به بهانه انتخابات سراسری نظام دامپزشکی (2)
مشارکت آگاهانه یا بیتفاوتی مایوسانه
دکتر علی منصوبی
روز جمعه دیگری در راه است؛ مانند هزاران جمعه ای که گذرانده ام و صدها و صدها جمعه ای که در پیش است. اما این جمعه کمی متفاوت است و نباید به راحتی از آن عبور کرد. دلزده هستم، عصبانی هستم، سرخورده ام، کم امیدم، بی اعتمادم، خسته ام، خسته از وعده و وعیدهای مسئولین، خسته از افراد به میز چسبیده، خسته از مصلحت اندیشی و عافیت طلبی برخی، خسته از سخنرانی های کم خاصیت برخی دیگر، خسته از برگزاری مراسم ها و سمینهارهای ملال آور، خسته از تَعَدُد نمایشگاه های تکراری، خسته از بیکاری، خسته از تبعیض، خسته از کم پولی و بی پولی،گاهی پشیمان از همه سال هایی که درس خوانده ام، شرمسار از والدینم، همسرم، فرزندم.
تلخ و ناگوار است، خودزنی است، اما درد است و واقعیت هایی انکارناپذیر؛ آن یکی با کوله باری از سواد و تجربه برای بازنشستگی لحظه شماری می کند تا مدرکش را در کوزه گذارد. دیگری از ابراز درآمد واقعی خود به یک کارمند ساده برای وام اندکی خجالت زده است. آن یکی هر شغلی را بر دامپزشکی ترجیح می دهد، و آن دیگری به هر کاری در دیار غُربت تن می دهد و من هم فقط قلمفرسایی و سیاهه نویسی می کنم، اما تا کی؟
تا کِی خود را فریب دهم. تا کِی دردهایم را پنهان کنم. تا کِی پشت سر دیگری پِچ پِچ کنم و رودر رو تَمَلُق، ظاهرسازی و عوام فریبی. فرقی هم نمی کند، ناسازگار و خودخواهم، در بخش دولتی مزایا و ارتقا پُست و شایستگی همکارم را تحمل نمی کنم، در بخش خصوصی هم همکار موفق کلینیسینم را بر نمی تابم. در مراکز علمی و آموزشی هم، که خود بهتر می دانند.
آیا قدیمی ترین جامعه صنفی دامپزشکان علی رغم تلاش و زحمات دوستان، کارآیی و اثر لازم را داشته و توقعات را برآورده کرده است؟ آیا آن دیگر جامعه صنفی کمی سیاسی، از به حد نصاب رساندن یک مجمع عمومی به هر دلیلی ناموفق نبوده است؟ بارها از خود پرسیده ام، چرا؟!
وقتی حرفه ام را جدی نمی گیرم، وقتی همه را متهم می کنم، جز خودم. وقتی فقط به فکر منافع خود هستم، وقتی قهر می کنم، وقتی منزوی می شوم، چه توقعی از دیگران دارم. چه توقعی از رئیس جمهور دارم که برای یک بار هم که شده در روز ملی دامپزشکی سخنرانی کند یا حداقل پیام تبریکی بفرستد. چه توقعی دارم وزیر و وکیل و مسئولین مملکتی و بهره برداران، ما و وظایفمان را نه فقط در مصاحبه، جلسات و مراسم ها، که در عمل، تکریم کنند و جدی بگیرند و حمایت کنند. چه توقعی دارم از کارفرما که حقوق قانونیم را پرداخت کند. چه توقعی دارم از دیگران که در حرفه مان دخالت نکنند. جز این است که از من است که بر من است. جز این است که به دنبال بهانه ام. جز این است که یاد گرفته ام فقط انتقاد بدون ارائه راهکار عملی و منطقی کنم. گلایه از هر شخصی، هر تصمیمی، هر تغییری، هر نوآوری، هر ایده و تفکر بین المللی. اگر هم حرفی دارم، حساب یا ناحساب، با عنوان ناشناس بیان می کنم. حتی جرأت ندارم با شناسنامه نظرم را با احترام و ادبیات بدون اجبار به حذف و نقطه چین ابراز کنم.
می دانم، همه اینها را به خوبی می دانم، می دانم بخش مهمی از مشکلات کشوری، منطقه ای، جهانی و حتی ماورائی است. اما باید نشست و همین کورسوی امید به زندگی را هم نادیده گرفت؟ باید نشست و با افسوس گذشته، حال و آینده مان را از این هم که هست بدتر کرد... آیا باید به بهانه خانه از پای بست ویران است و سیستم باید متحول شود، در پیله خود بمانم؟ چه کسی باید سیستم را تغییر دهد؟ دلخوش کنم به دیگران که شاید کاری کنند و در انتظار معجزه ای بمانم؟ نیک می دانم که محال است، در این دریای پرتلاطم، سُکان در دست دیگری باشد و من به ساحل نجات برسم.
آگاهم که شاید یک رأی من در مقابل آرای تشکلی، صنفی، اتوبوسی یا اداری، ناچیز به نظر برسد. اما فراموش نکنم بخش اصلی آرا در اختیار کسانی است که سال ها به اینگونه انتخابات پشت کرده اند و آن دگران هم همین را می خواهند و از آن خوشنود و سرمستند. حتی اگر کمتر کاندیدایی مورد نظر و تاییدم هست، پای صندوق حاضر شوم. حداقل انسجام از دست رفته مان را پس از سال ها اختلاف و تفرقه به دست آوریم که کمترین رهآورد آن اثبات وحدت و یکپارچگی نسبی، علی رغم همه اختلاف سلیقه ها و زاویه ها است، که از یک سو برگ برنده ما در مقابل آن وزارتخانه و این سازمان و آن نهاد دولتی و حکومتی خواهد بود و از سویی دیگر پشتوانه و نقطه اتکای قدرتمندی برای برگزیدگان انتخابات در انجام وظایف خود در ادامه این مسیر پرسنگلاخ در سراسر کشور. بدانم و آگاه باشم که به هر بهانه و توجیهی از مشارکت در این انتخابات طَفره رفتم و حاضر نشدم تنها ساعتی از صدها هزار ساعت از زندگیم را به این حضور ساده اختصاص دهم، حتی به ارزش دیدار برخی از همکاران و دوستان، آیا حق هرگونه توقع و خواسته و مطالبه را از خودم سلب نکرده ام؟ آیا نباید تا سال ها نظاره گری خاموش و گوشه نشین و مُنفَعِل و سرخورده باشم؟ اندکی درنگ، اندکی تفکر، اندکی تدبیر، اندکی کم توقعی، اندکی واقع بینی، اندکی از خودگُذشتکی تا اولین قدم در صبحی نو و آغازی دیگر.
توانگری نه به مال است پیش اهل کمال که مال تا لب گورست و بعد از آن اَعمال
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال