کد خبر: ۲۰۷۵۹
تعداد نظرات: ۱۴ نظر
پیرمردی با تنگی نفس بسیار شدید روی تخت نشسته بود و خانمی نسبتاً جوان که پزشک قطار بود کف کوپه نشسته بود و مشغول رگ گرفتن بود ...
99999

بسمه تعالی

با اهداء سلام و احترام به بینندگان محترم حکیم مهر.

بخش مناسب و جالبی که دوستان عزیز حکیم مهر با عنوان (خاطرات دامپزشکان) راهاندازی کردهاند ضمن آنکه جای تقدیر دارد اینجانب را هم برآن داشت تا یکی از خاطرات خود را که شاید حاوی مظلومیت دامپزشکان هم باشد با شما در میان بگذارم.

چند سال قبل با یکی از همکاران محترم غیردامپزشک که در جامعه دامپزشکی مسئولیت داشتند با قطار عازم سفر به مشهد مقدس بودیم.

از آنجایی که با یکی از مهمانداران آشنا بودیم هنگام بررسی بلیطها رئیس محترم قطار سلام و علیک گرمی داشت و همکار ما هم جلوی ایشان، حقیر را (دکتر) صدا کرد. ماجرا گذشت و قطار راه افتاد و نیمه شب، من در کوپه خوابیده بودم که حدود ساعت 2 نیمه شب با صدای کوبیدن در کوپه از خواب بیدار شدم. همکار ما هم بیدار شد و با تعجب از اینکه چرا اینگونه تندتند در را میکوبند و آنهم 2 نیمه شب در را باز کردم.

فکر میکنید چه دیدیم؟

رئیس قطار و فکر کنم سه نفر دیگر از مهمانداران و خدمه پشت در کوپه بودند و بلافاصله بعد از باز کردن در قطار، رئیس گفت : آقای دکتر یک بیمار بدحال در سالن یک هست امکان دارد تشریف بیاورید؟!

درست است. ایشان فکر کرده بود من پزشک هستم!

من هم که در آن شرایط فرصت نکردم توضیحی دهم با عجله همراه همکارمان پشت سر آنها به سالن یک رفتیم.
در یکی از کوپه ها باز بود و تعدادی هم جلوی آن تجمع کرده بودند. رئیس قطار راه را برای ما بازکرد و خلاصه به در کوپه رسیدیم. یک پیرمرد با تنگی نفس بسیار شدید و اضطراب فراوان ناشی از آن روی تخت نشسته بود و خانمی نسبتاً جوان که پزشک قطار بود کف کوپه نشسته بود و مشغول رگ گرفتن بود که البته موفق هم نشده بود و پیرمرد هم با هر بار اقدام به رگ گرفتن داد و فریاد می کرد.

رئیس قطار به من گفت : بفرمایید داخل آقای دکتر.

خانم دکتر که خوشحال شده بود همکاری برای کمک وی آمده با امیدواری زیاد نگاهی به من کرد و گفت : پزشک هستید؟

در حالی که توقع جواب مثبت داشت من با صدای بلند گفتم : دامپزشک هستم ولی میتوانم کمکتان کنم.

خانم پزشک نگاه امیدوار خود را دزدید و با نیمه اخمی سرش را پایین انداخت اما من واکنشی نشان ندادم و وارد کوپه شدم. ابتدا به خانم دکتر گفتم سرم را به من بدهید تا ثابت کنم تا راحت بتوانید رگ بگیرید. خلاصه با کلی مصیبت رگ گرفت اما تنگی نفس شدید بود و پیرمرد هم حاضر نبود در نزدیکترین ایستگاه از قطار پیاده شود.

خانم دکتر بسیار ترسیده بود و شاید دلیل آن هم این بود که تصور می کرد احتمال مرگ بیمار زیاد است. وقتی به ایشان خواستم نکته ای بگویم خیلی تحویل نمی گرفت و شاید هم از من ناراحت بود!

