حکیم مهر: «کیارنگ علایی» را به عکسهایش، کلاسهای
عکاسیاش، داستانهایش، کتابهایش، داوری جشنوارههای عکس و... میشناسیم؛ اما او
حالا یکی از نجاتدهندگان اصلی گربههای نیازمند کمک در مشهد است.
به گزارش حکیم مهر به نقل از روزنامه قدس، عشق به گربهها و ضرورت
کمک به این حیوانات را در تکتک کلمات او میتوان دید که از عمق وجودش میآید و
این برایم شگفتانگیز بود.
به خاطر گربهها
خانهام را عوض کردم
۶ سال
قبل، پس از یک جراحی از بیمارستان به خانه منتقل شدم. یادم هست اصلاً حال خوبی
نداشتم؛ ظهر بود و دراز کشیده بودم. بین خواب و بیداری سروصدایی از پارکینگ خانه
شنیدم. بچه گربهای وارد پارکینگ شده بود و همسایهها جمع شده بودند تا آن را
بگیرند و به جای دیگری منتقل کنند. احتمالاً بچهگربه ترسیده بود و این سبب شده
بود بیشتر سر و صدا راه بیندازد. من بین خواب و بیداری همه این سر و صداها را میشنیدم
اما در آن لحظه نمیتوانستم پایین بروم. ماجرای من و گربهها از همان روز شروع شد
که اتفاقاً روز تولد من هم بود، برای همین در ذهنم مانده است. آن روز وقتی حالم
بهتر شد، متوجه شدم بچه گربه هنوز در پارکینگ است. سعی کردم به بچهگربه کمک کنم
چون هم جیغهای او را شنیده و هم بیپناهیاش را دیده بودم. نمیتوانستم بیتفاوت
از کنارش بگذرم.
روزهای بعد که
توانستم به دانشگاه بروم. هنگام تدریس، بچهگربه از ذهنم دور نمیشد، برای همین
بعد از پایان کلاس بهسرعت خودم را به خانه میرساندم. طوری شده بود که به محض باز
کردن در پارکینگ بچهگربه به سمت من میآمد. همان روزها متوجه شدم چشم بچهگربه بهشدت
عفونت کرده، چون در آن زمان هیچ اطلاعاتی درباره بیماریهای گربهها نداشتم، فکر
کردم بچهها با ساچمه به چشمش زدهاند. او را برای درمان بردم و این، اولین درمان
یک گربه توسط من بود. بعد از درمان، دوباره بچه گربه را به پارکینگ خانه
برگرداندم. در ماجرای کمک کردن به بچهگربه که اتفاقاً سیاه بود، متوجه تنهایی و
بیگناهی این موجودات شدم، چیزی که سبب شد از آن روز آنها بخشی مهمی از زندگی من
شوند.
این البته نگاه
من به گربهها بود و همسایهها خیلی از بودن گربه در مجتمع استقبال نکردند. بعداً
که رسیدگی من به گربههای نیازمند در آن آپارتمان بیشتر شد، برخوردها هم بدتر شد
تا آنجا که تصمیم گرفتم خانهام را عوض کنم تا بتوانم بدون مزاحمت به گربهها کمک
کنم. من رسیدگی مسئولانه در قبال گربهها را پیش گرفته بودم؛ یعنی برای آنها در
ظرف غذا میگذاشتم،عقیمسازی میکردم، واکسن میزدم و انگل تراپیشان میکردم و
بعد از رهاسازی نیز به آنها رسیدگی میکردم. حتی پدرم در پارکینگ حیاط غذارسانی
میکرد اما متأسفانه همسایهها نه تنها با این موضوع ارتباط نگرفتند، بلکه چند
باری هم تذکر جدی دادند به گربهها کمک نکنم. ترجیح دادم از آنجا بروم، چون احساس
کردم محیط نه برای گربهها امن است و نه برای خودم. یادم هست وقتی یکی از گربهها
بچههایش را در پارکینگ ما به دنیا آورده بود، همسایهها دنبال این بودند بچهها
را از مادرشان جدا و در پارک ملت رها کنند. پس از آن ماجراها، وضعیت خوبی نداشتم،
چون غذا دادن و رسیدگی به گربهها مثل انجام دادن یک کار خلاف برای من شده بود. شرایط
روحی بسیار بدی داشتم، همه تلاشم این بود دور از چشم همسایهها به گربهها کمک کنم
و این کار سادهای نبود؛ بهخصوص که آنها هم حساس شده بودند. خلاصه خانهام را
عوض کردم؛ هرچند هنوز هم به آن محله میروم تا به گربههای آنجا کمک کنم.
