جایگاه دامپزشکی (بخش سیزدهم و پایانی)
خاطرهای از گوسفندانی که گوشتخوار شده بودند!
دکتر ناصر رسولی بیرامی
یکی از عجیبترین و جالبترین خاطراتی که هرگز از ذهنم پاک نمیشود، مربوط به روستای زردکی در نزدیکی تالاب حله در استان بوشهر است. پیشتر خاطرهی مربوط به تالاب حله و شیوع لپتوسپیروز در آن را تعریف کردهام و اکنون بهتر است خاطرهی مربوط به روستای زردکی را نیز تعریف کنم. در اوایل تابستان سال 1385 بود که گزارشی از یک بیماری ناشناخته به همراه تلفات در روستای زردکی و روستاهای اطراف آن گزارش شد و برای بررسی به آنجا رفتیم. اما آنچه در نهایت یافتیم این که عارضه و بیماری، ترکیبی از چند بیماری مختلف از جمله لپتوسپیروز و بوتولیسم و فقر مواد غذایی و مسمومیت بود و به یک بیماری خاص مربوط نمیشد.
داستان از این قرار بود که در منطقه در سال زراعی قبل، خشکسالی شدید رخ داده بود و مردم که گندم و جوِ دیم کاشته بودند، چون کشت حاصل خوبی نداده بود، کشاورزان از درو و جمعآوری محصول امتناع کرده بودند. از طرف دیگر موشها که خوشههای پراکندهی گندم و جو و وفور غذا در مزارع را دیده بودند، فرصت را غنیمت شمرده و به عشق و حال و تولید و تکثیر جمعیت پرداخته و بر مزارع تسلط یافته بودند و بنا به گفتهی کشاورزان هنگام غروب آفتاب و قبل از طلوع آن، همهی مزارع را اشغال کرده و بعد از طلوع آفتاب پنهان می شدند.
اغلب در روستاها معمول آن است که گوسفندان و بزها را در هر صورت به چرا میبرند و زیاد توجه نمیکنند که آیا در مزرعه علوفه وجود دارد و یا ندارد. در این منطقه نیز گوسفندان و بزها را با وجود نبود علوفه در مزارع به چرا برده بودند. اما اتفاق عجیبی افتاده بود و آن اینکه گوسفندان که علوفه پیدا نکرده بودند به خوردن موشها عادت کرده و مشتاق گوشتخواری گردیده بودند. آنها در مزارع به دنبال موشها میدویدند و آنها را با پا له کرده و کشته و میخوردند. در یکی از دامداریها لاشهی یک موش را جلو گوسفندان انداختیم و گوسفندان برای حمله به آن و تغذیه از آن، سر از پا نمیشناختند.
از طرف دیگر با توجه به فقر غذایی در منطقه و كمبود مواد پروتئینی و معدنی در خوراک دامها، آنها عادت به خوردن چیزهای غیرمعمول غیر از موش نیز کرده بودند و بنا به گفتهی یكی از دامداران در روستای احشام حسن، چندی پیش گوسفندان ایشان به یك لاشهی الاغ که در کنار جاده افتاده بود حمله كرده و آن را به کلی خورده بودند. لذا از جملهی علائم بیماری، درگیری سیستم عصبی مركزی و لرزش پاهای عقب در دامها بود و دامها درنهایت با ضعف شدید و زمینگیری تلف میشدند که از علایم بوتولیسم است و در کل منطقه مشاهده میشد.
هر موقع که این خاطره به ذهنم میرسد، نظریهی تکامل داروین را به یاد میآورم. میدانید که داروین نظریهی خود را بیشتر مرهون سهرههایی است که در جزایر آتشفشانی و پراکندهی گالاپاگوس در اقیانوس آرام پیدا کرد. این جزایر که در حدود 800 کیلومتری از سواحل آمریکای جنوبی قرار دارند و فاصلهی آنها از همدیگر نیز زیاد است، سهرههای تیرهرنگی داشتند که شکل منقار آنها با هم تفاوت داشت. غذای سهرهها در این جزایر نیز متفاوت بود. داروین با بررسی آنها به این نتیجه رسید که در طول سالیان دراز، نوع غذای موجود در جزایر، باعث تفاوت در شکل منقار سهرهها شده است و برای داشتن منقار خاص، در طول هزاران سال، انتخاب طبیعی در این جزایر اتفاق افتاده است و نوک و منقار سهره ها با خوراک موجود در جزایر تطابق پیدا کرده و بعضی برای خوردن دانهها و بعضی برای شکاندن میوههای مغزدار و تغذیه از آنها مناسب شده است.