ولی خوب بنده خدا حرکتی کرد که باعث شد حداقل این رفتار را تکرار نکند. آنقدر اضطراب و ترس داشت که وقتی خواست داروی ضدآسم را اسپری کند هر چه تلاش کرد نشد!!!

اینجا بود که به ایشان گفتم : خانم دکتر! با در که نمیشه اسپری کرد! بله ایشان بر اثر عجله و ترس با (در) اسپری را در دهان پیرمرد بیچاره کرده بود.

راستی این خاطره بهانه ای شد برای اینکه به این هم اشاره کنم که متاسفانه یکی از ظرفیتهای مغفول اشتغال دامپزشکان (به عنوان مسئول بهداشت مواد غذایی قطار) هیچگاه به طور جدی از سوی نهادهای مسئول برای تصدی پیگیری نشده است. امید که مورد توجه قرار گیرد.

 

خاطره ارسالی از دکتر محمد لطفی زاده

 

 

انتشار یافته: ۱۴
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۲
دکتر عالی نسب
|
-
|
۲۲:۲۴ - ۱۳۹۴/۰۱/۰۹
0
0
با سلام خدمت همکار ارجمند جناب دکتر لطفی زاده عزیز خاطره جالبی بود هرچند اخر کار نفرمودید که غیر از حضور همکار دامپزشک در کوپه و تذکر در رابطه با باز کردن درب اسپری به خانم دکتر عزیز مان که احتمالا سالبوتامول خواهد بود چه نقش افرینی کردند یا همینکه به ایشون گفته بودن دکتر ، شده یه خاطره در هر حال طبق مواد موجود در قانون ایین دادرسی جاری در محاکم کشور پزشک ، دامپزشک ، بیطار گرچه متخصص باشد در صورت ورود به درمان ضامن است لذا به کلیه همکاران محترم توصیه می نمایم در حیطه عملیاتی خود فعال باشند و در این مواقع جو گیر نشوند چرا که تبعات ناشی از اقدام به دلیل ضامن بودن بر گردن معالج خواهد بود . ارادتمند دکتر عالی نسب
ناشناس
|
-
|
۰۶:۳۱ - ۱۳۹۴/۰۱/۱۰
0
0
با عرض سلام و ادب و احترام، همانطور که پزشکان نبایستی در امورات دامپزشکی دخالت کنند، دامپزشکان نیز به هیچ وجه نباید در کار پزشکان دخالت کنند،خاطره فوق نشان دهنده دخالت در امور پزشکی است که چه به لحاظ اخلاقی و قانونی به هیچ وجه پسندیده نیست.
محمد لطفی زاده
|
-
|
۱۴:۵۲ - ۱۳۹۴/۰۱/۱۰
0
0
بسمه تعالی. با سلام و احترام. دوستان عزیز بنده نگفتم در کار پزشکی دخالت کردم (که هیچگاه این کار را به صلاح نمی دانم) بلکه این خاطره را بهانه ای برای بیان دو سه خط پایانی کرده بودم. ضمناً خواستم مشتی نمونه خروار از نگاه جامعه (و عدم شناخت) حتی نگاه جامعه تخصصی پزشکی به دامپزشکان را بیان نمایم. موفق باشید
دکتر رحیمی
|
-
|
۲۱:۵۷ - ۱۳۹۴/۰۱/۱۱
0
1
سر دبیر محترم با سلام
عنوان خاطره کمی مورد دار است.ماجرای نیمه شب در قطار!!!!!!!
لطفا هنگام انتخاب عنوان دقت بیشتری بنمایید
ناشناس
|
-
|
۲۳:۱۹ - ۱۳۹۴/۰۱/۱۱
0
0
اونی که مورد داره عنوان خاطره نیست ذهن شما است دکتر رحیمی!!!
محمد
|
-
|
