از هفته های آخر تابستان قرار بود همراه ژاله عزیزم به زندان ارم برویم.قرارمان به آدینه ای که گذشت (10 مهر) افتاد. از تعدای از دوستان نیز دعوت کردیم تا همراه ما به این زندان بیایند که خوب به دلایل گوناگون یا براشون کاری پیش اومد یا حالا نتوستن بیان. قبلاً ژاله جان درباره زندان ارم پستی در وبلاگشان نوشته اند اما هدف از نوشتن این پست ارایه اخبار اسف باری است که وضعیت زندان دو چندان بد تر شده بود است.
هنگامی که وارد زندان شدیم به تابلوهای بسیار خنده دار مثل : (( مراقب طبیعت و حیوانات باشیم)) و یا ((حیوانات خانگی نیز از طبیعت زیبا خستند پس از انها مراقبت کنیم)) برخوردیم!!!
خرس های افسرده و میمون هایی که جیغ می زدند و مردم ها ها ها می خندیدند بسیار آزار دهنده بود. آیا زیست گاه واقعی خرس قهوه ای یا میمون این گونه هستند؟ جمعیت زیادی به زندان ارم آمده بودند و تعدادی بچه های حاشیه از مدرسه شان نیز آمده بودند و گویا مسئولی هم نداشتند. وقتی به قفس تنگ سگهای آپارتمانی(!!!!) رسیدیم به سختی انگشتان خودمان را وارد قفس کردیم تا کمی نوازششان کنیم. سگهای بیچاره نیز استقبال کردند. 3 سگ نگون بخت انجا بودند. یک سگ تریر کرم که موهای ژولیده وحشتناکی که از بیماری و عدم رسیدگی و آراستگی حکایت داشت نظرمان را خیلی جلب کرده بود. آیا واقعاً جای سگ تریر در باغ وحش است؟؟؟ کجای دنیا همچین کاری می کنند؟ چنان از نوازش ما خوشحال بودند که انگار فراموش کردند که سالهاست در قفس زندگی می کنند. تشنه کمی محبت و رسیدگی بودند بعلاوه زندگی در یک خانه. همین... چه انتظار زیادی! به سمت پرشین کت ها حرکت کردیم و دیدیم که 3 گربه افسرده ی بد بخت که حتی آب نوشیدنی و خاک برای دستشویی نداشتند آنجا بودند؟؟؟ چشمانشان قی آورده بود و موهای ژولیده ای داشتند حتی موهای پاهای گربه ی حنایی ریخته بود و طاولهای درشتی زده بود.داشت با تکه غذایی بازی می کرد که از سفتی نمی توانست بخورد. اشک در چشمانمان حلقه زده بود.
به قفس گربه سانان نزدیک شدیم. آه ... سلطان جنگل را دیدیم که حالا همیشه در حال خواب یا نشستن در کنج قفسی است که موزاییک کف آن سفت و کثیف است. یک جفت شیر خواب آلود + یک نر پیر در کنار یازده شیر ماده و قفس بغلی دو شیر نر بودند. این در حالی بود که محیط نسبتاً وسیعی در کنار قفسشان بود اما به علت اینکه مردم از نزدیک شیرها ببینند آنها را دقفسهای تنگ و تاریگ چپانده بودند. به قول ژاله عزیز می خواهم صد سال مردم نبینند. کجاست آن جلال و شکوه سلطان جنگل؟ کجاست آن نعره ها وغرش های تکان دهنده ی جنگل؟ همه و همه به خاطر خودخواهی انسان، دوپا از بین رفته اند.
به سمت دفتر باغ وحش حرکت کردیم .قصد صحبت با مدیر باغ وحش را داشتیم که نبود و با یکی از مسئولین دیگر صحبت کردیم . ژاله از وضعیت بد شیرها و پرشین کت ها گفت و من هم از سگها. او هم اول می خواست جبهه بگیرد که بعد کم آورد و پاسخ همیشگی شان را داد : قرار است باغ وحش به کوهسار انتقال پیدا کند تازه فیل هم از هندوستان در راه است! از دامپزشک باغ وحش سوال کردیم و گفت که دکتر حمیدی هفته ای دو روز می آیند. می خواستم بگویم مشخص است که چقدر هم ماهرانه طبابت می کند. در هر صورت دوباره قول بهبود وضعیت دادند. به سمت قفس گربه های جنگلی و گرگها و روباهها رفتیم. قفس گرگ خای بود. و گربه های جنگلی در قفس کناری چپانده شده بودند که خیلی هم کوچک بود در صورتی که می توانستند در قفس گرگ که خیلی هم بزرگتر بود انتقالشان دهند. به قفس روباه ها که رسیدیم با صحنه ی دردناکی روبرو شدیم. یکی از روباه ها دم نداشتند و گویا آن را کنده بودند. وای خدای من. دوباره به بخش اطلاعات هم مراجعه کردیم و او هم همان حرفا رو زد و قولهایی داد. من گفتم :خوب سگها و پرشین ها رو واگذار کنید. گفت: سگ سفید رو نمی شه ... گفتیم :خوب چرا؟؟؟ گفت صاحبش گذاشته رفته ما هم نمی تونیم واگذار کنیم.
واقعاً چه جواب دندان شکنی بود.