و اما شعر گویم از طبیبی که دام ها را جز او نبود حبیبی
در عشقورزی نه مانندپزشک است تو خود دانی که نامش دامپزشک است
بباشد شغل او بس مشکل و سخت چه بسیاران ز رنجش بسته اند رخت
بود مصداق شاهی با سخاوت همی راند به ر عیت ها شفاعت
بگویم رعیت و شاهی کدام است ! که انسان اشرف و رعیت دام است
برد رنج و تعب از دار دنیا به علم و حلم خود چون ابن سینا
بباشد کار او سخت هر زمانی که حیوان الکن است در هم زبانی
اگر انسان رود از بهر درمان بگوید درد خود را با دل و جان
شود آگه طبیب از درد آنان کند درمان دردش را چه آسان
اگر بیطار رود بر پیش دامی کجا داند زبان بی زبانی ؟
اگر داند زبان بی زبانان بدارد او نشانی از سلیمان
بگیرد جان خود را بر کف دست رود بر پیش مخلوقات سر مست
کند بازدید همی لحم و لبن را که یابد اندر آن جنس خفن را
میان این همه بیماری روز نباشد مشکلی همچون زئونوز
بود علم پزشکی سهل بسیار عجب سخت است و مشکل کار بیطار
اگر خواهی بدانی حال رفیقان بیا بنگر تو افعال طبیبان
اگر داری بسی دینار و درهم پزشکان می کنند درد تو مرهم
اگر در کیسه ات پولی نداری بگردد دکترت از تو فراری
اگر باشد تو را سیم و زر خوب در آن وقت می شوی بیمار مطلوب
چه بسیار دیده ایم بیمار و مریضی که پول می باشدش شیرین تر از جان
چو که دارند فراوان پول و ثروت که پول حتی ندارد به پشیزی
نبنماید قبول او را هاسپیتالی بیافتد جان دهد بر روی قالی
جونین باشد همی وضع پزشکان که پول می باشدش شیرین تر از جان
چو که دارند فراوان پول و ثروت همی دارند میان خلق عزت
ولی نانش نباشد حاصل کار کجا نان پزشک و نان بیطار
میان دو طبیب دام و انسان تفاوت سرحد و گشتیم حیران
یکی بی پول همی قلبش شکسته دگر جون غم ندارد دل خجسته
یکی اندر رفاه هر ماه فرانسه یکی هم می زند در خواب پرسه
بود قانع به گردش در خود شهر یکی هم می رود کشور به کشور
بیارد در دمی صدها بهانه که باشد ساعتی در پارک لاله
طبیبان می برند طفلان به هاروارد کند بیچاره بیطار ناله داد
نگارد جیره ای با آرد و سویا ندارد بهره ای از مال دنیا
پس اندازی ندارد بهر فردا کند آه دلش با ناله سودا
تو که دانی همی درد دل من بیا بشنو حدیث آخر من
در این عالم کنند در بوق و شیپور که بستانندحقوق آدمی را از پس گور
بنازم حسن خلق احمدی را بفرمود این کلام ایزدی را
که انسان ها نمایید بر دگر رحم فرو گیرد ز حیوان هم یکی زخم
نهادند ارج حدیث را هر دو انسان پدید آمد گروه دامپزشکان و پزشکان
ولی اندر میان این دو قشر علم آموز تفاوت باشدش مثل شب و روز
اگر باشد چونین اوضاع ایشان نه تقصیر تو باشد نه پزشکان
چرا که نیک نمی دارد نظارت بباشد این گنه در دست دولت
و اما اولیاء امر خدا را بگیرد از پس دریا صدا را
نباشد این چونین عدلی و انصاف نباشد دامپزشکی جزء اصناف
بریم رنج و بکاهیم رنج حیوان خد ا را خوش نیاید باشیم حیران
خلاصه گفتم از حال دو دسته یکی آسوده خاطر یک چه خسته
و اما در آخر اینکه:
اگر مردم ز سختی ها نگیرم من بهانه