کد خبر: ۴۶۳۲۴
 
 

گفت و گوی روزنامه «شهروند» با عموی شادروان «محمدرضا فضیلتی‌نیا» دانشجوی دکترای دامپزشکی دانشگاه علوم و تحقیقات که در حادثه اتوبوس جان باخت

برآوردن آرزوی محمدرضا با دفن در حرم ‌ رضوی

هنوز هم باور ندارند که محمدرضا دیگر در بین آنها نیست. پسر محجوب و دوست‌داشتنی فامیل که برای همسن‌و‌سال‌هایش الگوی یک جوان موفق بود، حالا در مشهد کنار مزار پدربزرگش آرام گرفته است. محمدرضا فرزند بزرگ خانواده فضیلتی‌نیا یکی از ١٠ قربانی حادثه سه‌شنبه تلخ دانشگاه علوم و تحقیقات است. خانواده او هنگامی به تهران رسیدند که دیگر محمدرضا زنده نبود. پدر و مادر محمدرضا هنوز هم نتوانستند مرگ فرزندشان را باور کنند؛ اینها را عموی محمد رضا به «شهروند» می‌گوید.

- محمدرضا چند ‌سال داشت؟

٢٣ سالش بود.

- در چه رشته‌ای تحصیل می‌کرد؟

دکترای دامپزشکی.

- از ابتدا در همین دانشگاه درس می‌خواند؟

بله؛ حدودا چهار سالی است که به تهران آمده بود. برادرم برای او یک خانه گرفته بود.

- شما چه زمانی از حادثه مطلع شدید؟

حدود ساعت ٤ بعدازظهر بود. من از طریق اخبار فهمیدم؛ همان موقع برادرم تماس گرفت و گفت که در دانشگاه این اتفاق افتاده و تلفن محمدرضا هم خاموش است. با چند نفر از دوستانش هم تماس گرفتیم ولی بی‌نتیجه بود. با هواپیما از کرمان به تهران آمدیم؛ ساعت ٨ شب بود که ابتدا به دانشگاه رفتیم و بعد هم به ما گفتند که او را به بیمارستان عرفان برده‌اند. وقتی هم که به بیمارستان رسیدیم به ما گفتند که محمدرضا تمام کرده است.

- یعنی محمدرضا در همان محل حادثه کشته‌ شده بود یا در بیمارستان؟

ما شرایط روحی مناسبی نداشتیم و درست نمی‌دانیم که چه اتفاقی افتاده است؛ اما تا جایی که مسئولان بیمارستان به ما گفتند، او قبل از رسیدن به بیمارستان به کما رفته بود. تلاش تیم پزشکی هم بی‌ثمر بود و در بیمارستان جان سپرد.

- محمدرضا را در کرمان دفن کردید؟

نه؛ او را به مشهد بردیم. ما اصالتا مشهدی هستیم اما پدرم سال‌ها پیش از مشهد به کرمان آمد و من و برادرم در کرمان متولد شدیم. پدرم در مشهد و در صحن امام‌رضا(ع) دفن است. محمدرضا را هم به آن‌جا بردیم. البته ابتدا چنین قصدی نداشتیم، اما در همان شب یکی از دوستان نزدیکش به نام پارسا به ما گفت که محمدرضا یک شب به او گفته بوده که دوست دارد در حرم امام‌هشتم کنار پدربزرگش دفن شود. زن برادرم یعنی مادر محمدرضا وقتی این ماجرا را شنید، تصمیم گرفت که او را به مشهد ببرد؛ الان هم در مشهد هستیم تا مراسم هفت او را هم برگزار کنیم.

- محمدرضا فرزند چندم خانواده بود؟

پسر ارشد برادرم بود. حمیدرضا، برادرم، یک پسر دیگر به نام مهدی دارد که کلاس نهم است. برادرم و زن برادرم در این چند ‌سال به اندازه یک عمر پیر شدند.

- شما از جایی یا شخصی در خصوص این حادثه هم شکایت کردید؟

هنوز نه؛ چون درگیر مراسم محمدرضا بودیم البته که شکایت داریم. ما دانشگاه و مسئولان آن را در بروز این حادثه مقصر می‌دانیم و درخصوص شکایت باید برادرم و زن برادرم تصمیم بگیرند اما فعلا که در مشهد هستیم و بعد هم در کرمان مراسم داریم.

 
 
نظر شما
ادامه