حکیم مهر- محسن طاهرمیرزایی: ۴۴ سال عضویت در هیات علمی دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران به همراه ۶ سال تحصیل در دوران دانشجویی، عدد ۵۰ سال فعالیت در رشته دامپزشکی را به دست میدهد. نگارش ۴۰ کتاب و تربیت بیش از ۷ هزار دکتر در حوزههای پزشکی، داروسازی و دامپزشکی در ۱۶ دانشکده مختلف، ماحصل عمر باعزت «دکتر سید محمد فقیهی» است. کسی که در بازنشستگی هم دست از کار نکشیده و در این زمان کمتر از ۳ سال، قریب به ۵ کتاب به رشته تحریر درآورده است.
دکتر فقیهی برای اخذ تخصص به دانشگاه ایلینوی آمریکا رفت و زمانی که شنید کشورش هدف حمله عراقیها قرار گرفته، به فکر بازگشت افتاد. مسئولان دانشگاه ایلینوی وقتی سودای بازگشت را در سید محمد جوان دیدند، به او پیشنهاد حقوق چند برابری را کردند، اما او باز هم نپذیرفت و با ۲ کودک خردسال و همسر خود، با مشقات فراوان در روزهای پرالتهاب جنگ به وطن بازگشت. او حالا خوشحال از تصمیم خود است و در گفتوگو با حکیم مهر، به بیان جزئیات بیشتری از زندگی علمی خود میپردازد.
حکیم مهر: آقای دکتر، دوران کودکی و تحصیلات مقدماتی چگونه گذشت؟
تحصیلات متوسطه را در دبیرستان دین و دانش قم که متعلق به آیتالله بهشتی و یکی از بهترین دبیرستانهای این شهر بود، گذراندم و یک پایه قوی گرفتم. سال ششم که بودم، پس از تبعید آیتالله بهشتی به تهران سیکل دوم را بستند و من سال آخر را به دبیرستان دیگری به نام اوحدی رفتم که آن هم دومین دبیرستان خوب قم بود. در کنکور سال ششم، اسامی ما قبولیها را که ۱۰ نفر بودیم، به در و دیوار کوچه و خیابان قم چسباندند. در سال ۴۷ کنکور سراسری نبود و هر دانشگاه برای خود کنکور جداگانه برگزار میکرد. گروه پزشکی جدا و گروه مهندسی کشاورزی و مهندسی فنی، در رتبه دوم و سوم بودند. ما فقط یک گروه میتوانستیم انتخاب کنیم. من در تبریز و تهران امتحان دادم. در تهران گروه پزشکی و در تبریز که رشتههای داروسازی و پزشکی داشت، داروسازی را به دلیل علاقه زیادی که به آن داشتم انتخاب کرد. در تهران چون گروه میزدیم، همه رشتهها را در بر میگرفت. از آنجاکه ساکن قم بودیم، من بیشتر به تهران علاقهمند بودم. روز انتخاب رشته، همه در سالن ابن سینای دانشکده پزشکی جمع بودیم. آقای مسنی که عینک تهاستکانی داشت، در یک گوشه پشت دستگاهی که کاغذ از آن خارج میشد، نشسته بود و اسامی را میخواند. اسم هرکس که خوانده میشد، جلو میآمد. نوبت به اسم من رسید و من جلو آمدم. طبیعی بود که همه اول پزشکی را میزدند، بعد داندانپزشکی، بعد داروسازی و بعد دامپزشکی و علوم آزمایشگاهی. من جزء نفرات جلو بودم و همه هم و غم من داروسازی بود. در تبریز هم اول داروسازی را زدم و بعد پزشکی. آقای مسن سوال کردند که چه رشتهای را بزنم و چون هنوز داشت قبول شدگان پزشکی را ثبتنام میکرد، انتظار داشت که از من نیز همین را بشنود.
