اگر بیمارستان دام کوچک دانشکده نبود
دکتر حسین یاوری
دامپزشک، متخصص بهداشت و بیماریهای آبزیان
قبل از اینکه این یادداشت را بخوانید، نگاهی به تصویر بالا بیندازید؟ در آن چه می بینید؟ احتمالا می توانید بخشی از خدمات دامپزشکی را در قاب تصویر حدس بزنید؟
حالا می توانیم این یادداشت را آغاز کنیم که امید است فرصت داشته باشید و تا انتهای همراه شوید و مثل همیشه با ارسال نظرات ارزشمندتان نقایص و ایرادات این نوشتار را که به نظر کم شمار هم نیستند، اصلاح نمایید.
واقعیت، می خواستم تا زمانیکه پاسخ قانع کننده ای برای آخرین یادداشتم از طرف تصمیم گیران نظام صنفی دامپزشکی در خصوص انتخابات اخیر که به عنوان یک عضو کوچک از آنها پرسیده بودم دریافت نکنم، چیزی ننویسم، چرا که پاسخ یا عدم پاسخ آن را، آزمون بزرگ مطالبه گری با استفاده از معتبرترین راه یعنی نوشتن و قلم برای اصلاح فرایندهای تاثیرگذار در پویایی حرفه ام می دانم و خواهم دانست!!
که در آخرین روز های هفته ی قبل، دو روز مانده به بهمن ماه یعنی پنجشنبه، همزمان با شروع دومین برف زیبای زمستانی بود که یک کتاب فاخر از خاطرات محمد بهمن بیگی با "عنوان اگر قره قاج نبود" از طرف یکی از دوستانم به دستم رسید. به یمن بارش برف و سرمای سوزناک آن روز و لغزندگی خیابان ها، به اجبار تعطیلات آخر هفته را در خانه گذراندیم که این هم توفیقی شد تا این کتاب را به پایان برسانم و پیام آموزشی آن را به ویژه با خواندن "فصل مادر" آن که گفته بود یکی از اهداف مهم آموزش و سواد دار شدن، یادگیری محبت و مهربانی است و به زیبایی هر چه تمام تر توانسته بود با قلم فصیحش به سادگی به ذهن منتقل کند را من نیز دریافت کنم که باید اعتراف کنیم چه بسا فراموش شده ی دنیای امروز ما ممکن است در حال حاضر همین همدلی، محبت و مهربانی نیز باشد.
روز شنبه بعد از برف بود که مثل همه جستجوگران اخبار، در دنیای مجازی من هم در صفحات وب، حول اخبار بارش آن برف که آنچنان سنگین هم نبود تا توانسته باشد بحران کم آبی مان را حداقل برای چند صباحی به فراموشی بسپارد گشت و گذاری داشتم که سر تیتر اخبار، علاوه بر مطالب سیاسی و اقتصادی به در راه ماندن مسافران، تصاویری از ترافیک های سنگین جاده ای بر اثر بارش برف بر روی مانیتور کامپیوتر محل کارم بیشتر از قبل نمایان می شد.
در لابلای تصاویر مربوط به برف و مشکلات حادث شده برای انسان ها، تصویری از برف زمستانی در یکی از جنگل ها سبب شد جستجویی هم با عنوان «برف و حیوانات» با اینتر بر صفحه ی کلید را آغاز کنم؛ خوشبختانه در همان اولین صفحه، تصویر سنجاب کز کرده در برف زمستانی، روی آن شاخه ی بی برگ آن درخت سر به فلک کشیده که در خواب زمستانی بود، نظرش را به من بیشتر جلب کرد.
نمی دانم اگر این نوشته قرار بود بر روی کاغذ مثل قدیم الایام نوشته شود و دنیای مجازی بدون کاغذ با همین جوهر نداشته در قلم مجازیش که با حرکات موش وار موسش به جای حفر تونل در اطراف ریشه ی آن درخت، برخی کلمات جامانده را سریعتر از صفحه ی کلید، بدون هیچ هراسی نشاندار کند، دیگر آن درخت به این آرامی به خواب رفته بود!؟ تا تکیه گاه آن سنجاب باشد و مأمنی برای او و سایر حیوانات جنگل قصه های پر غصه ی ما فراهم کرده باشد و توانسته باشد در تله ی دوربین یکی از ما انسان ها قرار بگیرد که ظاهر ساکت اما با دنیایی از نگفته ها در چشمانش را به آرامی در صفحات وب اینگونه مخابره کند تا تلنگری شود بر اینکه هرچند تاکنون تبری این درخت تنومند را نشکسته است، حداقل، هم تصمیم بر ننوشتن این کمینه را در هم بشکند و هم برخلاف نوشته های قبلی اش که مثل تفکر قالب جامعه، بیشتر بر روی کاغذ یا تریبون ها از توسعه و دامپزشکی با منظر اقتصاد سخن به میان آورده می شود، اینبار این رسم را کنار بگذارد و نگاهی به دامپزشکی بر مدار توسعه، اما از منظر مهربانی داشته باشد؛ چیزی که انگار در زمانه ای هستیم که مهربانی تا حدودی در میان ما انسان ها در لابلای پول و دود و آهن به فراموشی سپرده شده است.