وقتی خاطرهی روستای زردکی و روستاهای اطراف به ذهنم میرسد، با خود میگویم اگر این گوسفندان به خوردن موشها ادامه میدادند، چه اتفاقی میافتاد؟ مسلما دیگر نیازی به شکمبه که تخمیر میکروبی سلولز و لیگنین در آن اتفاق بیافتد پیدا نمیکردند. پس سیرابی و نگاری و هزارلای آنها تحلیل میرفت و به اندامی زاید بدل میگشت و گوسفند به حیوان دیگری تبدیل میشد. نشخوار هم قطع میگردید. حیوانی که نمونهی آن فعلا در طبیعت وجود ندارد. یا بهتر بگوییم جانور دیگری در جهان خلق و پدیدار میشد. اگر چند دهه پیش بود، با خود میگفتم این موجود نمیتواند بقا پیدا کند و صفات اکتسابی نمیتوانند خود را به نسلهای بعدی منتقل نمایند و در نهایت این حیوان معدوم میشود. اما اکنون که مدتی است علم فراژنتیک یعنی Epigenetic ظهور کرده است، نظر دیگری دارم و میگویم اگر این پدیده ادامه پیدا میکرد، مطمئنا شاهد ظهور گونهای جدید و دائمی در جهان میشدیم.
آنها که با دانش فراژنتیک آشنا نیستند، آن را به صورت خلاصه توضیح میدهم. هنگامی که سلول تخم ما در لولهی تخمدان تشکیل میشود، ما فقط یک سلول هستیم و فقط یکسری مولکول ژنتیکی داریم. اما بعد از مدتی که سلولهای سلول تخم، تکثیر پیدا کرد و تعداد آن افزوده گردید، سلولها به تدریج متمایز میشوند و بعضی به سلول ماهیچهای و بعضی به سلول عصبی و بعضی به سلول کبدی و بعضی به سلول کلیوی و بعضی به سلولهای دیگر که انواع آنها در بدن ما را حدود 200 نوع شمردهاند، تمایز پیدا میکنند. اما چگونه یک سلول که فقط یک سری مولکول ژنتیک دارد باعث ظهور 200 نوع سلول مختلف میشود و چرا این تمایز اتفاق میافتد؟ مولکول ژنتیکی ما دارای ژنهای بسیار زیادی است که خیلی از آن ژنها در طول حیات ما، خفته و غیرفعال باقی میمانند و همیشه فقط تعدادی از ژنها فعالند و یا به عبارت دیگر کپی و ترجمه میشوند. اما چه چیزی باعث فعال شدن و کپیبرداری و ترجمهی آنها میشود؟ در داخل سلولها تعدادی مولکولهای ریز مانند گروههای متیل وجود دارند که اگر آنها به ژنی بچسبند باعث فعال یا غیرفعال شدن آن ژن میگردند و وقتی یک ژن فعال یا غیرفعال شد، آن سلول متمایز میگردد. بنابراین ما دارای سلولهای متفاوت و متمایزی هستیم.
ما میتوانیم با تغذیهی خود و با ورزش و قرار گرفتن در اشعه، باعث تغییر در میزان و عملکرد مولکولهایی شویم که باعث فعال یا غیرفعال شدن ژنها میگردند. از طرف دیگر مطالعات نشان میدهد که بعضی از مولکولهای ریز که باعث تمایز سلولها میگردند نیز میتوانند همراه ژنها منتقل گردند. به مطالعه ای که در رابطه با مولکولهای ریز مربوط به فعال و غیرفعال شدن ژنها مربوط میشوند، علم فراژنتیک میگویند.
لذا با توضیحی که داده شد، شاید شما هم با من همعقیده شوید که این عمل در گوسفند و بزهایی که سیرابی و نگاری و هزارلای خود را از دست میدهند نیز میتواند رخ دهد و بقای حیوانات تازه به ظهور رسیده را تضمین نماید.
این هم خاطرهای است که نشان میدهد محیط زیست و حیوانات چگونه همانند یک زنجیره روی هم تاثیر میگذارند. پس مواظب محیط زیست و تغییرات آن باشید.
یادم نرفته بگویم چندی پیش قطعه فیلم یعنی کلیپی را در اینترنت دیدم که در آن بزی عادت به خوردن جوجههای یک روزهی حذفی کرده بود و با ولع آنها را جویده و قورت میداد.
راستی دنیای بسیار عجیب و غریب و آفرینش بسیار جالب و دلربایی است. موافق هستید؟
در نهایت باید اضافه کنم که با این بخش به این سری از نوشتهها پایان میدهم و شاید در آینده با عنوانی دیگر چند خاطرهی دیگر را نیز تعریف کنم. خوش و سالم بمانید.
از جناب عالي در حوزه بيماري يابي در استان بوشهر خاطرات خوب و بيادماندني دارم.
تندرستي برايتان آرزومندم