در فاز یک شهرک صنعتی مشهد، شب که میشود بیشتر واحدها تعطیلند. کارگرها همه چراغها را خاموش میکنند و میروند دنبال زندگیشان. اما یک چراغ هم هست که شبها در کارگاهی کوچک در انتهای کوچهای تاریک روشن میشود. این چراغ، چراغ کارگاه «الیاس بشارتی» است که در طبقه دوم یک ساختمان آجری قرار دارد و نور کمی را به کوچه تاریک میپاشد.
به گزارش حکیم مهر به نقل از قدس آنلاین، او 30 ساله است و سرِ شب وقتی از کار روزانهاش در شرکتِ ساخت وسایل ورزشی طبی فارغ میشود به کارگاهش میآید تا به حرفهای بپردازد که از نگاه او، یک هنر است؛ هنری که میتواند به حیوانی مرده، عمری دوباره ببخشد. الیاس بشارتی یکی از جوانترین تاکسیدرمیستهای کشور است که نمونههایی از کارهایش در موزههای صاحب نام، نگهداری میشود. گفتوگوی ما با «الیاس بشارتی» یک سرِ شب انجام شد. در کارگاه کوچک او نشستیم، چای خوردیم و نمونههایی از پرندههای تاکسیدرمی را دیدیم. او هم مفصل درباره کارش توضیح داد.
الیاس! چه حیواناتی را تاکسیدرمی میکنی؟
من چند سالی است که صرفاً پرندهها را تاکسیدرمی میکنم. نه اینکه نتوانم حیوانات سمدار و چهارپا را تاکسیدرمی کنم، نه؛ بلکه به شکل تخصصی دارم روی پرندگان کار میکنم. همه جور پرندهای را هم تاکسیدرمی کردهام؛ از «درنای خاکستری» که طول دو سر بالش به دو متر هم میرسد، بگیرید تا «فنچ» که همه طول و عرض بدنش بیشتر از دو سه سانتیمتر نیست.
فنچ؟ فنچ که پرنده بسیار کوچکی است.
بله. هنر همین است که بشود پرندهای در آن ابعاد را هم تاکسیدرمی کرد. به هرحال پرندهای مثل فنچ هم جزیی از طبیعت است و حتماً نمونه تاکسیدرمی شده آن میتواند در کارهای آموزشی استفاده بشود.
یعنی معتقدی که تاکسیدرمی میتواند به ارتقای دانشهای زیست محیطی کمک کند؟
بله؛ کاملاً. اصلاً قرار نیست حیوانی شکار بشود و بعد نمونه تاکسیدرمی شده آن تهیه بشود. این باور غلطی است که درباره تاکسیدرمی شکل گرفته. در محیطهای طبیعی و در باغهای پرندگان یا باغ وحشها، همیشه تلفات وجود دارد. حیوانات و پرندگان هم مثل انسانها میمیرند، اما از آن جاکه حفظ نمونه پرندهها یا حیوانات مهم است، بخشی از این تلفات را میشود تاکسیدرمی کرد. این، در همه جای دنیا هم هست. به هرحال، همه که نمیتوانند در زیستگاههای طبیعی، پرندهها یا جانوران را ببینند. خب وجود نمونههای تاکسیدرمی شده میتواند به ایجاد شناخت از پرندهها و حیوانات کمک کند و همین شناختهاست که زمینهساز ارتباط مناسب انسان با محیط زیست میشود.
اما مردم از خودِ تاکسیدرمی هم چیزی نمیدانند؛ چه برسد به محیط زیست.
بله. میدانم. این را از سؤالاتی میفهمم که همیشه از من میپرسند. مردم هیچ اطلاعی از نحوه کار تاکسیدرمیستها ندارند. هنوز هم خیلیها فکر میکنند ما، پرندهها را به برق وصل میکنیم تا خشک بشوند؛ یا خیال میکنند درون بدن پرنده را با کاه پر میکنیم.
پس نگران نیستی که هنر تاکسیدرمی، عملاً شکار و شکارگری را تقویت کند؟
نه؛ به هیچ وجه. موزههای حیات وحش پر از نمونههای تاکسیدرمی است و مخاطبان زیادی هم دارد. علاقهمندان بویژه کودکان و نوجوانان در این موزهها، حیوانات را در اندازه واقعی و به شکل طبیعیشان میبینند و همین میتواند به شناخت بهتر آنها از جانوران و پرندگان کمک کند. سالها بعد، شاید برخی از نمونهها، منقرض شده باشند. آن وقت داشتن نمونههای تاکسیدرمی آن، اهمیت بسیار پیدا میکند و اگر حرفهای آماده شده باشد، میتواند تا صدها سال عمر کند. البته من هم مثل همه عاشقان و علاقهمندان حیات وحش، همیشه آرزو کردهام تا با فرهنگسازی و مدیریت درست، زیستگاهها احیا بشود و هیچ گونه جانوری درمعرض خطر انقراض نداشته باشیم. بخشی از همین فرهنگسازی هم حتماً از طریق هنر تاکسیدرمی انجام میشود.
اما به هرحال خیلی از نمونههای تاکسیدرمی هم حیواناتی هستند که شکار شدهاند.
بله؛ اما نمیشود به خاطر چند نفری که تخلف میکنند، یک هنر قدیمی را کنار گذاشت. من هم با شکار مخالفم. در این وضعیت که همه زیستگاهها آسیب دیدهاند، شکار دیگر جایی ندارد؛ اما میدانم که با این موضوعات نمیشود از سر احساسات برخورد کرد. متأسفانه سالهاست که آدمهایی وارد حوزه محیط زیست شدهاند که احساسی حرف میزنند. طبیعت، قواعد خودش را دارد و این قواعد همیشه هم خوشایند ما نیست. حیوانی که پیر شده، قدرت زادآوری کمی دارد، اما با تجربه بالایی که در نبرد دارد، اجازه نمیدهد نر جوان به گله وارد شود. شکار این نر پیر، کمک به رشد جمعیت گله است. اینجا، آنجایی است که شکار، توجیه دارد و حتی قابل دفاع است. همیشه هم همین بوده است.
