کد خبر: ۱۴۶۳۸
تعداد نظرات: ۱ نظر
حکیم مهر - مشاور وزیر جهادکشاورزی در امور ایثارگران نیز منصوب شد.

طی حکمی از سوی مهندس حجتی وزیر جهادکشاورزی ،مهدی گلی به عنوان مشاور وزیر در امور ایثارگران منصوب و مشغول به کار شد.

حکمی که در آن وزیرجهادکشاورزی اظهار امیدواری کرده است تا مهدی گلی با بهره‌گیری از پشتوانه تجربی و همکاری کلیه مسئولین و دست‌اندرکاران ذیربط امور مربوط به خانواده معظم شهدا، رزمندگان، ایثارگران، جانبازان و آزادگان را با پیگیری و حل و فصل نمائید.

پیش از این،هدایت الله نواب مشاور سابق وزیر در امور ایثارگران بود.

بنابراین گزارش اگرچه اطلاعات زیادی از مهدی گلی در دسترس خبرنگاران قرار ندارد، اما در خاطره ای از مسعود محمدی یکی از همرزمان حاج حسن فیروزبخت، به نقش حاج مهدی گلی مسوول محور عملیات والفجر 8 نیز اشاره شده است که علاقه مندان می توانند در ذیل خبر آن را مطالعه کنند.

شهید حسن فیروزبخت

نام پدر: کمال

محل شهادت: فاو

تاریخ شهادت: ۲۹/۱۱/۶۴

حسن فیروزبخت به سال ۱۳۳۸ هجری شمسی در شهر اصفهان متولد شد. او تحصیلات خود را تا پایان دوره‌ی متوسطه و اخذ دیپلم پشت سر گذاشت.

در دوران مبارزات انقلاب شکوهمند اسلامی خدمات مؤثری برای به ثمررسیدن انقلاب انجام داد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل جهادسازندگی به این نهاد مقدس پیوست. او همراه با جمعی از جهادگران در منطقه‌ی شهرضا آموزش نظامی دید، همچنین در روستاهای محروم منطقه‌ی حاشیه‌ی کویر به مردم خدمت کرد.

 

وی با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به گروه عظیم مدافعان اسلام و کشور ایران اسلامی پیوست و در چندین عملیات شرکت فعالانه داشت. در عملیات ثامن‌الائمه از ناحیه‌ی سر مجروح شد و به اصفهان رفت. پس از بهبودی در عملیات بدر شرکت کرد. این بار از ناحیه‌‌ی پا مجروح شد، اما روح بزرگ او نگذاشت آرام بگیرد و مجددا او را به جبهه‌ها بازگرداند.

 

پس از پیروزی رزمنــدگان در بیت المقدس و عقب نشینی نیروهای عراق از منطقه‌ی هویزه، حاج حسن به اتفاق دوستان و فرماندهان‌اش به «کربلای هویزه» رفتند و منطقه را شناسایی کردند. وی همراه با حسین علم‌الهدی حماسه‌ی خونین هویزه را آفریدند. آنها در پی یافتن اجسـاد شهیدان بزرگوار هویزه بودند. این یادآور صحنه‌ای از کربلای معلای حسین علیه‌السلام بود.

 

پدر حاج حسن در یکی از خاطراتش از فرزندش نقل می‌کند:

 

«در عملیات رمضان توفیق حاصل شد و به جبهه رفتم. در میدان رزم، فرزندم حسن را دیدم، روی سرش به اندازه‌ی دو میلیمتر خاک نشسته بود، ولی او بی‌توجه به وضعیت ظاهرش، فعالانه کار می‌کرد. به او گفتم: حسن آقا برو سرت را شستشو بده؛ گفت پدر جـان دیر نمی‌شود. از آن پس، چـفیه‌اش را به سرش می‌بست که خاک سرش را آزار ندهد.»