ما فعالان عرصه ی دامپزشکی، به ویژه فعالان حوزه ی کلینیک ها یا بیمارستان های دام کوچک در بدترین شرایط هم باید از عشق و امید و دوستی حرف بزنیم چرا که به نظر می توانیم مدعی شویم تنها مامن سایر حیوانات این سرزمین خاکی برای تیمارداری و درمان آنها ما هستیم.
ما نباید فراموش کنیم که انسان ها، بخش بسیار کوچکی از جمعیت موجودات روی این کره خاکی را به خود اختصاص میدهند . در کنار ما، در فصل زمستان، موجودات دیگری نیز هستند که از سرما میلرزند و در سرپناه های خود، بارش برف و باران را نظاره می کنند و این روزها هم مثل ما، احتمالا نیازمند کمک هستند؛ آنهایی که قبل از ما روی این کره خاکی ساکن بودهاند و بی هیچ ادعایی، فرصت زندگی در کنار خود را برای ما فراهم کرده اند.
با این وجود، اگر بیمارستان دام کوچک دانشکده نبود، ما نمی توانستیم مدعی باشیم که برای درمان حیوانات فقط برای دوست داشتن و مهربانی به آنها درمانگاه احداث کرده ایم، چرا که بقیه ی آموزش ها و کلینیک های درمانی دامپزشکی با اینکه ضروری است اما باز هم، بدون تعارف، برای حفظ سرمایه ی انسانی از منظر اقتصاد و توسعه ساخته و به بهره برداری می رسد.
اما خاطرمان باشد دنیای کودکی مان که هنوز در گیر دنیای پول نشده بود، دنیایی با توسعه بر مدار مهربانی بود که این دنیا هنوز هم با فعال شدن گاه و بیگاه کودک درونمان یا همراه شدن با فرزندانمان به حیات وحش یا مکان هایی از قبیل باغ پرندگان، حفاظتگاه های محیط زیست حتی قابل مشاهده و بازبینی هم امروزه می باشد.
از توسعه بر مدار محبت حرف به میان آمد که احتمالا قدمتی دیرینه تر از مباحث توسعه پایدار در حوزه ی اقتصاد دارد که بر این مدعا، بله کافی است آن کتاب خاطره انگیز را بدست بگیرید و فصل "اگر قره قاج نبود" آن را بخوانید که وقتی در آن هوای بارانی با اینکه اسبش زودتر از او فهمیده بود، نباید بی گدار به قره قاج بزند به آن رودی که من توان بازگو کردن چهره ی زیبایش را ندارم، که یا باید، حضوری دست بر آب سرد و زلال و شفاف قره قاج و چشمه سارانش بزنید یا با قلم زیبای او نظاره گر آن طبیعت باشید تا ببینید چگونه و با چه دلیلی آن اسب رعنا و زیبا به اصرار او به قره قاج آن رود خروشان می زند و چونان گرفتار آن سیل می شود که اگر تقلای بی حد و شمار اسبش که از نفس هم از قضا افتاده بود و غرش برق آسای آن ابر تیره که همچنان خبر از سیلابی تر شدن آن را می داد و اگر مدد خدا یاریگرشان نبود و اسب به گردن فرورفته ی در آب های خروشان قره قاج محبت پیشین، صاحبش را ندیده بود تا استوار بماند و با ملالت بسیار او را به کنار رودخانه برساند، چه بسا قلمی نبود که بدین زیبایی وصف خاطرات بخشی از سرزمین مان را مروری داشته باشیم و ندانیم که پس از گذر از آن هیاهوی مرگ و زندگی چگونه در کنار رودخانه پس از شکر خدای هستی بخش، اسبش را به آغوش می کشد که همه ی آن سختی را هردو فراموش کنند و خود را به سیاه چادر برساند و تا صبحگاه برای اسبش هم چادری بهتر از چادر اقامت خودش سر پا کند.
اگر هنوز فرصت این ارتباط دوطرفه و مهربانی ها را با طبیعت ندیده اید، کافی است سری به جرگلان بزنید یا یکی از مسابقات زیبایی اسب و کورس های اسب سواری را در بش قارداش یا گنبد کاووس از نزدیک نظاره گر باشید و ببینید چگونه این ارتباط انسان و طبیعت هنوز به همان زیبایی پا برجاست و چگونه شیهه های محبت آمیز آخال تکه یا یموت، آن رخش های رها شده در طبیعت بین صاحبانشان ارتباطی وصف ناپذیر برقرار می کند.