حکیم مهر: انتخاب شما چه بود؟
اتفاق جالب این بود که در سال ۴۷ و درست شب قبل از اینکه من انتخاب رشته کنم، هویدا نخست وزیر وقت در تلویزیون گفت که از امسال رشته داروسازی تبدیل به لیسانس میشود. خدا را شکر میکنم که وقتی دری را به روی انسان میبندد، در دیگری را باز میکند. درست یک شب قبل از ثبت نام من، این تصمیم گرفته شد. من آن روز دیدم که به پزشکی و دندانپزشکی علاقه ندارم و داروسازی هم ۴ ساله شده است. از آقای مسن سوال کردم که رشته بعدی چیست؟ گفت دامپزشکی. گفتم همان را بنویس، در حالی که اصلا به این رشته فکر نکرده بودم. آن آقا که عینکش در نوک بینیاش قرار گرفته بود، شوکه شد و یک نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و خلاصه این شد که در دانشکده دامپزشکی ثبت نام کردم.
در دوران دانشجویی تا سال سوم هم خیلی از هم کلاسیهای من هر سال کنکور میدادند که از دامپزشکی فرار کنند. بعضیها دندانپزشکی و پزشکی قبول میشدند و به شهرستانها میرفتند. یک سال بعد از ورود من به دامپزشکی، دوباره آقای هویدا در تلویزیون گفت که به دلیل اعتراضات گسترده، مخصوصا در جندی شاپور اهواز، رشته داروسازی دوباره دکترا خواهد شد. من هم پیش خود گفتم که قسمت این بوده که به رشته داروسازی نروم. خلاصه داستان ورود من به رشته دامپزشکی این بود.
حکیم مهر: نظر اطرافیانتان نسبت به ورود شما به رشته دامپزشکی چه بود؟
دوستانم همیشه من را مورد مواخذه قرار میدادند و میگفتند مغز فلان حیوان را خوردی که به دامپزشکی آمدی. چون من حتی در تبریز هم میتوانستم به رشته پزشکی بروم، چون نفر ۴۵ بودم. اما به هر حال به دامپزشکی آمدم.
حکیم مهر: دوران تحصیل در دانشکده دامپزشکی چگونه گذشت؟
شاید گفتن من درست نباشد اما من جزء دانشجویان ممتاز بودم به طوری که خود دانشکده بعد از تعطیلات عید سال آخر دانشجویی، به من پیشنهاد همکاری کرد. رئیس وقت دانشکده از من سوال کردند که بعد از فارغالتحصیلی جایی را در نظر داری؟ من که هنوز ۴ ماه زمان تا فارغالتحصیلی داشتم، در جواب گفتم که نه. گفت در دانشکده در فکر این هستیم که شما را انتخاب کنیم و من پذیرفتم.
حکیم مهر: دوران خدمت سربازی را چه کردید؟
من تک پسر خانواده بودم و پدرم در سال ۵۰ فوت کرده بودند و میتوانستم از ناحیه مادر کفالت بگیرم. خلاصه بعد از فارغالتحصیلی به دنبال کارهای اداری معافیت از سربازی رفتم و دانشکده هم پیغام میداد تا بالاخره آذر ماه توانستم کفالت را بگیرم و به دانشکده آمدم. در دانشکده ۲ گروه من را میخواستند که یکی از آنها انگلشناسی بود و مدیر گروه آن دکتر انوار معاون دانشکده بودند. من در نهایت فارماکو را انتخاب کردم. آنجا مربی شدم و بعد از ۳ سال هم پذیرش گرفتم و به آمریکا رفتم.
حکیم مهر: کدام دانشگاه؟
دانشگاه ایلینوی که یکی از Top10 های امریکا و جزء ۱۰ دانشگاه معتبر این کشور است. همان طور که قرآن میفرماید که در خوبیها مسابقه بگذارید، آنها در حوزه افزایش معدل دانشجویان، گرنتهای دریافتی استادان، کسب رتبههای علمی، تعداد مقالات و ... هر سال رنکینگ میشوند. دانشگاه ایلینوی گاهی اول و گاهی دوم و سوم میشد. به هر حال جزء ۱۰ تای رده بالا و معتبر بود. در آنجا تخصص فارماکولوژی را گرفتم.
