خاطرات دامپزشکان
خاطرهای متاثرکننده از دکتر مدبر کرمالهی
در درمانگاه مشغول کار بودم. شخصی وارد شد و گفت در یکی از روستاهای دوردست یک نفر گاوش مریض است و چون بضاعت مالی ندارد، نمیتواند آن را جهت درمان به شهر بیاورد و از من تقاضا کرد که به اتفاق ایشان راهی روستا شویم. این را هم گفت که از خودش دو هزار تومان بابت هزینه ویزیت پرداخت میکند.
حرکت کردیم و بعد از ساعتی به روستا رسیدیم. تعداد زیادی از اهالی روستا داخل حیاط جمع بودند و منتظر دامپزشک تا شاید با معجزهای گاو را درمان کند. گاو بیمار در طویله زیرزمینی بود که پنجرهای به داخل حیاط داشت. وارد طویله شدم. گاو زمینگیر بود و توان برخاستن نداشت.
معاینه انجام شد و دامدار گفت «آقای دکتر، نظرتان چیست؟»؛ گفتم «به نظر من امیدی به بهبودی وجود ندارد»؛ همین جمله کافی بود تا آرام آرام صدای گریهی زن خانه به گوش برسد و بعد همراهی سایر زنان روستا.
بیرون آمدیم. تعدادی از مردم دلداری میدادند و بعضی همچنان گریه میکردند. در حالیکه من و بقیه اهالی که در طویله بودیم به داخل حیاط برگشتیم. به طور اتفاقی چشمم به پنجره طویله افتاد. مرد خانه بالای سر گاو بود و دور از چشمان من و بقیه در حال گریه کردن. با آستین کت کهنهاش در حال پاک کردن اشکهایش بود. بعد از چند دقیقهای که آثاری از اشکها بر گونههای پر چروکش باقی نمانده بود اما غافل از اینکه «رنگ رخسار گواهی دهد از سر درون».
کنار من آمد و جملهای گفت که تا مغز استخوانم را سوزاند. در کنار من پسر هجده سالهاش هاج و واج صحنه را تماشا میکرد. مرد خانه گفت: «آقای دکتر، به خدا قسم اگر الان این پسرم بمیرد برای خرید کفنش پول ندارم. الله و اکبر.»
فراخوان حکیم مهر:
ضمن تشکر از جناب دکتر کرمالهی گرامی به خاطر ارسال این خاطره زیبا، به اطلاع کلیه همکاران ارجمند می رساند، حکیم مهر آمادگی دارد خاطرات شما را در حوزه دامپزشکی با نام (و یا در صورت تمایل، بدون نام) نویسنده منتشر نماید.
نحوه ارسال خاطرات:
1. بخش «تماس با ما» در بالای صفحه اصلی سایت
2. ایمیل info@hakimemehr.ir
3. ایمیل hakimemehr2013@gmail.com