کد خبر: ۱۶۱۳۱
برای آموزش بخش عملی درس "بهداشت و بازرسی گوشت" دانشجویان را در گروه های 25 نفری با اتوبوس دانشگاه هر هفته به کشتارگاه زیاران می بردیم ...
IMG_2724

برای آموزش بخش عملی درس "بهداشت و بازرسی گوشت" دانشجویان را در گروه های 25 نفری با اتوبوس دانشگاه هر هفته به کشتارگاه زیاران می بردیم. دانشجویان پس از عوض کردن جامه هایشان در اتوبوس و پوشیدن چکمه ساق بلند و گان ویژه (جامه ای نایلونی که پس از آلوده شدن می توان آن را به آسانی با آب شست) و برداشتن کارد به کشتارگاه می رفتند. دانشجویانی که گان ویژه نداشتند، به جای آن روپوش سفید می پوشیدند. در کشتارگاه عموماً سر و روی و جامه های دانشجویان خون آلود می شود.

پس از اتمام کار در کشتارگاه، همراه دانشجویان در اتوبوس نشستیم. راننده پرسید: "همه آمده اند؟"

دانشجویان گفتند: "بله، همه حاضرند." نگو که یکی از دانشجویان که بسیار هم درشت اندام بود، در کشتارگاه جا مانده و دوستانش برای تفریح و سر به سر گذاشتن با او، به راننده گفتند که همه حاضرند. اتوبوس به راه افتاد و ما به تهران بازگشتیم.

آن دانشجو از کشتارگاه بیرون می آید و می بیند که اتوبوس دانشگاه رفته و جامه های او را هم برده است. او شتابان از کشتارگاه بیرون می دود و کنار آزادراه قزوین - کرج می ایستد تا سوار خودرویی شود. اما کدام راننده پر جرئت است که مردی تنومند را که چکمه هایی خون آلود و روپوشی خونین بر تن و کاردی بلند و خون آلود در دست دارد و سر و رویش را هم خون گرفته است، سوار کند؟! او برای هر خودرویی دست بلند می کند، راننده اش دماغ خودرو را کج می کند و شتابان دور می شود. سرانجام راننده وانتی دل به دریا می زند و نگه می دارد و به او می گوید که در عقب خودرو بنشیند و او را بدین گونه به تهران می رساند و کرایه شش نفر را هم از او می گیرد. او با همان هیبت و با همان کارد خون آلود به دفتر رئیس دانشکده می رود و فریاد می زند: "آقای دکتر، این چه وضعی است؟..."

 

برگرفته از کتاب خاطره های دامپزشکان، تالیف دکتر ودود حاجی زاده (داریوش افروز)

 

 

نظر شما
ادامه