پس از فارغ التحصیل شدن از دانشکده دامپزشکی در سال 1350، در چهار محال و بختیاری به کار پرداختم. روزی برای مایه زنی دامهای عشایر به یکی از روستاهای دوردست کوهستانی رفتیم. پیش از ما کارکنان وزارت بهداشت و درمان برای مایه زنی روستاییان علیه یک بیماری (به گمانم بیماری وبا؟) به آن روستا رفته بودند. زمانی که رسیدیم، دیدیم که کارمندان وزارت بهداشت در روستا سرگردان هستند و هیچ کس را نمی یابند و همه روستاییان از ترسشان پنهان شده اند. با رسیدن ما و همین که خودروی آشنای دامپزشکی دیده شد، دامداران با فریادهای شادی «دامپزشکی، دامپزشکی» به پیشوازمان آمدند و بلافاصله دوره مان کردند. چون می دانستیم که همکاران بهداشتی را سرگردان کرده اند، ما نیز کارمان را مشروط به این کردیم که روستاییان ابتدا خودشان مایه زده شوند و بعد، ما به دامهایشان مایه بزنیم. آنان به اجبار و از روی اکراه شرط ما را پذیرفتند. در واقع، تندرستی دامها برای روستاییان، بیش از تندرستی خودشان اهمیت داشت.
در همین سالها زمانی از تهران بازرسی برای سرکشی به امکانات منطقه به چهارمحال و بختیاری آمده بود. منطقه «اردل» که ما در آنجا کار می کردیم، نزدیک به 200 کیلومتر با شهرکرد فاصله داشت و هیچ گونه امکانات (برق، آب، تلفن، جاده و ...) نداشت. بازرس یاد شده به اردل نیز آمد و کارکنان همه اداره ها مانند آموزش و پرورش، ترویج، بهداری، دامپزشکی و ... به پیشواز می رفتند. مردم بسیاری جمع شده بودند. زمانی که بازرس از مردم پرسید که شما برای منطقه خودتان چه می خواهید؟ همه یک صدا پاسخ دادند: دامپزشکی! دامپزشکی! دامپزشکی!
بازرس خنده ای بر لب آورد و گفت: «الحمدالله که مردم اینجا نه جاده می خواهند و نه آب و نه برق و نه هیچ چیز دیگر. فقط دامپزشکی می خواهند که خوشبختانه آن را هم دارند.»
برگرفته از کتاب خاطره های دامپزشکان، تالیف دکتر ودود حاجی زاده (داریوش افروز)
الان پزشک بهداشت ماهی 10 میلیون حقوق میگیره ودامپزشک محترم با اون صعوبت کاری 2.5 رو هم با منت بگیره یا نه.