تا بشر بوده، خوی شکارگری هم همراه او بوده است. یعنی خوی شکارگری بشر هم جزیی از قاعده طبیعت است. واقعیت آن است که محیط زیست از ناحیه شکار اصولی آسیب نمیبیند. آنچه باید با آن مقابله بشود، شکار غیرحرفهای است. شکارچی قدیمی زمان مستی و جفتگیری گله را میداند، وقت آبستنی و وقت تولد برهها را میداند. میداند کی باید برود به شکار و کی نرود. وقتی یک دسته کبک را میبیند به خارِ پشتِ پای حیوان نر نگاه میکند. اگر این خار بلند باشد، یعنی پرنده، پیر است و مناسب شکار. اما اینهایی که این روزها اسلحه دارند و میزنند به دل زیستگاهها، شکارچی نیستند. نر و ماده برایشان فرقی ندارد. یک شکارچی امکان ندارد حیوان مادهای را بزند. او میداند که ماده بخشی از قدرت زادآوری گله است. نر، یکی بیشتر یا کمتر، فرقی به حال گله ندارد، اما حساب مادهها جداست.
با تصمیمات احساسی و نگاه غیراصولی به محیط زیست، عرصه برای شکارچیهای حرفهای تنگ شده است. شکارچیهایی را میشناسم که این سالها دست از شکار کشیدهاند و تفنگشان را به سینه دیوار آویختهاند. خالی شدن عرصه از این شکارچیها، خودش ضربهای است که دارد به محیط زیست وارد میشود. با همه اینها، من تا حالا برای هیچ شکارچیای، کاری نکردهام. در این چند سالی که تاکسیدرمی میکنم، همه سفارشاتم یا ازطرف ادارات حفاظت محیط زیست بوده یا باغ پرندگان و باغ وحش.
کار کردن با لاشه حیوانات، برایت سخت نیست؟
چرا. دل و روده حیوانات را در آوردن، سخت است. این کار حتی برای من هم که سالهاست در هنر تاکسیدرمی فعال هستم، سخت است. علاوه بر این، بسیاری از لاشههایی که به دست من میرسد، زندگی طبیعی نداشتهاند؛ برای همین هم کثیف هستند؛ مثلاً قویی که دو سال قبل تاکسیدرمی کردم، از تلفات باغ پرندگان بود. تمام زیر بدن حیوان، پر از فضولاتش بود. حیوان نمیتواند در محیط مصنوعی مثل محیط طبیعی رفتار کند و خودش را تمیز کند. آن وقت من باید همه اینها را تمیز کنم. اینها اذیتم میکند، اما من به آخر کار فکر میکنم؛ به وقتی که میتوانم لاشه یک پرنده را به شکل اولیهاش بازسازی کنم. پرنده، مرده است و اگر من کاری انجام ندهم، حتماً از بین میرود، اما من، مردهها را زنده میکنم. هنر تاکسیدرمی همین است.
واقعاً کار تاکسیدرمی را هنر میدانی؟!
بله. این هنر، چیزی کم از مجسمهسازی ندارد؛ آن هم نه با سنگ و گچ، بلکه با پوست و پر پرندگان. این کار، اگر هنر نیست، پس چیست؟! من هنر را دوست دارم. حتی میتوانم بگویم استعداد هنری در خانواده ما موروثی است. من در کنار پدرم سالهای سال کار تراش سنگ انجام میدادیم. انواع و اقسام محصولات سنگ از حوض و آبنما بگیرید تا فنجان و جام سنگی میساختیم، اما متأسفانه جایی برای عرضه این هنر وجود نداشت. مشتریها جنس کار را نمیشناختند. برای همین هم آن کار صرفه اقتصادی نداشت. علاوه بر آن، کار معرق هم می کنم. رشته تحصیلیام هم هنر معرق بوده، اما از آن کار هم حمایتی نمیشود و هنرمندان این رشتهها نمیتوانند نانشان را از این هنرها به دست بیاورند. سنتور هم میزنم. گاهی که بیکار هستم و حال و حوصله دارم، سنتورم را در میآورم و ساز میزنم، اما اغلب اوقات سنتورم گوشه کارگاه خاک میخورد. راستش دل و دماغی برای ساز زدن ندارم. کار و گرفتاریها و دویدن برای نان درآوردن، وقتی برای ساز زدن نمیگذارد.
خلاصه فعلاً آن هنرها را کنار گذاشتهام و چسبیدهام به هنر تاکسیدرمی، اما عشقم طراحی اتوموبیل است. بچه هم که بودم، با هرچه دم دستم بود، ماشین درست میکردم. چرخهای ماشینهای اسباببازی را در می آوردم و با چوب، اتوموبیل درست میکردم. الآن هم این عشق و علاقه همچنان با من است. همیشه توی ذهنم نقشه میکشم که سرمایهای دست و پا کنم و بروم سراغ ساخت ماشین. اگر یک روز بتوانم ماشین طراحی کنم، دلم میخواهد همه قطعاتش را خودم بسازم. یعنی ماشینی بسازم که از صفر تا صد آن ساخته خودم باشد.
فکر میکنی با پول تاکسیدرمی، بتوانی آن سرمایه را جور کنی؟
با پول تاکسیدرمی اگر بتوانم اجاره کارگاهم را در بیاورم، خیلی هنر کردهام؛ سرمایه جمع کردن پیشکش.