۱۹:۳۹ - ۱۳۹۴/۰۱/۱۳
0
0
سال نو مبارک. به امید روزیکه دامپزشکان و پزشکان را به یک دید نگاه کنند
ناشناس
|
-
|
۰۳:۴۸ - ۱۳۹۴/۰۱/۲۱
0
0
به به
ناشناس
|
-
|
۲۰:۰۸ - ۱۳۹۴/۰۱/۲۵
0
1
عنوان خبر یادآور یکی از داستانهای هرکول پوآرو است.
ناشناس
|
-
|
۱۹:۴۵ - ۱۳۹۴/۰۱/۲۷
0
0
برای من خیلی جالبه که بدونم چرا بعضی از ما دامپزشکان خیلی دوست داریم دکتر خطاب بشیم!
امیر
|
-
|
۰۷:۰۴ - ۱۳۹۴/۰۲/۰۳
0
0
این دامپزشک کار بسیار ناشایستی کرده که به حرفه ای که در تخصصش نیست دست درازی کرده و از ابتدا ذهن مسوول قطار رو روشن نکرده این کار مثل این میمونه که یک دندانپزشک بخواد همچین کاری انجام بده که واقعا خنده داره متوجه نمیشم که واقعا به چه علت باید بخوایم هی بگیم در حق ما ظلم میشه و ما کمتر از پزشکی نیستیم یقینا ما در مورد طب انسان پایین تر از پزشک هستیم همونطور که پزشک در طب حیوانات کمتر از ما هست.
محمد لطفی زاده
|
-
|
۰۴:۳۲ - ۱۳۹۴/۰۲/۰۶
0
0
بسمه تعالی. با سلام و احترام. دوست محترم با نام (امیر) / به نظر شما کمک به یک پزشک در خدمت بهتر آنهم در شرایط اورژانس و بحران دست درازی است؟ معنای دست درازی را هم فهمیدیم. اتفاقا نادرست این بود که در ورود به کوپه بیمار معرفی انجام نمی شد ولی اتفاقاً به منظور تفکیک مرزهای دو رشته (هرچند به شدت به هم نزدیک است) معرفی انجام شده بود. با تشکر
ناشناس
|
-
|
۰۸:۱۴ - ۱۳۹۴/۰۲/۱۲
0
0
دقیقا همون پوآرو بوده. زیاد سخت نگیرید.
رضا
|
-
|
۰۸:۲۱ - ۱۳۹۴/۰۲/۱۵
0
0
مردکی را چشم درد خاست پیش بیطار رفت که دوا کن بیطار از آنچه در چشم چارپای میکند در دیده او کشید و کور شد حکومت به داور بردند. گفت برو هیچ تاوان نیست اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی. مقصود ازین سخن آنست تا بدانی که هر آن که ناآزموده را کار بزرگ فرماید با آنکه ندامت برد به نزدیک خردمندان بخفت رای منسوب گردد.
ندهد هوشمند روشن راى
به فرومایه کارهاى خطیر
بوریا باف اگر چه بافنده است
نبرندش به کارگاه حریر
الان تکلیف ما با این داستان سعدی چیه؟
سليماني
|
-
|
۲۲:۴۹ - ۱۳۹۴/۰۲/۲۰
0
0
در شرايط نامناسبي كه بيمار داشت به نظر من كار معقولي را دكتر انجام دادند .اين نشانه دخالت نيست بلكه نشانه انسان دوستي است.ضمن آنكه من هميشه به اين امر معتقدم كه دامپزشكان چون درامر درمان تنها به علم ونه ابزار كمكي متكي هستند در اين گونه موارد كاملا موفق عمل مي كنند.چنان كه بارها ديده ام تشخيص يك دامپزشك بارها توسط يك پزشك متخصص نيز تاييد شده است.مانند تشخيص هايپو تيروئيديسم كه يك دامپزشك تشخيص داد ودر مجله نوين پزشكي از او بسيار قدرداني شده بود
نظر شما
ادامه