 

مسعود محمدی یکی از همرزمان حاج حسن فیروزبخت در خاطره‌ای از او گفت:

 

«آشنایی من و فیروزبخت در سال ۱۳۶۴ اتفاق افتاد. من به عنوان کنترل‌چی در گردان‌های پشتیبانی مهندسی جنگ جهاد در محورها کار می‌کردم. او مسؤول پشتیبانی مهندسی جنگ جهاد اصفهان بود. در دژ شرقی با او آشنا شدم. مدیریت‌اش بسیار قوی بود، در کارها پشتکار داشت، بیهوده سخن نمی‌گفت، باید اقرار کنم که زبانم قاصر است که درباره‌ی او سخن بگوید. وی در عملیات والفجر۸، مسؤول تیم پشتیبانی مهندسی جهاد و حاج مهدی گلی مسؤول محور بود. شبی که او مسؤولیت تیم ما را برعهده داشت، قرار بود در فاو جاده‌ای بسازیم. حسن به دنبال راننده‌ها می‌رفت و به آنها روحیه می داد. همه دوست داشتند که با او کار کنند. آن شب تا صبح با وجود گلوله‌باران کار کردیم. او مرتب می‌گفت: این سکوها باید تمام شود. سکوها را تمام کردیم، ولی قسمت‌هایی از خاکریز تمام نشده بود که هوا روشن شد. ما می ترسیدیم. حاج حسن گفت: این خاکریزها را تمام کنید، چون نیروها می‌خواهند پشت آن سنگر بگیرند. حسن فیروزبخت بسیار باوقار و شجاع بود. شبی چند خمپاره در پشت پایش زده شد، او اصلا برنگشت نــگاه کند. ولی ما هنوز گلوله نخورده، به سنگر می‌رفتیم. او نترس بود، این درسی بود که وی به ما داد و در شب عملیات من از او دیدم: اگر مسؤولان بترسند، نیروها فرار می‌کنند. هواپیماهای عراقی نیروهای منطقه‌ی فاو را بمباران کردند. حاج حسن به آرامی و متانت برادران را به سنگرهایشان فرا می‌خواند. در همین حال هواپیمای دیگری بمب‌های خودش را بر روی منطقه ریخت و یکی از آنها حاج حسن را از پای انداخت. وقتی حاج حسن بر روی زمین افتاد، به طرف او دویدم. او برای ارتقای روحیه‌ی بچه‌ها بلند شد و به لفظ همیشگی‌اش گفت: دادا چیزی نشده. قسمتی از سینه‌اش آسیب دیده بود. اما به صورت عادی بلند شد و عینک‌اش را از جلوی چشمانش برداشت و در جیبش گذاشت و مشغول ذکر گفتن شد. برادران آهسته او را داخل خودرویی گذاشتند تا از اروند عبور دهند. وقتی بمباران تمام شد، خبر به برادران رسید. نوری خود را به آب اروند رساند تا از حاج حسن خبر بگیرد. نزدیک اسکله ایستاده بود که حاج حسن را آوردند. داخل یک وانت بود، قایق برای انتقال او آماده بود، او را پیاده کردیم که به قایق منتقل شود. بعد از مدتی که جویای حال او شدم، گفتند در همین سوی آب طغیانگر اروند، جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.»

پدر حاج حسن در جای دیگری بیان کرد: «چند روز قبل از شهادت حاج حسن خوابی دیدم. از خواب پریدم و خواب را برای همسرم تعریف کردم. گفتم: جوان زیبایی را دیدم که با من دست و رو بوسی کرد و دور شد، در حیاط به صورت کبوتری درآمد و پرواز کرد. چند روز بعد خوابی که دیده بودم تعبیر شد. آن روز ظهر که به مغازه رفتم، یکی از همسایگان آمد و گفت: پسر بزرگت آمد و پیغام داد به خانه بروید. درب مغازه را بستم. همسایه‌ها پرسیدند، چرا مغازه را تعطیل می‌کنی؟ گفتم: فکر کنم پسرم شهید شده. پا در منزل گذاشتم، همسرم در ایوان نشسته بود و سرش را به دیوار گذاشته بود. وقتی صدای مرا شنید، چادر را از روی صورتش کنار زد و گفت: کبوتری که گفتی، پرید.»

 

انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
حسین جعفری
|
-
|
۰۵:۵۴ - ۱۳۹۳/۱۱/۲۳
0
0
سلام ودرود خدا بر امام شهیدمان حضرت ابا عبد الله الحسین (ع) وسلام خاضعانه به ارواح طیبه شهداء انقلاب وجنگ تحمیلی انشاء الله مورد شفاعتشان قرار گیریم . جانباز 50٪ جنگ تحمیلی
خداوند همه مارا مورد بخشش قرار دهد آمین
نظر شما
ادامه