«محمد اسماعیل» با دستان لرزانش بسته جگر مرغ را باز میکند و با صدای گرم و مهربانی صدایشان میکند: «پیشی بیا، پشمالو، بابایی...» یکییکی از زیر ماشین و از روی دیوار بسوی او میآیند و دورش جمع میشوند.
به گزارش حکیم مهر به نقل از ایران، یکی دور پاهایش میپیچد و دیگری منتظر غذاست. گربههای محله صدای محمداسماعیل دوطاقی و آن بوی مطبوع غذای سر وقت را خوب میشناسند.
«اینها واقعاً کسی را میخواهند که حمایتشان کند. اگر کسی انسان باشد این کار را حتماً میکند اگر هم نباشد اذیتشان میکند و به این زبان بستهها لگد میزند.»
چند سالی است در راه برگشت از کار میبینمش اگر هم خودش نباشد بستههای خالی غذا زیر درخت چنار روبهروی خانهاش را میشود دید که گربههای محل از آن سیر شدهاند. گاهی گوشهای ایستادهام و تماشایش کردهام نه فقط او را، بلکه رفتار عابرانی که از کنارش میگذرند. بعضی با تمسخر چیزی به او میگویند و عدهای میایستند و از او تشکر میکنند.
«دنبال تعریف و تمجید نیستم برای رضای خدا این کار را می کنم.» محمد اسماعیل 84 ساله است و تقریباً 9 سالی میشود که هر روز به گربههای محل نه تنها غذا میدهد بلکه درمان شان هم میکند. او نه تنها به گربههای رو بهروی خانهاش بلکه گربههای جلوی دفتر پسر و خانه دخترش رسیدگی میکند و به دخترش میگوید حواسش به گربهها باشد تا چیزی کم و کسری نداشته باشند.
محمد اسماعیل با پیراهن و شلوار اتو کشیده مشکی رنگ مشغول غذا دادن به گربههاست. روی صورتش لکهای سیاه پیری نشسته و صورتش کمی شبیه مرحوم ناصر ملک مطیعی است. وقتی هم حرف میزند صدای دلنشینی دارد و مرا «دایی» خطاب میکند. دایی میرود و از صندلی عقب ماشینش بستهها را در میآورد و هنوز داخل خانه نرفته اول غذای گربههای دیگر را میدهد. با خنده میگوید: «میشه برای اینها غذا نخرم؟ اگه میشه بگو.»
با هم گپ میزنیم و او به گربهها غذا میدهد: «10 تا اینجا هستند 6 تا هم جلوی دفتر پسرم 4 تا هم خونه دخترم هستند. روی هم 20 تا میشن. جگر مرغ میدم. گاهی هم گوشت مرغ براشون میخرم. تقریباً روزی 15 هزار تومن خرجشون میکنم. روزی 6 تا بسته جگر میخرم که بستهای 3 هزار تومانه. البته بجز خرج درمان که اونهم خدا رو شکر پولش میرسه.»
او از اولین باری که شروع به این کار کرد، برایم میگوید؛ روزی که بیرون خانه یکی از آنها را صدا میزند و بعد که میبیند حیوان گرسنه است، میرود از خانه برایش غذا میآورد: «کم کم زیاد شدند. رفتن فامیلهاشون رو آوردند. خودم هم حس خوبی از این کار میگرفتم و ادامه دادم. شاید باورت نشه اما از این کار جواب گرفتم و توی گرفتاریها همین دعای امثال شما منو نجات داد.»
پیرمرد، تنها به غذا دادن اکتفا نکرده و حتی دنبال دارو و درمان این حیوانات هم رفته است. او از گربههایی که از آنها مراقبت کرده برایم میگوید:«یک بار از خدا بیخبری لگن یکی از گربهها رو شکست. بعدازظهر به گربه بدبخت غذا دادم و غروب که برگشتم، با تعجب دیدم بغل دیوار نشسته و ناله میکنه، حتی سمتم نمیاد. فهمیدم یک جای کار میلنگه. بردمش کلینیک حیوانات و دامپزشک گفت لگنش شکسته و باید عمل بشه. موهاشو زدن و عملش کردن بعد گفتن چون تنش لخته و هوا هم سرده اگر ببریدش زبان بسته تلف میشه. یک ماه گذاشتمش بمونه تا موهاش در بیاد و یک میلیون و خردهای خرجش کردم. یک گربه دیگهای هم که نمیتونست غذا بخوره بردم کلینیک و دامپزشک گفت مشکل از دندونهاشه. بچه گربهای هم چند سال پیش پیدا کردم که بزرگش کردم و هیچ وقت پدر مادرش رو پیدا نکردم. یک روز دیدم چشماش اصلاً نمیبینه و رفته زیر ماشین قایم شده که کسی اذیتش نکنه چون صدای منو میشناخت اومد سمتم و گذاشتمش داخل پاکت بردمش پیش دامپزشک. گفتن 4- 3 روز بمونه خوب میشه. 3 روز شد 16 روز و یک میلیون و 200 هزار تومان براش خرج کردم.»
