روزگاری سهم گربهها و سگهای بیصاحب از برخی انسانها فقط لگد بود و سنگ و چوبی کهگاه به سمت بدنهای زخمیو گرسنهشان پرتاب میشد.
به گزارش حکیم مهر به نقل از همشهری، آنها باید با تمام احتیاجشان به غذا، مدتها گوشهای دور از چشم انسان پنهان میشدند تا کوچه و خیابان خالی از انسان شود، بلکه پسماندهای از غذا نصیبشان شود. تا همین ۱۰ سال پیش شاید اوضاع برای بیشتر این حیوانات بیزبان چنین بود. اما چند سال است که میتوان رفتارهای دیگری را هم دید. حالا دیگر دیدن اینکه کسی برای گربه یا سگ غذا میگذارد، شاید چندان تعجببرانگیز نباشد. در کوچهها و محلهها که بگردید کسانی را میبینید که تکهغذایی در دست دارند، در حالی که چند گربه دورشان جمع شدهاند و بیهیچ هراسی منتظر سهمشان هستند. اما اینها کیستند؟ از کدام طبقه اجتماعیاند و دلیلشان برای این کار چیست؟
درمان حیوانات لذتبخش است
بعدازظهرهای پاییزی پارک لاله چندان جمعیتی ندارد. در اینجا میتوانید به فراوانی گربههایی را ببینید که در یک روز آفتابی روی چمنها دراز کشیدهاند یا در پناه سقفهای بازارچهها یک روز بارانی را میگذرانند. «تورج اخباری» را در گوشهای از همین پارک میبینم. روی نیمکتی نشسته و به راحتی ۷ یا ۸ گربه کنارش لم دادهاند و نگاهشان به ظرفی است که از آن غذا بیرون میآورد و برایشان داخل ظرف یکبارمصرف میریزد. او خبرنگار بوده، اما حالا حسابدار یک شرکت است. کت و شلوار مرتب پوشیده و ماسک بر صورت دارد. غذا دادن به حیوانات کار امروز و دیروزش نیست: «۲۲ سال است که این کار را انجام میدهم. وقتی این کار را شروع کردم، در یوسفآباد ساکن بودم. گربهای دیدم که دست و پایش لمس شده بود و نمیتوانست حرکت کند. او را به دامپزشکی بردم و وقتی درمان شد، چنان لذتی در جانم نشست که به این کار علاقهمند شدم و در همان یوسفآباد شروع به غذارسانی به آنها کردم.»
اخباری البته ثروتمند نیست. درآمد زیادی هم ندارد که غذارسانی به گربهها برایش هزینهای به حساب نیاید. میگوید در ماه ۳ میلیون تومان حقوق میگیرد و مستأجر است. او ۲ گربه هم در خانه داشته که حالا یکی از آنها را از دست داده و از دیگری که نابیناست نگهداری میکند. آنطور که میگوید، غذارسانی به گربهها برایش تبدیل به یک عادت هر روزه شده است: «همیشه و هرجا بروم، غذای گربه همراه دارم تا اگر گربهای دیدم به او غذا بدهم. مأموریتکاری هم زیادی میروم و در آنجا هم همین کار را میکنم.»
او به سگها هم غذا میدهد
البته از آنجا که در شهر سگ بیصاحب کمتر دیده میشود، او هر ۲ هفته یا ماهی یک بار به اطراف کرج و اسلامشهر میرود و برای سگها غذا میبرد.
گربهها حالا کمیسیر شدهاند و دیگر آن ولع اولیه را برای غذا خوردن ندارند. هرکدام آرام از گوشهای از ظرف، غذا برمیدارد و میخورد. اخباری میگوید این گربهها او را میشناسند و وقتی به بوستان میآید، خودشان را به او میرسانند.
کسانی که این کار را میکنند، حتماً دلیل محکمیدارند. اخباری دلیلش را اینطور توضیح میدهد: «وقتی این حیوانات بیپناه را میبینم که در گرما و سرما و بدون غذا سختی میکشند، رنج میبرم.مشخص است که نمیتوانم به همه آنها رسیدگی کنم، اما به هرکدام که غذا میدهم یا درمانش میکنم وجدانم راحت میشود.» هزینههای این کار برای او بالاست.