حکیم مهر: آن روزها چطور گذشت؟
تابستان سال ۵۸، من ۲ سالی بود که از ایران دور بودم. در ایران زد و خورد و شلوغی و انقلاب بود و مادرم اینها در قم تنها بودند و من نگران آنها بودم. از استادم خواستم که اجازه دهد در آن تابستان سری به ایران بزنم. به مدت ۲ ماه اجازه این کار به من داده شد و من به ایران آمدم. تغییر ذائفه کردم و برگشتم. اولین نماز جمعهای که آیتالله طالقانی خواندند، من در ایران بودم. تابستان سال ۵۹ بار دیگر خواستم به ایران بیایم که اجازه ندادند و گفتند که ایران شلوغ است و احتمال دارد امکان بازگشت نداشته باشید و کار شما نیمهکاره بماند. همان روزها یک کار تحقیقاتی خوب به من محول کردند و من فهمیدم که میخواهند مرا آزمایش کنند. ما بچه مسلمان بودیم و همسر من محجبه بود. میدانستند که ما خوک را حیوانی نجس و حرام گوشت میدانیم، با این حال روی خوک یک کار آزمایشی تداخل دارویی به من دادند. من کار را خیلی خوب انجام دادم و نتیجه خوبی هم گرفتم. بعدها از زبان یک استاد دیگر فهمیدم که قصد آزمایش من را داشتند. یک لباس یک سره به من داده بودند که در زمان انجام آزمایش میپوشیدم و هر روز پس از پایان کار به خانه میرفتم و دوش میگرفتم. چون تا موهای سرم مملو از بوی بد خوک بود. به آنها گفتم این حیوان خداست و خوردن آن برای ما حرام است. اما کار کردن با آن خیر.
حکیم مهر: چه شد که به ایران برگشتید؟
در شهریور ۵۹ و زمانی که دفاع پایاننامه را انجام میدادم از من سوال کردند که قصد انجام چه کاری داری؟ گفتم میخواهم به ایران بروم. پسر اولم که در ایران به دنیا آمده بود و در آن تاریخ حدودا ۶ ساله بود و پسر دومم تیرماه در امریکا به دنیا آمده بود. گفتند با نوزاد چند ماهه نمیتوانی به ایران بروی. آن موقع مرز شلوغ بود. من هم شوخی کردم و گفتم شما روی سکههایتان مینویسید ما به خدا ایمان داریم. خب ما هم به خدا ایمان داریم. آن موقع جمعیت ایران ۳۶ میلیون نفر بود. گفتم خدا به ۳۶ میلیون نفر روزی میدهد اگر ما ۴ نفر هم برویم فکر نمیکنم برای خدا سخت باشد. آن لحظه یک پیشنهاد به من کردند که من خیلی جاها آن را نگفتم و مکتوم نگه داشتم.
حکیم مهر: چه پیشنهادی؟
آن سال حقوق من از ایران ۷ هزار تومان بود که به دلار ۷ تومانی، ماهیانه مبلغ هزار دلار میشد که این مبلغ را بانک ملی شعبه دانشگاه به ایلینوی میفرستاد. آنها به من پیشنهاد کردند که اگر در آمریکا بمانم، ماهیانه چنذ هزار دلار یعنی چند برابر حقوق ایران دریافت میکنم.
حکیم مهر: پاسخ شما چه بود؟
قبول نکردم. چون معتقد بودم که به آمریکا رفتم تا تخصص بگیرم و زکات علم، نشر آن است. باید به ایران برگردم و پس بدهم. گفتند خود دانی. دوستان ایرانی من وقتی این مساله را شنیدند، یک بار دیگر از همان حرفهایی به من زدند که زمان انتخاب رشته دامپزشکی میزدند. میگفتند ما که درخواست میکنیم، نمیپذیرند، چون دانشگاه معتبری است. اما آنها خودشان به تو پیشنهاد کردند و رد کردی. گفتم من از ایران آمدم و باید به ایران برگردم. ایران ما را بزرگ کرده و به ما نیاز دارد. همیشه سر کلاس نیز این را به دانشجویان میگفتم و به فارغالتحصیلان به شرطی توصیهنامه میدادم که به ایران برگردند و قبول میکردند.