در خانه جدید
خوشبختانه مشکلات خانه قبلی را ندارم. همسایههای من در خانه جدیدم واکنش منفی به
کارم نشان نمیدهند. گاهی از سر کنجکاوی درباره گربهها سؤالاتی میپرسند، آن هم
به واسطه اینکه میبینند مثلاً گربهای را برای عقیمسازی یا درمان به دامپزشکی میبرم.
وقتی انسانی حیوان بیماری را میبیند قاعدتاً اولین سؤال این است این بیماری برای
انسان خطرناک نیست؟ برای همین همسایههای من هم سؤالاتی از این دست میپرسند اما
وقتی برای آنها توضیح میدهم، ماجرا خیلی فرق میکند و واکنش آنها مثبت میشود.
وقتی همسایه من میبیند در دهان گربه دارو میریزم یا هنگام درمان، گربه را لمس میکنم
سبب میشود با اطمینان بیشتری به گربهها نزدیک شود و میداند حتی اگر گربهها
نزدیک محیط زندگی آنها باشند، خطری آنها را تهدید نمیکند.
حالا فقط گربهها
را میبینم
وقتی به اولین
بچه گربه کمک کردم اصلاً فکر نمیکردم چه مسیری را شروع کردهام و قرار است به چه
تعداد گربه کمک کنم. روزهای اول حتی نمیتوانستم به گربهها دست بزنم و حتی دوست
نداشتم این کار را انجام دهم. یکی از شاگردانم اطلاعاتی درباره گربهها داشت و
میانهاش با آنها خوب بود، برای همین از او کمک میگرفتم. حتی برای گرفتن و بردن
همان بچهگربه اولی که ماجرایش را تعریف کردم هم از شاگردم کمک گرفتم. یعنی تا این
اندازه با گربهها بیگانه بودم ولی وقتی در جریان کمک به گربهها قرار گرفتم،
متوجه شدم این حیوانات تا چه اندازه افسانهای هستند. به این نکته رسیدم که
انتزاعیتر از گربه موجودی را نمیشناسم. حتی دایناسورها هم با آن همه رمز و رازی
که درباره آنها وجود دارد و ما تلاش میکنیم با خلق تصاویری از آنها به آنچه
بودهاند برسیم، به اندازه گربهها انتزاعی و شگفت نیستند. مردم گربه را به ملوسی،
حیلهگری و چیزهایی از این دست میشناسند و به نظرم این برمیگردد به خلقت انتزاعی
این موجود شگفت. گربه بیشتر حرفهایش را با دمش میزند، میداند چگونه با انسان
ارتباط برقرار کند و خلاصه از هوش بسیار بالایی برخوردار است. برای مراقبت از خودش
هم برنامههای زیادی دارد،
چیزی که در دیگر
حیوانات کم دیدهام یا به این شکل عیان ندیدهام. زیباییهای گربهها دل من را
ربود تا آنجا که وقتی در خیابان قدم میزنم هیچ زیبایی به اندازه زیبایی گربههای
خیابانی نمیتواند توجه من را به خودش جلب کند. قبلاً وقتی در خیابان قدم میزدم،
کتابفروشیها یکی از عناصر دلربا برای من بودند و سبب توقف من میشدند.
معماری از دیگر
عناصر جذاب برای من بود، برای همین معمولاً در شهر از معماریهای مورد نظرم عکاسی
میکردم و به کلاسهایم میبردم. همه حواس من به مسائل آموزشی و کلاسهایم بود اما
با ورود گربهها به زندگیام، فقط گربهها را میبینم. قبلاً وقتی در خیابانی راه
میرفتم نگاهم به بالا یا اطراف بود اما پس از ورود گربهها به زندگیام، وقتی در
خیابان قدم میزنم، نگاهم به کف خیابان است تا اگر گربهای به مشکل برخورده به او
کمک کنم.
به خاطر گربهها
سفر نمیروم
من از دیگران برای درمان گربهها کمک نمیگیرم چون در این زمینه فرهنگسازی لازم
انجام نشده است. وقتی در اینگونه کارها از دیگران کمک میگیرید، با این شک همراه
است که نکند موضوع، بهانهای برای پول گرفتن از دیگران است!