حتیگاه آنقدر زیاد است که به بیمارستان و کلینیک دامپزشکی بدهکار میشود، اما میگوید اینها مانع ادامه کارش نمیشود. آرزویش این است که مردم با حیوانات مهربان باشند و آنها را آزار ندهند.
غذا تمام شده است. هرکدام از گربهها گوشهای نشسته و دست و صورتش را میشوید. اخباری هم باقیمانده غذاها را جمع میکند و زمین را طوری تمیز میکند که اثری برجا نمیماند. اعتقادش این است که این کار باید خیلی تمیز انجام شود و باید غذا را در ظرف یکبارمصرف گوشهای از باغچه یا پیادهرو گذاشت تا برای عابران مشکل ایجاد نشود.
مصداق کار خیر
سمت دیگر پارک «بنفشه ـ ص» را میبینم. چادری که پوشیده نشان از نوع اعتقادات مذهبیاش دارد. حالا که روی دو پا روی زمین نشسته، چادر را جمع کرده تا حین غذا دادن به ۳ گربهای که مقابلش نشستهاند، کثیف نشود. میگوید: «غذا دادن به این حیوانات به مثابه همان کار خیری است که به آن سفارش شدهایم. وقتی به آنها غذا میدهم و سیرشان میکنم، وجودم پر از لذت میشود. خیلیها فکر میکنند، کسانی هستند که به دلایل مختلف دست به چنینکاری نمیزنند. من آدمهای مقید و مذهبی زیادی میشناسم که هر روز برای گربهها و سگها غذا میبرند.»
حمایت از حیوانات به من روحیه میدهد
پارک ساعی جای امنی برای گربههاست. گربههایش آنقدر مشهورند که نمادشان هم لمیده روی یک مبل در ورودی پارک دیده میشود. «شبنم ساریخانی» را همینجا مشغول رسیدگی به یک گربه میبینم. غذایی مقابل یک گربه سیاه گذاشته و بقیه را هم صدا میکند تا بیایند. او لیسانس برق دارد و در یک شرکت مشغول به کار بوده است.
اما گرداندن یک پناهگاه برای سگهای بیصاحب در کرج به او اجازه ادامه کار تماموقت را نداده است. میگوید کارهای پناهگاه آنقدر وقتگیر و هزینهبر است که نمیتواند مرتب برای غذارسانی به گربهها به پارک ساعی بیاید. شبنم تنها و تنها یک دلیل برای انجام این کار سخت دارد و آن عشق به حیوانات است.
برای خیلیها عجیب و دور از ذهن است که کسی هزینه و وقتش را برای غذا دادن و حمایت از سگها و درمان آنها بگذارد. اما اینکاری است که شبنم هر روز انجام میدهد و میگوید: «این موجودات کوچک به من پناه آوردهاند و من با تمام سختی، این کار را ادامه میدهم. از نظر روحی و جسمی و مالی گاهی کم میآورم، ولی از ادامه کار منصرف نمیشوم.» او البته در این کار تنها نیست و گروهی هستند که از نظر مالی به او کمک میکنند، هرچند نه بهصورت مرتب و همیشگی. میگوید این کار از او یک انسان محکم ساخته است: «پیش از این از نظر روحی ضعیف بودم. اما از وقتی این کار را شروع کردهام، قوی شدهام. رسیدگی به حیواناتی که هرکدام زخم و شکستگی تصادف یا بیماری دارند و هر روز باید به دامپزشکی برده شوند، صبر و قدرت من را زیاد کرده است.
البته هنوز هم هر بار که یکی از سگهایم را در پناهگاه بر اثر بیماری یا هرچیز دیگر از دست میدهم، بخشی از وجودم فرو میریزد.«
حیوانها به آدم آسیب نمیزنند
شبنم که میرود، گربهها هم میروند و جایی لم میدهند یا دست و صورتشان را تمیز میکنند. نیم ساعت بعد در گوشه دیگری از پارک «علیرضا نوبرپور» را میبینم با یک بسته جگر مرغ در دستش. دستکش به دست دارد و با آن تکههای جگر را از بسته درمیآورد و جلو گربههایی که صدایشان کرده است، میگذارد. به آنها دست نمیزند.