کافی است با فرزندانمان گذری به باغ وحش یا باغ پرندگان داشته باشیم تا غرق شدگی آنها را در ارتباط با حیوانات یا پرندگان تجربه کنیم تا ببینید چه کودکانه و عاشقانه شما را رها می کند، مجذوب پرندگان آن محیط می شود، می دانید که او حواسش به شما نیست، پس شما شش دانگ حواس تان را باید به او داشته باشید تا این غرق شدگی اش باعث گم شدن او نشود. بارها و بارها اگر این بازدیدها تکرار شود، این غرق شدگی فرایند تکراری به خود نمی گیرد چرا که مهربانی با طبیعت فرایندی نیست که عادی پذیر شود، همانطور که برنامه های مستند حیات وحش همچون برنامه ی راز بقا، برای تمام سنین همواره جذاب و دیدنی است با اینکه بارها تکرار آن را دیده باشید!
کافی است یک جفت قناری یا طوطی و... به خانه بیاورید تا به صورت عملیاتی به فرزند دانش آموزتان نحوه ی مراقبت و پرورش پرندگان همراه با حس مسوولیت پذیری را به او آموزش دهید.
کافی است به دنیای زیر آب که اگر شگفت انگیزتر از خشکی نباشد، قطعاً به همان اندازه معجزه آمیز و شگفتی آفرین است، با سفر به سواحل دریای بی کران همیشه فارس خلیج فارس همین حالا برای دیدن بهار در زمستان سری بزنید و حضور در یک دوره ی غواصی را تجربه کنید، بیینید چگونه غرق در این دسته زیبایی های طرب انگیز دریایی، بی آنکه غرق شوید، می شوید.
شاید برای شما جالب باشد، هر ساله بین ۱۰۰۰ تا ۲۰۰۰ گونهی جاندار دریایی کشف میشود و برآورد میشود بین ۵۰۰ هزار تا ۲ میلیون گونهی دیگر وجود داشته باشد که هنوز هیچگونه شناختنی از آنها نداریم و همین حالا از برنامه پیوند آبی برای حفظ دنیای شگفت انگیز اقیانوس ها با نگاه توسعه پایدار اما با چاشنی مهربانی حرف به میان می آید، حال اگر این فرصت هم برای تان مهیا نیست، کافی است برای ماهی قرمز سفره ی هفت سین عیدتان زودتر به پیشواز سال نو بروید و هم اینک منزلتان را با یک آکواریوم خانگی مزین کنید تا هم نحوه ی حفاظت از اکوسیستم آبی را از همان کودکی به فرزندتان یاد دهید و هم اینکه پس از برچیدن سفره ی عید، نه تنها تا حدودی با اصول مراقبت و پرورش آبزیان آشنا شده باشید بلکه بعد از آن معضلی به اسم رهاسازی گونه های ناشناخته آبزی را در اکوسیتم های طبیعی پدید نیاورده باشیم!
در پایان بعد از همه ی این کافی های گفته شده ... و برای جمع بندی مطالب، قبل از اینکه بگوییم قصه ی ما به سر رسید، کلاغه هنوز به خانه نرسید:
خاطرمان باشد اگر گه گاهی گذری به کلینیک های دام کوچک داشته باشیم و اشک های دردانه کودکی را ببینیم که برای نجات پرنده اش، گربه اش، سنجابش و... چگونه مثل مروارید اشکش، بر گونه هایش روان است و به محض درمان آن حیوان، چگونه با انگشتان نازکش دست پدرش را به مهربانی و تشکر می فشارد و تبسم بر لبانش جاری می شود، می توانیم مدعی شویم که از هیچ، چگونه در توسعه ی مهربانی و محبت همچنان برخلاف تاریکی و نا امیدی غرق شده در دنیای پول و دود، در کنار حرفه مان هنوز ما برقرار هستیم.
اینک بدون هیچ تعارفی می توانیم مدعی شویم حال که بیمارستان دام کوچک دانشکده بوده است و می باشد، می توان بی هیچ ادعایی پل ارتباط پایداری توسعه، هم در اکوسیستم های خاکی و هم آبی را نه تنها از منظر اقتصادی و بهداشتی بلکه از منظر توسعه ی مهربانی با حیات وحش و طبیعت را، همین دایر بودن کلینیک ها و بیمارستان های دام های کوچک دانست و از فعالان این حوزه ی دامپزشکی به عنوان سفیران بی ادعای محبت و مهربانی با طبیعت و حیات وحش که چه بسا ناشناخته هم هستند، نام برد.
ای کاش این درک قابل انتقال بود،خیلی از دامپزشکان هم متاسفانه چنین درکی از حیوانات ندارند و به اونها صرفا به چشم ابزار امرار معاش نگاه میکنند
ای کاش میشد به مسئولان فهموند که سگ پسماند نیست،پسماند فکر و ذهن مسموم اونهاست که باید دفن بشه و روش آهک ریخته بشه
ای کاش میشد فریاد زد کسی که با مفتول سگ شیرده رو جلوی چشم بچه هاش خفه میکنه خطرناکتر از هر جانی ست برای اجتماع و باید از جامعه حذف بشه
ای کاش و ای کاش ...