای دامپزشکی در وبلاگ شخصی خود از تشریح یک ماده سگ آبستن در سالن کالبدگشایی دانشکده دامپزشکی محل تحصیل خود خبر داده است. متن کامل یادداشت وی در این زمینه به این شرح است :

 

با اینکه نزدیک به دو ماه از بهار می گذشت اما سوز عجیبی داشت هوای اون چهارشنبه!... مثل همه چهارشنبه ها ... گوینده رادیو داره حرف های تکراری می زنه... هنوز هم داره نفت میاد توی خلیج مکزیک.... رابطه سیگار و سرطان همچنان مشخص تر میشه... یه نفر رفته یه جایی کلنگ بزنه...
به سلامت!... صدای زمخت راننده حرف گوینده رو قطع کرد...کمی پیاده روی توی این شهر بزرگ اون هم توی ساعتی که مردم جنب و جوش خاصی دارن لذت بخشه! ولی من لذت نمی بردم... بی حوصلگی از سر و کول من بالا می رفت!..... قزوین دو نفر... قزوین!

از کنارشون رد میشم مثل همه چهارشنبه ها.... توی صف پمپ بنزین قرار میگیرم... بدون ماشین... ناخواسته! باز هم بنزهای پلیس دارن بنزین معمولی می زنن... آخ اگه آلمانی ها ببینن...

بچه ها مثل همیشه با پلاستیک های پر از چکمه و لباس های خونی منتظر اتوبوس، یه گوشه خیابون نشسته اند به اتوبان چشم دوختن! خدا می دونه که اون چشم ها چه چیزی رو برای مغزشون ارسال می کرد! .... چه بادی می زنه... کاش آستین کوتاه نمی پوشیدم...

سوار اتوبوس میشم... ماشین کاملا" خالیه اما نمی دونم چرا همه دنبال جا می گردن... چهارشنبه ها اکثر بچه ها حال خوشی ندارن... امروز نوبت چیه؟

تمام راه تا بیمارستان آهنگ گوش دادم.... همه چی آرومه من چقدر خوشحالم!

صدا از کسی در نمیاد... انگار همه میدونن چه خبره!

ماشین چند تا تکون وحشتناک خورد... فهمیدم که رسیدیم جلوی در بیمارستان! اول از همه پیاده شدم... چقدر گرمه!!! انگار ساعت ها سفر کردیم و به کویر رسیدیم... من که فقط چندتا آهنگ گوش دادم!

توی رختکن کسی حرف نمیزنه...  فقط لباس ها رو عوض می کنیم همین!

همه منتظر یه صدا هستن چه اونایی که دارن والیبال بازی می کنند و چه اونایی که دارن قدم می زنند....." دانشجویان کالبد گشایی به سالن تشریح "!

ندیدم که حیوونی رو ببرن طرف سالن... یعنی امروز قرار نیست اتفاق بیافته!

چکمه هارو توی حوضچه ضد عفونی می زنم و میرم داخل سالن... سالن تاریکه و مردمک چشم من تنگ... یه کمی طول می کشه تا ببینم....

پوزه بند داشت... فقط نفس می کشید در حالیکه زبونش بین دندان هایش بود! دیگه نمی بینم... هیچکس نمی بینه! مگه هدف از این درس نجات جان حیوانات نیست؟ مگه قرار نبود یه گوسفند یا گاو مریض رو بکشیم تا بقیه گوسفند ها و گاوها رو نجات بدیم؟....پس چرا سگ؟

چی زدین بهش؟... رامپون!

همه حیرت زده فقط نگاه می کنند ولی نمی بینند!.... کار از کار گذشته بود... دیگه برگشتی برای اون نبود...حالا نوبت هنر نمایی ماست! با دستانی سست و افکاری آشفته دست به چاقو بردیم و تمام! فقط می خواستیم زودتر تمام بشود تا از آن فضای سنگین خارج شویم.... ولی نه این پایان ماجرا نبود... مثل اینکه امروز قرار نیست تمام بشه... چیزی رو که می دیدیم  باور نمی کردیم!... همه شوکه شدیم... واقعا" یک لحظه انگار همه کر شدیم... هیچ صدایی نبود...

آقا عکس نگیر... فیلم برداری ممنوع!

5 تا بچه توی شکمش داشت... 5تا!... فقط یک هفته تا تولد... وای چه خوب شد که به این دنیا قدم نگذاشتید... این را از ته دل گفتم!

آنها می دانستند... چطور دلشان آمد دست به رامپون ببرند وقتی می دانستند فقط یک هفته مانده است!.... چقدر هوا سرد است!

بس است استاد.... چهارشنبه ها بس است! فقط یک چهارشنبه دیگر می آییم... فقط برای امتحان و تمام...!

تمام راه برگشت تا خانه را آهنگ گوش کردم... خاکم نکنید...بذارید اونم ببینه... پیکر آشفته من ... بی رمق روی زمینه....!