حکیم مهر: چه سالی به ایران برگشتید؟
همان سال ۵۹. در چند سالی که آنجا بودیم برخی لوازم و اثاث داشتیم که همان تابستان آنها را حراج کردم. این یک رسم بود که دانشجویان خارجی این کار را میکردند. شهریور دفاع کردم و برای خودم، همسرم و ۲ فرزندم بلیط هم گرفته بودم. دوم مهر ۵۹ قرار بود که به ایران برگردیم. با KLM ابتدا به هلند برویم و بعد به ایران. ۳۱ شهریور از خواب بلند شدم و دیدم که اعلام کردند شما نمی توانید به ایران بروید، چون فرودگاه مهرآباد بمباران شده است. گفتم پس بلیطها را باطل نکنید تا مشورتی کنم. آنجا دوستان پاکستانی و ترکیهای داشتم و آنها پیشنهاد دادند که چون نوزاد دارید، ترکیه بهتر است. ۱۴ مهر که الان به نام روز دامپزشکی ثبت شده است، ما برای استانبول ترکیه بلیط گرفتیم و آمدیم. از استانبول تا تهران ۴ شبانه روز در راه بودیم. چون صدام خیلی جاها را زده بود. مسیر استانبول تا ترکیه درست طول ترکیه است و ما تا مرز آمدیم.
بعد از رسیدن به فرودگاه استانبول، از فرودگاه با تاکسی ما را به سمت گاراژی بردند و دیدیم یک اتوبوس ایستاده است. گفتیم میخواهیم به ایران و تهران برویم. گفتند همین اتوبوس میرود. من ۵ هزار دلار پول همراه خود داشتم، چون با خانواده میآمدیم و گفتم شاید نیاز باشد. یک صد دلاری روی میز ایشان گذاشتم و تصور میکردم که باز هم باید پول بدهم. دیدم آنها با یکدیگر داد و بیداد راه انداختند و فهمیدم گویا پول زیادی پرداخت کردهام. یک نفر ساک را برداشت و دیگری بچه را بغل کرد و فهمیدم که سبیلهایشان را چرب کردهام. بعد دیدم راننده پشت فرمان نشست و حرکت کرد. گفتم اتوبوس که خالی است. گفت مگر نمیدانی جنگ است و مردم از ایران فرار میکنند. ما از آن طرف مسافر داریم نه از این طرف. خلاصه اتوبوس با راننده، کمک راننده، یک شاگرد، من، همسرم و ۲ بچه حرکت کرد و در مسیر آنکارا چند نفر کرد را هم سوار کرد.
شب اتوبوس در رستورانی خارج از یکی از شهرهای ترکیه (ارزروم یا دیار بکر) در کنار یک رستوران توقف کرد تا مسافران استراحت کنند. دیدم آنجا نزدیک به ۱۵ اتوبوس توقف کردهاند. ما پیاده شدیم و کردها ترجیح دادند پیاده نشوند. من و خانواده جلوی در رستوران رفتیم و دیدم که رستوران جای سوزن انداختن نیست. راننده و کمک راننده که جایگاه خاص دارند و میروند. من و خانواده جلوی در مانده بودیم و فکر میکردیم کجا برویم که آقایی وسط رستوران دستش را بلند کرد و اشاره کرد. دیدیم ۲ بچه دارد، بچهها را بلند کرد و من و همسرم را نشاند. اولین سوال را از من کرد که از کجا میآیی. گفتم از امریکا و به ایران میروم. این برای سومین بار بود که نگاه عاقل اندر سفیه را دیدم. گفت این جمعیت ما ایرانیهایی هستیم که در حال فرار از جنگ هستیم. گفتم با خبر هستم و اتفاقا من زودتر میخواستم برگردم اما نشد.