چیز دیگری
که وجود دارد و من را اذیت میکند، قضاوتهایی است که میبینیم. تا امروز فعالیتهایم
را خیلی کم منعکس کردهام، یک دلیل آن هم همین قضاوتهایی است که وجود دارد. آدمهایی
هستند که مثلاً برای تولد خودشان چند شب جشن میگیرند و تصاویر آن را هم در شبکههای
اجتماعی به اشتراک میگذارند. قاعدتاً هزینه زیادی میکنند اما همین آدمها وقتی
میبینند یک نفر به گربههای بیپناه کمک و آنها را درمان میکند، میگویند: «چرا
برای بچههای خیابانی هزینه نمیکنی؟» انگار همه مشکلات دنیا در مقابل گربهها
قرار میگیرند و گربهها نباید دیده شوند. نظر من این است انسان میتواند مطالبهگر
باشد، اما گربهها این توانایی را ندارند و اگر کسی کشف نکند یک گربه چه مشکلی
دارد، در مواقع بسیار با همان درد و رنج زندگی میکند و شاید از دنیا برود. نکته
مهمتر اینکه وقتی گربهای دردی دارد، خودش را پنهان میکند؛ او با این کار میخواهد
از خودش مراقبت کند تا شکار نشود و آسیبی نبیند. گاهی متوجه گربهای شدهام که
مشکلی دارد. وقتی برای کمک رفتهام، راحت پیدایش نکردم. با پرسوجو از افراد محله
و یا پاکبانها توانستم او را در مخفیگاهش پیدا کنم به همان دلیلی که گفتم.
در بعضی از
کشورهای اروپایی که اتفاقاً کشورهای کوچکی هم هستند بیش از هزار انجمن مستقل حمایت
از حیوانات وجود دارد؛ این جدا از انجمنهای دولتی است که به حیوانات کمک میکنند.
حالا ما در ایران چند انجمن حمایت از حیوانات داریم که فعالیت تأثیرگذار و مداوم
داشته باشند؟ گاهی که نتوانستم گربه آسیبدیدهای را پیدا کنم یا برخی گربهها که
نیازمند رسیدگی هستند اگر در شبی غایب بودند، آن شب خوابم نبرده است. در کنار این
دلنگرانیها پیامهایی که از بعضی افراد در فضای مجازی دریافت میکنم غمی میشود
بر این غمها، برای همین خیلی فعالیتهایم را بازگو نمیکنم.
کمک و حمایت از
گربهها برای من بخش مهمی از زندگی است. سلوک شخصی من است، ممکن است روزی از چیزها
و کارهایی که الان انجام میدهم برگردم اما مطمئن هستم از کمک به گربهها بر خواهم
گشت. من برای خودم کمتر هزینه میکنم، لباس کمتری میگیرم، سفرهایی که دعوت میشوم
نمیروم و یا خیلی به ندرت میروم، کارگاههایی را که دعوت میشوم رد میکنم، چون
کلی گربه در شهر هر شب منتظر من هستند که به کمک نیاز دارند.
چند عمل سخت برای
نجات «جویی»
وقتی در دانشگاه
فردوس تدریس میکردم، یکی از روزها خانم دانشجوی ناشناسی به من پیام داد ماشینی به
گربهای زده و گربه الان در حیاط دانشگاه است. من آن روز جای دیگری مشغول تدریس
بودم و فقط توانستم با پیامک به او بگویم گربه را به کلینیکی که آدرسش را فرستادم
برساند. وقتی پس از کلاس، خودم را بهسرعت به کلینیک رساندم، متوجه شدم گربه تصادف
نکرده بلکه دچار بیماری کلسیویروس شده که یکی از بیماریهای مهم قسمت فوقانی
دستگاه تنفسی و بیماری محوطه دهانی در گربه است و مثل جذام موجب خورده شدن اندامهای
صورت گربه شده است. اسم گربه را گذاشتیم «جویی».
بخشی از فک گربه
از بین رفته بود و حتی به گردن او هم زده بود. خیلی از مداوای گربه ناامید بودیم
چون وضعیت بسیار بدی داشت و به سختی نفس میکشید. خوشبختانه «دکتر محسن جعفری» در
چند نوبت عمل، گربه را نجات داد. جویی حدود ۶ ماه در کلینیک تحت درمان ماند و خلاصه
آقای دکتر با هوش و ذکاوت بالایی که داشتند فک او را بازسازی کردند، سوراخی در کام
او وجود داشت که آن را هم پروتز کردیم تا آنجا که امروز میتواند خودش غذا بخورد.
پس از انجام این درمانها و عقیمسازی جویی، خانمی در کرمان قبول کرد سرپرستیاش
را بر عهده بگیرد و جویی را به کرمان اعزام کردم.
۱۰۰
گربه را درمان کردهام
مدام کلاسها و
ساعتهای تدریسم را بیشتر میکنم تا با حقوقی که میگیرم بتوانم به گربههای آسیبدیده
بیشتری کمک کنم. بیشتر از ۶۰
تا ۷۰
درصد درآمد من صرف درمان گربهها میشود. همین حالا که با همدیگر صحبت میکنیم،
چیزی حدود ۳۰ میلیون
تومان به کلینیکهای مشهد به خاطر درمان گربههای آسیبدیده بدهکارم و ممنون
دوستان دامپزشکم در کلینیک امید هستم که از روی سخاوت و بلندنظری در این زمینه با
من همکاری میکنند.
