کد خبر: ۱۳۰۱
تعداد نظرات: ۲ نظر

حکیم مهر -  در طول زمان، همواره انسان‌های بزرگی بوده‌اند که با گفتار و رفتارشان، در عرصه اجتماع خوش درخشیده‌اند و با اقداماتی که انجام داده‌اند، نام‌شان را تا ابد جاودانه کرده‌اند. یکی از نام‌های ممتاز در میان این قبیل شخصیت‌های ایرانی، میرزا تقی‌خان امیرکبیر است که از برجستگان نامدار عصر خویش بود و تأثیر به‌سزایی در شکل‌گیری اندیشه‌های ترقی‌خواهانه در کشورمان داشت. 20 دی مصادف است با روز قتل او در حمام فین کاشان؛ مردی که صد و پنجاه و اندی سال پیش به عنوان صدراعظم ایران درخشید و در کمتر از سه سال و دو ماه بعد از شروع صدارتش خاموش شد. به این بهانه نگاهی انداخته‌ایم به برخی از خدمات پزشکی او به ایران و ایرانیان...


مبارزه با آبله


در شماره سوم روزنامه وقایع اتفاقیه اطلاعیه‌ای چاپ شد که: «در ممالک محروسه ناخوشی آبله عمومی است که اطفال را عارض می‌شود که اکثری را هلاک می‌کند یا کور و معیوب می‌شوند. اشخاصی که در کودکی این آبله را در نیاورده‌اند، در بزرگی بیرون می‌آورند و به هلاکت می‌رسند، خصوص اهل دارالمرز (یعنی مرزنشینان)... اطبا چاره این ناخوشی را به این‌طور یافته‌اند که در طفولیت از گاو آبله بر می‌دارند و به طفل می‌کوبند و آن طفل چند دانه آبله بیرون می‌آورد و بی‌زحمت خوب می‌شود.»


دانش مربوط به آبله‌کوبی در زمان فتحعلی‌شاه و توسط دکتر کورمیک به ایران آمده و در مناطق مرزی غربی کشور که تحت حاکمیت محمدعلی‌میرزا دولتشاه اداره می‌شد اجرا هم شده بود. اما در عهد صدرات امیرکبیر کوشش شد این کار عمومی شود. در ادامه اطلاعیه ذکر شده در وقایع‌اتفاقیه آمده که: «اولیای دولتِ علیّه کسانی برای یاد گرفتن این فن شریف (آبله‌کوبی) گماشته‌اند که بعد از آموختن به جمیع ممالک محروسه مأمور نمایند که در هر ولایتی جمیع اطفال خود را مردم بیاورند و آبله‌شان را بکوبند و از تشویش هلاکت رعیت آسوده گردند». به این ترتیب، امیرکبیر آبله‌کوبی را در ایران عمومی و اجباری کرد و حتی برای کسانی که کودکان‌شان را برای واکسینه شدن معرفی نمی‌کردند، جریمه تعیین کرد.

 

 

مبارزه با وبا


بیماری وبا هر چندوقت یک‌بار (بیشتر از هند یا عربستان) به ایران می‌آمد و کشتار می‌کرد. مردم همه‌گیری این بیماری را بلای آسمانی می‌پنداشتند. اما در عهد صدارت امیرکبیر جزوه‌ای به نام «قواعد معالجه وبا» تهیه و میان کدخدایان و روحانیان شهرها پخش شد که در آن شیوه پیشگیری وبا و نحوه رسیدگی به بیماران توضیح داده شده بود. علاوه بر این، مقررات قرنطینه (به نام «گراختین») در مرزها به اجرا در آمد و مسافران چند روز در قرنطینه نگهداری می‌شدند و به آنها و وسایل‌شان دود داده می‌شد تا جلوی ورود وبا به کشور گرفته شود.

 

 

تاسیس بیمارستان دولتی


تأسیس مریض‌خانه دولتی یکی از کارهای سودمند آن زمان است. بنای آن در سال 1266 آغاز شد و در ربیع‌الاول 1268 افتتاح گردید. دواخانه مخصوص هم داشت. در تاریخ جدید آن نخستین بیمارستان ایران است. به قراری که نوشته‌اند، چهارصد بیمار را می‌توانستند در آنجا درمان کنند. میرزا محمدولی حکیم‌باشی رییس مریض‌خانه بود و دکتر کازرونی، حکیم‌باشی نظام مسوولیت مداوای بیماران را به عهده داشت.»


روزی که امیر گریست


در سال 1264 قمری، نخستین برنامه‌ دولت ایران برای واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانان ایرانی را آبله‌کوبی می‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبی به امیرکبیر خبردادند که مردم از روی ناآگاهی نمی‌خواهند واکسن بزنند. به‌ویژه که چند تن از فالگیرها و رمال‌ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان می‌شود. هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باخته‌اند، امیر بی‌درنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور می کرد که با این فرمان همه مردم آبله می‌کوبند. اما نفوذ سخن رمال‌ها و نادانی گروهی از مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شماری که پول کافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبی سر باز زدند. شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب‌انبارها پنهان می‌شدند یا از شهر بیرون می‌رفتند. روز بیست و هشتم ماه ربیع‌الاول به امیر اطلاع دادند که در همه شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط سیصد و سی نفر آبله کوبیده‌اند. در همان روز، پاره‌دوزی را که فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و گفت: «ما که برای نجات بچه‌هایتان آبله‌کوب فرستادیم.» پیرمرد با اندوه فراوان گفت: «حضرت امیر! به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن‌زده می‌شود.» امیر فریاد کشید: «وای از جهل و نادانی! حالا گذشته از اینکه فرزندت را از دست داده‌ای باید پنج تومان هم جریمه بدهی.» پیرمرد با التماس گفت: «باور کنید که هیچ ندارم.» امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و گفت: «حکم برنمی‌گردد؛ این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.» چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند که فرزندش از آبله مرده بود. امیر نتوانست تحمل کند؛ روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانی امیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید. ملازمان گفتند که دو کودک شیرخوار پاره‌دوز و بقال‌ از بیماری آبله مرده‌اند.


میرزا آقاخان با شگفتی گفت: «عجب، من تصور می‌کردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین ‌های‌های می‌گرید.» سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: «گریستن، آن هم به این‌گونه، برای دو بچه شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست.» امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید، آنگاه اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: «تا زمانی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسوول مرگ‌شان ما هستیم.» میرزا آقاخان آهسته گفت: «ولی اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده‌اند.» و امیرکبیر در پاسخ گفت: «و مسوول جهل‌شان نیز ما هستیم. اگر در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، رمال‌ها بساط‌شان را جمع می‌کنند. همه ایرانی‌ها اولاد ما هستند و من از این می‌گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که فرزندان‌شان در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.»

 

انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ايراني
|
-
|
۱۵:۱۲ - ۱۳۸۸/۱۱/۲۵
0
0
روح آن مرحوم و امثال ايشان همواره شاد باد .
آرش
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۰۷ - ۱۳۹۹/۰۹/۲۷
0
0
سلام
واقعا مرد خوبی بود
دمشون گرم
به ایران خدمت فراوان کرد
نظر شما
ادامه