یکی از مرغداران ورامینی از عدم رشد جوجه های گوشتی مرغداری خود شکایت داشت. در بازدید از مرغداری، دیدم به واقع حق با اوست و جوجه های چهل روزه بسیار ضعیف و نحیف هستند و رشد مناسبی نداشته اند.
مرغدار در ادامه صحبت هایش در مورد جوجه هایش گفت: "آقای دکتر! نمی دانم چه مرگشان است؟ با این همه مراقبت من، باید خیلی بزرگ می شدند، هر شب هم که من اینها را برای غذا خوردن تشویق می کنم".
پرسیدم: "شما چطور برای غذا خوردن جوجه ها را تشویق می کنید؟"
پاسخ داد: "هر شب دو سه نفری، حلب خالی برمی داریم و در مرغداری دوره می افتیم و با چوب به حلبی ها می کوبیم تا جوجه ها بیدار شوند و غذای بیشتری بخورند!"
از شنیدن کار ناآگاهانه او خنده تلخی بر لب آوردم. می دانیم که جوجه ها نسبت به استرس بسیار حساس هستند و حتی استرس می تواند برای آنان بیماریزا شود. مرغدار ما نیز با راه انداختن سر و صدای شبانه، جوجه های بی زبان را در استرس ناگواری درگیر کرده بود که عوارض آن را بصورت ضعف و ناتوانی و عدم رشد جوجه ها می دیدم.
شنیدن این سخن مرا به یاد داستانی کهن انداخت: پادشاهی به کسی گوسفندی می دهد و می گوید: "باید این گوسفند را سی روز نزد خود نگه داری و بعد به ما تحویل دهی. در این مدت، وزن گوسفند باید نه کم شود و نه زیاد". او نیز برای یافت راهکار نزد دانشمندی می رود. دانشمند می گوید: "به این گوسفند هر چه که می خورد غذا بده و در عوض هر روز یکبار گرگی را هم به او نشان بده تا هر چه گوشت آورده است آب شود"، و چنین نیز می شود.
خاطره ای از دکتر محمد مهدی کیایی
برگرفته از کتاب خاطره های دامپزشکان
تالیف دکتر ودود حاجی زاده (داریوش افروز)