سگ

پی نوشت:

ما یه درسی داریم به نام اصول کالبد گشائی که اهداف مشخصی داره... مهم ترین هدف این درس اینه که وقتی حیوونی تلف شد و ما علت مرگ را نفهمیدیم، با کالبد گشایی، به دلیل مرگ پی ببریم ( مثل پزشکی قانونی )! یا مثلا" وقتی حیوونی که بیمه بوده، می میره( در مورد اسب ها رایج است) ما کالبد گشایی می کنیم تا ببینیم آیا علت مرگ مشمول قرارداد بیمه می شود یا نه! بدترین حالتش اینه که وقتی یه جمعیتی از حیوانات دچار یک بیماری می شوند ما بیایم و یکی از این حیوانات را که به شدت بیمار است و امیدی به زنده ماندنش نیست را بکشیم تا با بررسی علائم و ضایعات دقیق بیماری بتوانیم بقیه حیوانات بیمار را نجات دهیم!

من نمی فهمم این اهداف چه ربطی دارد به کشتن یک سگ حامله؟ چرا کاری می کنیم که در مورد دامپزشکی بدبینی به وجود بیاید؟

من به عنوان یک دانشجوی دامپزشکی به این شرایط اعتراض دارم و از اساتیدی که این درس را ارائه می دهند عاجزانه خواهش می کنم که اگر جان حیوان آبستن برایشان اهمیتی ندارد حداقل به اعتبار رشته دامپزشکی فکر کنند! به خدا هدف ما کشتن یک حیوان آبستن نیست! ضربه ای که ما با این کارها به دامپزشکی می زنیم جبران ناپذیر است....

 

انتشار یافته: ۷
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
علیرضا
|
-
|
۱۶:۴۷ - ۱۳۸۹/۰۳/۱۰
0
0
به عنوان یک دامپزشک چیزی ندارم بگم جز اینکه برای همه چیز متاءسفم............. همه چیز!!!!!!!!!!!!!!!!!
دکتر قهرمانی
|
-
|
۱۴:۲۳ - ۱۳۸۹/۰۳/۱۷
0
0
با اطمينان ميتوان گفت كه استاد محترم اين درس تازه كار بوده است يا .....
مجید (m.en)
|
-
|
۱۹:۴۸ - ۱۳۸۹/۰۳/۱۸
0
0
شرم آوره ! فقط همین . آخه چرا ؟! به چه جرمی ؟! به چه اجازه ای ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مگه اون بیچاره حق حیات نداشت ؟ متاسفم برای اون کسی که این کار ........ رو کرد . حالا با هر مدرک تحصیلی که داشت ! هر چقدر هم علم داشته باشه وقتی ......... نداره، وقتی ........ نداره ، چه فایده ؟!
دوستدار طبیعت
|
-
|
۱۰:۱۳ - ۱۳۸۹/۰۳/۲۳
0
0
هرچه بگندد نمکش می زنند وای به روزی که بگندد نمک
زهرا
|
-
|
۰۹:۱۳ - ۱۳۹۰/۰۲/۲۰
0
0
هفته پیش سگی رو کالبد گشایی کردیم که یه دستشو برا ی انجام کارهای تحقیقاتی در دانشگاه علوم پزشکی قطع کرده بودند من وقتی دیدم سگ دست نداره وگوشت و رگهای اون آویزونه به بچه ها اعتراض کردم چی میخواستین کشف کنین که این جوری با این وضعیت دست رو قطع کردید که استاد گفت این قطع بوده همه ی ما با چشمای گرد شده گفتیم یعنی بایک دست قطع شده اون هم با این وضعیت اسفبار زنده بوده که استاد جواب داد آره و چون چهره های شکه شده ما رو دید گفت البته این مقاله به همین دلیل قابلیت نشر رو نداره چون ممکنه گروه های مدافع حقوق حیوانات در کشورهای بیگانه محققان و دانشمندان علم دوست و زحمتکش ما را مورد بازخواست قرار دهند! تا شب حالم بد بود و هنوز هم که بهش فکر میکنم حالم بد میشه و واقعا برای خودمون متاسفم که یکسری آدم در کشورهای دیگه والبته اروپایی و آمریکایی باید به یاد ما بیندازند که شما انسانید و یک انسان هرگز نباید به خودش به دلیل قوی تر بودنش نسبت به بقیه موجودات اجازه بده که هر بلایی رو سر آنها بده و در این مدت دانشجویی رفتارهایی رو دیدم که به هیچ شکلی قابل توجیه نیستو فقط باد بهشون فکر کنم و خودمو یه جوری متقاعد کنم...
ناشناس
|
-
|
۱۵:۵۹ - ۱۳۹۰/۱۲/۱۷
0
0
???
سمانه
|
-
|
۱۹:۰۸ - ۱۳۹۴/۰۲/۱۵
0
0
با سلام
واقعا متاسفم براي كساني كه تنها نام ادميت را در بر دوش دارند و از نشان ادميت هيچ خبري نيست
و بيشتر متاسفم به حال كساني كه مي بينند و مي شنوند اما نمي گويند

يك روز بنشينيد و اخلاقتان را كالبد شكافي كنيد
نظر شما
ادامه