در باب وقایع روز دامپزشکی مازندران
دکتر پدرام فرهادیان
رزیدنت جراحی دامپزشکی و مدرس دانشگاه
نمیدانم چطور شد که با دیدن فیلم پر از غصه و کینهی اهدای میوه و شیرینی و غذای جشن روز مثلا ملی دامپزشکی استان مازندران که رفیق و همکلاسی قشنگ و بااحساس سالهای تحصیل عمومیام -دکتر محمدرضا علیزاده- برایم ارسال کرد، یاد «زهره» افتادم.
زهره خانم محل ما معروف بود به «زهره امانت». زهرهخانم وسواس نجابت داشت و بزرگترین رسالت زندگیاش را در این جمله میدهد: «زن باید خودش را از دست مردان گرگصفت در امان نگه دارد!»؛ یعنی از دید زهره امانت قصه ما تمام مردان کرهی زمین خلق شده بودند تا برای زنان دام پهن کنند و از دریدن طعمههایشان لذت ببرند! به همین خاطر در تمام چهلسالی که از خدا عمر گرفته بود، در چهرهاش دست نبرده بود. روی لب بالا و چانهاش نرمهای از موی سیاه داشت، نرم و لطیف، گویا موکتی سیاه چهرهاش را خشن و مردانه کرده بود.
حالا جالب قصه شغل زهرهخانم بود؛ استاد، مسئول وصول پول از هنرجوهای آموزشگاه رانندگی بهاران در محلهی نوجوانی من یعنی نارمک تهران بود. چهرهی این بانوی مکرمه را در حالی که انگشت سبابه و شستش را با آب دهان خیس میکند تا در حین شمارش پولها، برگهها را نیز ورق بزند و مهر کند، تجسم کنید! خودش که عشق میکرد از انجام این کار که هیچ، تصور میکرد مهمترین فرد کره زمین است و بس. ولی سختترین جایش این بود که زهرهخانم امانت نسبت به مردان بسیار سختگیر بود و فکر میکرد تمام مردان هیز هستند و ناپاک، مگر خلافش ثابت شود. البته گویا سایر زنان همعصر با زهره امانت در آن مقطع با او همفکر بودند، فقط جرأت بیانش را نداشتند ولی او داشت.
حال سئوال اینجاست که چرا من یاد زهره امانت افتادم؟ باور کنید دامپزشکی این سرزمین نقش همان مرد هیز و طعمهانگیز برای زنان را دارد و سایر ارکان جامعه از ریاست محترم جمهور تا وزرا و لشکریون و کشوریون زهره امانت هستند! حالا وزارت بهداشت و بسیج ادارات مختلف به کنار و همسایهی چپ و رفیق راست هم هیچ که اگر میزنند به اعتقادشان است و نرخ نانشان به روز، ولی همکاران خودمان را چه میشود.
رفقا، همکاران و عزیزان بزرگوار. من بارها هر جایی که توانستم و تریبونی داشتم، نگاشتم و بسط دادم که خانه از پایبست ویران است و زهره نجابتهایی در تمام ارکان این سرزمین در پوستین و پوششهای مختلفی زیست میکنند و به هر شکل و عنوانی سعی میکنند با هر وسیلهای که میتوانند، از چنگ گرفته تا دندان و حتی جفتک! بر جسم نحیف دامپزشکی بتازند و خنجی بکشند و آن را فرزند ناخلف و وصلهی ناچسبی میدانند که باید ریشهاش سوزانده شود. پس شاید به فرموده دیگر همکلاسی قشنگم دکتر شهروز قادری باید به هنر رندانهی به … گرفتن اقتدا کنیم و بگذاریم و بگذریم.
ولی من متاسفانه اصلا اهل این قصه و این شیوه نیستم…باید حرف بزنم و فریاد کنم که: سازمان دامپزشکی کشور، در چه حالی و چه میکنی؟ اصلا متوجه توهین و ظلم انجام شده هستی؟ سازمان نظام دامپزشکی کشور، شما چطوری؟ میفهمی بالغ بر هزار نفر از همکاران، مستقیم و غیرمستقیم، در مقابل خانواده و دوستانشان تحقیر شدند؟ وزیر محترم کشاورزی، شما چطوری؟ تمام توجه شما به دامپزشکی در حد همان رای اعتماد و نطق پیش از دستور بود و بس؟ اساتید و چهرههای ماندگار این رشته، شما چرا ساکت نشستهاید و هیچ نمیگویید؟ مگر ستونهای این رشته نبودید؟ مگر ما در محضر شما نیاموختیم؟
واقعا نمیدانم چرا و چگونه با این کلمات سر به آسمان ساییدم و با بغضی پر از کینه صندوق دل را شکافتم تا شاید کمی از آلامم یا آلاممان کم شود؛ باشد که عزیزانی که دستشان میرسد، کاری کنند، نترسند از لقمهنانی که به سفره میبرند…
حقوق مزایای زیر خط فقر
برای کوچکترین دلخوشی با هزینه خود همکاران این همه کثافت کاری
اگر مثالتان قیاس مع الفارق بود که از اساس اشتباه بوده چون در قیاس مع الفارق از شباهت های دو چیز به شباهتهای دیگری میرسند که ان هم نیاز به بررسی دارد . لطفا به کار تخصصی خودتان بپردازید و این قلم معلومات را به اهلش بسپارید. ...........