کد خبر: ۳۴۶۰۵

ارنست همینگوی از نویسندگان برجسته معاصر ایالات متحده آمریکا و برنده جایزه نوبل ادبیات است. وی از پایه‌گذاران یکی از تأثیرگذارترین انواع ادبی موسوم به «وقایع‌نگاری ادبی» شناخته می‌شود. گربه‌ها یکی از محبوب‌ترین حیوانات ارنست همینگوی محسوب می‌شدند.

به گزارش حکیم مهر به نقل از فرادید، تعداد گربه‌هایی که همینگوی تا سال ۱۹۴۵ میلادی از آن‌ها نگهداری می‌کرد به عدد ۲۳ رسید. او هم در خانه‌اش در ایالت آیداهو آمریکا و هم در خانه "فینکا ویخیا" خود در کوبا از گربه‌هایش نگهداری می‌کرد.

هیلاری همینگوی، خواهرزاده ارنست، در کتاب "گربه‌های همینگوی: یک زندگینامه مصور" می‌نویسد که آقای نویسنده و همسر چهارمش "ماری" آن گربه‌ها را با نام "کارخانه‌های پشم" و "اسفنج‌های عاشقانه" صدا می‌زدند.

موریل اسپارک، نویسنده اسکاتلندی، در پاسخ به این سوال که "آیا آن گربه‌ها به نویسنده کمکی می‌کردند؟" می‌نویسد: اگر واقعا می‌خواهید عمیقا بر روی یک مشکل، مخصوصا یک اثر نوشته شده، تمرکز کنید باید یک گربه استخدام کنید! اگر با گربه تنها داخل یک اتاق باشید، احتمالا بر روی میز کارتان آمده و با آرامشی خاص زیر نور لامپ مطالعه می‌نشیند. نور چراغ مطالعه... رضایت خاصی را برای گربه به همراه دارد. گربه با آرامشی توام با رضایت همانجا می‌نشیند؛ آرامشی که در ورای ادراک است. آرامش گربه در نهایت به شما منتقل خواهد شد و تمام موانع تمرکزی‌تان را کنار خواهد زد. اینگونه است که ذهنتان دوباره تسلط به خودش را دست خواهد یافت. نیازی نیست که تمام وقت به گربه نگاه کنید. حضورش آنجا کافی است. اما تاثیر گربه بر روی تمرکزتان قابل توجه و البته مرموز است.

ماجرای عمو ویلی

ارنست همینگوی به مدت ۱۱ سال گربه‌ای به نام «عمو ویلی» داشت که در ۲۲ فوریه ۱۹۵۳ میلادی با یک اتومبیل تصادف کرد. ارنست درباره ویلی نامه‌ای خطاب به یکی از دوستانش به نام "جیانفرانکو ایوانچیک" نوشت: همین که نامه‌ام به تو تمام شد و خودکارم را روی پاکت نامه گذاشتم، ماری وارد شد و گفت که اتفاق بسیار بدی برای ویلی رخ داده است. من هم بیرون رفتم و متوجه شدم که جفت پاهای راستی ویلی شکسته است: یکی روی ران پایش و دیگری پایین‌تر از زانو. احتمالا یک اتومبیل از رویش رد شده یا کسی با چوب گلف او را کتک زده است. عمو ویلی بیچاره تمام مسیر را با دو پای چپی‌اش به خانه برگشت. انگار پایش از چند جا شکسته بود و زخم‌هایش نیز کاملا کثیف شده بود. حتی پاهایش باد کرده بود اما عمو ویلی آنقدر به من مطمئن بود که فکر می‌کرد می‌توانستم پاهایش را درست کنم.

به رِنه گفتم که یک ظرف شیر برای عمو ویلی بیاورد. رنه هم آورد و او را نوازش کرد. عمو ویلی داشت شیر می‌خورد که یک تیر به سرش شلیک کردم. فکر نمی‌کنم که او از پس آن همه درد برمیآمد. مونسترو به من گفت که می‌تواند به جای من کار عمو ویلی را یکسره کند، اما نمی‌توانستم ریسک کنم که ویلی متوجه شود کسی قرار است او را بکشد... در طول عمرم مجبور شده بودم که به سمت انسان‌ها شلیک کنم اما هرگز فکرش را هم نمی‌کردم که بالاخره روزی مجبور می‌شوم به سمت کسی شلیک کنم که ۱۱سال عاشقش بودم، کسی که با دو پای شکسته هم به من تکیه کرده بود.

همینگوی اسامی چهره‌های شاخص دورانش را بر روی گربه‌ها می‌گذاشت.

زندگی ارنست همینگوی با گربه‌ها
زندگی ارنست همینگوی با گربه‌ها
زندگی ارنست همینگوی با گربه‌ها
زندگی ارنست همینگوی با گربه‌ها
زندگی ارنست همینگوی با گربه‌ها
زندگی ارنست همینگوی با گربه‌ها
زندگی ارنست همینگوی با گربه‌ها
زندگی ارنست همینگوی با گربه‌ها
زندگی ارنست همینگوی با گربه‌ها
زندگی ارنست همینگوی با گربه‌ها
زندگی ارنست همینگوی با گربه‌ها
زندگی ارنست همینگوی با گربه‌ها
زندگی ارنست همینگوی با گربه‌ها
زندگی ارنست همینگوی با گربه‌ها
زندگی ارنست همینگوی با گربه‌ها

 

نظر شما
ادامه