جگر را هم طوری از ظرف بیرون میآورد که به لباسش نخورد. میگوید کمی وسواسی است. اما با همین وسواس روزی ۲ بار به گربهها غذا میرساند، یک بار در همین پارک و یک بار در خیابان خودشان در همین محله. ۴۵ سال دارد و ازدواج نکرده است. میگوید: «از ارتباط با حیوانات بیشتر خوشحال میشوم تا با انسانها. ضربههای زیادی از اطرافیان و دوستانم خوردهام و کشش ضربههای بیشتر را ندارم. الان هم هیچ دوستی به جز این گربهها ندارم. این گربهها هیچوقت آزار نرساندهاند. هیچوقت دلسردم نکردهاند. هیچجنگی را در دنیا حیوانات شروع نکردهاند، هیچکدام به محیطزیست ضرر نمیزنند، اما بشر این کارها را میکند.«
غذا دادن به حیوانات سنتی خانوادگی است
«مهشید. م» را در پارک هنرمندان میبینم. کنار باغچهای نشسته و گربهای هم روبهرویش در حال خوردن غذاست. غذا دادن به گربهها، آنطور که او میگوید، عادتی خانوادگی است: «از بچگی به خاطر دارم که در حیاط خانهمان در بیرجند، ظرف غذا برای گربهها داشتیم و از غذایی که میخوردیم برای این گربهها هم میگذاشتیم.» این عادت را وقتی برای تحصیل در دانشگاه به تهران آمده، با خود آورده است. سالهای اول، دوـ سه بار در روز کار غذارسانی را انجام میداده است، اما حالا با چند نفر دیگر در محله شریک شدهاند و به گربهها غذا میدهند و اگر نیاز به درمان داشته باشند آنها را به دامپزشکی میبرند.
مهشید هم درآمد چشمگیری ندارد، اما بخش زیادی از آن صرف کمک به حیواناتی میشود که یا گرسنهاند یا آسیبدیده. میگوید: «اینکه فکر میکنند کسانی که به گربهها غذا میدهند، آدمهای پولداری هستند، اصلاً درست نیست. این ماجرا هیچربطی به پول و درآمد ندارد.» او اضافه بر گربههایی که در خیابان به آنها غذا میدهد، در خانه هم چند گربه دارد که در حال درمانند.
با یک دستش سر روسریاش را میگیرد و با دست دیگر برای گربهای که دیر به مهمانی رسیده غذا میاندازد. مهشید میداند که او با بقیه سازگاری ندارد و برایش دور از آنها غذا میگذارد. چند نفری رد میشوند و به جمعیت گربهها و دختری که به آنها غذا میدهد، نگاه میکنند. مهشید میگوید: «در سالهای اخیر برخوردها و نگاهها خیلی بهتر شده است. پیشترها همسایهها هر روز اعتراض میکردند که چرا به گربهها غذا میدهی؟ کنار خانه جمع میشوند و محیط آلوده میشود. اما الان همسایههایی دارم که برای خیرات رفتگانشان به گربههای من کمک میکنند.» نوع غذایی هم که به حیوان میدهد، برایش مهم است. استخوان نمیریزد، جگر خام هم نمیدهد. حتی از دوستی اسم میبرد که در غذای گربهها ویتامین میریزد.
سمت دیگر پارک، آنجا که تماشاخانه ایرانشهر قرار دارد، دختر و پسر جوانی با ظاهری ساده روی نیمکت نشستهاند. ساندویچ در دست دارند و آن را با گربههایی که دور و برشان جمع شدهاند، تقسیم میکنند. دختر تقریباً تمام گوشتهای ساندویچش را جلو آنها میگذارد. او «سحر ایمانی» است و میگوید همین گربهها باعث آشنایی او و همسرش شدهاند: «من هر روز یک ساعت مشخص به این پارک میآمدم و به گربهها غذا میدادم. در این مدت مجید را هم میدیدم که برای آنها غذا میآورد. کمکم با هم آشنا شدیم و مدام درباره این گربهها حرف میزدیم. بعد متوجه شدیم چقدر شبیه هم هستیم و مثل هم فکر میکنیم. یک روز هم مجید همین جا از من تقاضای ازدواج کرد و حالا همسر من است.»
مجید هم میخندد و میگوید: «راستش این ازدواج را مدیون همین گربهها هستم. ما زندگی مشترکمان را در یک خانه کوچک همین حوالی شروع کردهایم. هزینههای زندگی هم سرسامآور است. اما برای ما فرق نمیکند. ما هیچوقت این گربهها را ناامید نمیکنیم.»