خیلی از گربهها
برای درمان بیش از ۶
ماه در کلینیک ماندهاند تا دوره درمانشان کامل شود. فکر کنید فقط هزینه نگهداری
آنها در پانسیون در ۶ماه
چه مبلغی میشود؟ این جدا از هزینه درمان و داروی آنهاست. هم باید برای آنها
غذای تر ببرم، هم از نظر روحی به آنها رسیدگی کنم. مثلاً همین الان دو ماه است
گربه نابینایی را تحت درمان دارم که هر روز به دیدنش میروم و نیم ساعت راهش میبرم
تا دچار افسردگی نشود و درمانش نتیجهبخش باشد. مدتهاست به دنبال سرپرستی امین
برایش هستم که به اینگونه شانس زنده ماندن به او بدهیم. مثلاً گربه تکپایی داشتم
که پس از درمان به خانمی در کانادا واگذار کردم یا گربهای که ترومای مغزی داشت و
در اثر گیر کردن بین درب برقی خانهای، دستش را هم از دست داده بود بهطور کامل
درمان و به خانمی در مشهد واگذار شد. مواردی داشتیم که یک گربه تا سه یا چهار نوبت تحت عمل جراحی قرار گرفته است.
در ۶سال گذشته به بیش از ۱۰۰گربه کمک درمانی کردهام. وقتی بفهمم
گربهای دچار مشکل است نمیتوانم بیتفاوت از کنارش بگذرم و درمانش میکنم. بعضی
از موارد را خودم انجام میدهم؛ مثلاً وقتی مشخص شد گربهای باید مرتب آنتیبیوتیک
مصرف کند، پیدایش میکنم و دارویش را میدهم که کار بسیار سختی است، چون این کار
باید سر ساعت انجام شود و از طرفی گربه هم یک جا ساکن نیست که منتظر من باشد. آنتیبیوتیک
چون مزه خوبی ندارد باید با غذا مخلوط و به این شکل به گربه خورانده شود یا
با سرنگ در دهان گربه ریخته شود که این هم آسان نیست.
چند
نکته
اگر انسان حیوان
را درک کند، زندگیاش بهطور کلی دگرگون میشود. فکر میکنم شاید با ۱۰ سال مطالعه به این درک نرسیم که با
یکی دو سال زندگی با حیوانات به آن میرسیم. حیوان را که درک کنیم، نگاه ما به
زندگی عوض و پنجرههای ارزشمندی رو به ما باز میشود.
- ما انسانها
چه در داخل و چه خارج از شهرها عرصه را برای زندگی دیگر موجودات خیلی تنگ کردهایم.
همه چیز آنها را بلعیدهایم و زیستگاهشان را تغییر دادهایم.
- حضور گربهها
یعنی انسان حواست باشد زمین فقط متعلق به تو نیست. برای من اجازه زندگی کردن به
گربهها بسیار مهم است. انسان بهراحتی میتواند مهاجرت کند و از جایی به جای
دیگری برود اما گربه در یک شعاع ۲۰۰متری
میماند و فکر میکند کل دنیا همان محدوده است.
- خیلی از گربههایی
که دچار تصادف میشوند و از نظر رانندههایی که به آنها زدهاند، زندگی آنها
تمام شده اگر در همان ساعت اولیه و لحظات ابتدایی تصادف به آنها رسیدگی شود، زنده
میمانند.
با «کیارنگ علایی»
بیشتر آشنا شوید:
• دارای گواهینامه
درجه یک هنری (معادل دکترا) در رشته عکاسی، شورای ارزشیابی هنرمندان کشور، وزارت
فرهنگ و ارشاد اسلامی
•
عضو هیات علمی و مدیر گروه کارشناسی ارشد عکاسی دانشگاه اقبال لاهوری مشهد، ۱۳۹۸ تاکنون
•
مدرس مدعو به اولین مسترکلاس عکاسی، کالج شگرد (استارتاپ آموزشی دانشگاه صنعتی شریف)،
۱۴۰۰
•
عضو دائمی هیات داوران موندیال آرت فرانسه، ۲۰۲۱
•
مدرس مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد رشته ارتباط تصویری، دانشگاه فردوسی مشهد، ۱۳۸۶ تاکنون
• مدیر آموزش موسسه آزاد سینمایی و سمعی،بصریِ موج نو، ۱۳۷۸