خلاصه به تهران رسیدیم و من به دانشکده رفتم و اعلام حضور کردم. خیلیها باور نمیکردند که ما برگردیم. آن موقع بچههای جهاد دانشگاهی سر کار بودند و در دانشگاه مسئولیت داشتند. دکتر حسن عارفی که خدا او را هدایت کند، آن موقع هم رئیس دانشگاه تهران بود و هم وزیر علوم. متخصص قلب و جراح امام هم بود. در بیمارستان قلب هم یک قسمت را به نام ایشان کردند. ایشان شهریور ماه یک نامه برای تمام بورسیههای دانشگاهی در خارج فرستاده بود که تا اول مهر خود را به ایران برسانید، در غیر این صورت سه نقطه. من که بلیط گرفته بودم و قرار بود بیایم. آنهایی که قرار نبود بیایند را نمیدانم یک اتفاقاتی برایشان افتاد. اما من مجبور شده بودم چند هفته تاخیر کنم. توضیح هم داده بودم که با نوزاد سه ماهه و به شکل اتوبوسی خود را رساندهام. با این همه دکتر عارفی گفت مرغ یک پا دارد. من گفته بودم که اول مهر و ایشان ۱۸ مهر آمده. خلاصه که تا آذر ماه ۳ ماه حقوق ما را ندادند و تنبیهمان کردند. خیلی از دوستان به من گفتند برگرد همانجا که به تو پیشنهاد کردند. من قبول نکردم و گفتم با این سختیها به ایران آمدم که حالا بروم؟
حکیم مهر: ماحصل فعالیتهای شما تا دوران بازنشستگی چه بود؟
بنده ۴۴ سال عضو هیات علمی بودم، ۶ سال هم که دوره دانشجویی بود و جمع اینها ۵۰ سال میشود. در این ۴۴ سال حدود ۳۵ کتاب نوشتم. بیش از ۷ هزار دکتر در حوزههای پزشکی، داروسازی و دامپزشکی در قریب به ۱۶ دانشکدهای که برای تدریس میرفتم، تربیت کردم. حتی در زمان جنگ چند سال در دانشکده دامپزشکی اهواز تدریس کردم. حدود ۶ سال هم در دانشکده دامپزشکی ارومیه و ۱۰ سال در دانشگاه آزاد تبریز تدریس کردم. خوشحال هستم از اینکه به ایران آمدم و فارغالتحصیلان خوبی پرورش دادم که الان روسای دانشکدههای استانها هستند.
حکیم مهر: معروفترین شاگردان شما که مناصب اجرایی دارند، چه کسانی هستند؟
تعدادی از رؤسای سازمان نظام دامپزشکی، برخی از رؤسای سازمان دامپزشکی، بعضی از رؤسای دانشکدههای دامپزشکی کشور جزء دانشجویان من بودند. خدا را شکر میکنم که اینها سرمایههای من هستند. من اگر آن سال در آمریکا آن حقوق زیاد را میپذیرفتم، الان در مادیات افتاده بودم. اما آمدم و این افراد را پرورش دادم.
حکیم مهر: این روزها چه میکنید؟
در سال ۹۷ بازنشست شدم و از آن سال یک کتاب تحت عنوان فارماکولوژی کاربردی دامهای بزرگ نوشتم که بهار ۹۸ چاپ و خیلی از آن استقبال شد. بعد از چاپ آن کتاب به نوشتن کتاب فارماکولوژی دامهای کوچک در ۲ جلد مشغول شدم که آن هم بهار امسال به چاپ رسید. بعد از چاپ آن ۳ کتاب دیگر را تحت عناوین فارماکولوژی و درمانشناسی جامع دامپزشکی، تداخلها سازگاریها و ناسازگاریهای دارویی جامع دامپزشکی و نسخهنویسی دارویی جامعه دامپزشکی را در دست گرفتم که کتاب نسخهنویسی و تداخلها، سازگاریها و ناسازگاریهای دارویی جزء اولین کتاب در ایران است و ما تداخلها و ناسازگاریها به این صورت نداشتیم و امیدوارم که از آنها استقبال شود. مشغله من در این دو سه سال حدود ۵ کتاب بوده است. ۳ کتاب هم الان در حال تحقیق است که ان شالله بهار ۱۴۰۰ قرار است آن را چاپ کنم که بشود ۸ کتاب.
حکیم مهر: ممنون از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.