نیلز الدرج*: غربیهایی که برای سافاری به آفریقا میروند میدانند که راهنماهای تور ماشین را درست تا جلوی یک جفت شیر خشمگین که سرگرم جفتگیریاند میبرند، درست زیر پای پلنگی که لای شاخههای درخت چرت میزند پارک میکنند و حتا به گله کوچکی از گاومیشهای نر پیر آفریقایی نزدیک میشوند.
تنها واکنشی که یک لندرور پر از طبیعتگرد میبیند یک نگاه سرسری و متحیر است- مگر آنکه کسی ناگهان از جایش بلند شود، یا بدتر از آن، از ماشین بیرون بپرد. در بوتسوانا این تمایز به مراتب چشمگیرتر است زیرا هنوز مرسوم است که طبیعتگردان با محافظان پیاده همراهی میشوند، در حالی که این راهنماهای محافظ هیچ سلاحی جز یک چاقوی بزرگ یا شاید یک مشعل به همراه ندارند. به محض آنکه یک گله آنتیلوپ، گورخر یا عملا هر جانور دیگری- جز شاید گاومیشهای بدخلق- قامت ایستاده حتا یک انسان را تشخیص دهد، اگر آدمها دور باشند در افق محو میشود و اگر آدمها ناگهان در فاصله نزدیک ظاهر شوند پا به فرار میگذارد. پشمالوهای بزرگ فاصله خود را با ما حفظ میکنند: صدها هزار سال و شاید بیش از یک میلیون سال است که به دست انسان دوپا شکار شدهاند.
هنگامی که فرصتی دست دهد، بوشمنها هنوز پای پیاده به شکار میروند، اما جانوران آدمهایی که در ماشین نشستهاند را شکارچی به حساب نمیآورند، یعنی آنها را به عنوان همان موجودی که روی دو پا تعقیبشان میکند نمیشناسند. تاکنون در بیشتر مناطق آفریقا ماشینها به عنوان وسیله شکار جانوران را تهدید نکردهاند، و صدای موتور و بوی بنزین، که در وهله نخست به محو کردن نشانههای حضور انسان کمک میکنند، خیلی زود تحمل شدند. با ماشین میتوانید تا جلوی پای یک پشمالوی بزرگ بروید، اما با پای پیاده محال است بتوانید به فاصله نیم مایلی هیچ کدام از آنها برسید.
گواه اینکه شکارچی بودن انسان چیزی است که جانوران باید آن را بیاموزند، اعتماد یا درواقع بیپروایی حیرتانگیزی است که تمام پرندگان و خزندگان جزایز گالاپاگوس، نزدیک ساحل اکوادور، هنوز نشان میدهند. فقط گونههای متجاوزی همچون مگسگیر قرمز که به تازگی از قاره خود را به این جزایر رساندهاند، آن رفتار گریزپایی که از یک جانور معمولی انتظار داریم را نشان میدهند. حالا تصور کنید از حدود 100 هزار سال پیش که آوارگی گونه ما آغاز شد، از آفریقا بیرون چکیدیم و شروع به انتشار در سرتاسر جهان کردیم، چه بر سر جانوران سایر مناطق جهان آمده که ما را به عنوان شکارچی نمیشناختند.
*نویسنده کتاب «حیات در تعادل» (1998)
ترجمه: کاوه فیض اللهی