در ماشین باز است و گربهها به نوبت میروند داخل و مشغول خوردن میشوند. روی صندلیهای ماشین کاغذ پهن کرده تا جایی را کثیف نکنند. خودش هم ایستاده تا گربهها نوبت را به هم نزنند یا برای غذا با هم دعوا نکنند. برای هر کدام هم اسمی گذاشته و اولویت برای غذا خوردن با گربههای کوچکتر است. دوطاقی که اصالتاً اهل اراک است، میگوید: «سالی دو سه ماه که شهرستان میرم به گربهها غذا میدم واقعاً به این کار علاقه دارم.»
شاید برای شما هم سؤال شود که در این شرایط اقتصادی چطور کسی آنقدر به فکر غذا و نجات حیوانات است؟ شاید بد نباشد کمی از زندگی و گذشته آقای دوطاقی بپرسم. «5 تا دختر دارم 4 تا هم پسر. 15 تا نوه و نتیجه که وقتی به خونم میان یک لشکر آدم میشن. واقعاً عشق می کنم از دیدن شون.» میخندد و ادامه میدهد:«راستش را بخواهی این کار حالم رو خوب میکنه و خدا شاهده که جواب این خوبیها رو گرفتم. کار اولم توی کارخانه آجر بود و بعد مصالح ساختمانی که دادم به پسرم. الان پسرم یک بنگاه بالای خیابون داره و من هرروز میرم اونجا پیش او کار می کنم؛ البته به من احتیاج نداره ولی کار کردن بهتر از خونه موندنه.»
دوطاقی از گذشتهاش، زمانی که ورزشکار بوده و در خیابان تخت جمشید سابق باشگاه میرفته برایم میگوید. 15 سال باستانی کار بوده و بدن رو فرمی هم داشته است. از عکسهای جوانیاش این را میشود فهمید. «70 کارگر زیر دستم کار میکردن، ظهر که می شد 15 نفر دور سفره من جمع میشدن. دوست داشتم کارگرها سر سفرهام بشینند. خدا رو شکر تا امروز آب باریکهای دارم امورم میگذره و محتاج کسی نیستم.»
از او میپرسم بچهها و نوهها نسبت به این حیوان دوستی چه نظری دارند؟ «خانواده واقعاً خوشحالند. باور کنید اگر خانهام آپارتمان نبود و مثل سابق حیاطدار بود، همه گربهها رو میبردم توی حیاط خانه که آزار کسی به اونها نرسه. توی خیابون وقتی می بینم مردم این حیوانات رو آزار میدن و لگد سمت شون میندازن واقعاً ناراحت و عصبانی میشم. مگر اونها چه می خوان که مردم آزارشون میدن؟ دختر و بچه و نوههام خیلی گربهها رو دوست دارند. با گربهها عکس میگیرند و می گذارند در اینترنت.»
حس میکنم سرپا ایستادن کمی برایش سخت است و بین صحبت روبهروی در چوبی خانهاش دست لرزانش را روی شانهام میگذارد و زل میزند به گربهها که از غذا خوردن سیر میشوند. یکی از گربهها میآید و دور پاهایش میچرخد و منتظر نوازش او میشود. پیرمرد دولا میشود و دستی به سرش میکشد. چشمان گربه بسته میشود. میگوید: «این همان گربهای هست که چشماش نابینا شده بود.»
شاید این تنها پیرمردی نباشد که از حیوانات مراقبت میکند و به فکر سلامتی آنهاست. حتماً شما هم در شهر نمونهای از انسانهایی که هر روز با غذایی در دست به پارکها و فضاهای سبز میروند دیدهاید که بخشی از زندگی خود را به حیوانات اختصاص دادهاند.
بد نیست به مناسبت روز جهانی حمایت از حیوانات هم نگاه متفاوتی نسبت به حیواناتی که در اطرافمان زندگی میکنند داشته باشیم.