حکیم مهر: «دکتر نون» در کانال تلگرام «پزشکان طرح» نوشت:
پنج دقیقهی آخر کشیک به اندازهی یک سال طول میکشد... خودتان که میدانید.. نسخه ها را مرتب کردم. تامین اجتماعی یکطرف، خدمات یکطرف، مسلح یکطرف، روستایی هم همینطور.
پسر بچهی پنج سالهای آمد داخل. به ساعت نگاه میکنم. ۷:۵۸ صبح را نشان میدهد. همکارم نیامده شیفت را تحویل بگیرد. مادرش دستش را میگیرد، هلش می دهد داخل... می آورد نزدیک میزم. از اینکه سرفه می کند و دهانش بوی مستراح گرفته و آب دهنش ریق ریق روی لباس هایش می ریزد شکایت می کند. گلو را معاینه می کنم. سؤال هایم را می پرسم. با توجه به پاسخ هایی که مادرش می دهد، ریه اش را سمع می کنم. گوش ها و بعد دست روی پیشانی اش می گذارم. وزنش را می پرسم و بعد دفترچه اش را باز می کنم تا دارو بنویسم. هم نام خودم است. پسربچه، اسم و فامیلی اش با مال من یکی است. به چشمهاش نگاه می کنم. به پریشانیِ مادرش، به دفترچه ای که هزینه ی همه چیزش آزاد می شود، به ناخن های جویده شده اش. ۵ سالگی ام به مطبم آمده بود. با چشمهای سرخ، گونه های سوخته، نگاه ناتوان، تب آلود و سرفه هایی با صدای بم و خشک. ۵ سالگی ام در ساعت ۷:۵۸ صبح روز ۱ دی ۹۸ به مطبم آمده بود. به ۳۲ سالگی ام سر زده بود. به روزهای بی مادری ام سر زده بود. در دورترین نقطه از زادگاهم. گویی به آینده سفر کرده باشد. بدرقه اش کردم. با ترس از اینکه خوب معاینه اش کرده ام یا نه، داروهای خوبی داده ام یا نه، نوازشش کرده ام یا نه... میچپم توی صندلی ام. توی خودم فرو می روم. در خودم حل می شوم. در من، منهای زیادی را حل کرده ام این سال ها. منهای زیادی را کشته ام و من های زیادی را گم کرده ام.
همکارم می آید کشیک را تحویل بگیرد. می داند یک چیزیم شده. می پرسد شلوغ بود دیشب؟ سر تکان می دهم به نشانهی منفی؛ که البته شلوغ بود. این را می گویم که عزا نگیرد از الان برای ۲۴ ساعت آینده اش. روپوش را در می آورم، کیفم را دستم می گیرم و از مطب می زنم بیرون که بیماری جلویم را می گیرد. دفترچه را دستم می دهد که پنیسیلین بنویسم. میگویم باید معاینه بشوی بعد. میگوید لازم نیست. ۱۰ تا بنویس. برای گوسفندها میبرند. معمولا قضیه اینطور است. بیمارستان از داروخانهی دامپزشکی ارزانتر میافتد برایشان. ویزیت دامپزشک هم گرانتر است. نمینویسم. هر چه فحش از حفظ داشته یا وقت ِ پر مایهاش اجازه میداد نثارم کرد. به جای پانسیون میروم سمت ماشینم. روشنش میکنم و برای همیشه شهر را ترک میکنم.
روزی صد بار به خودم میگویم تمامش کنم. کارم را. روزهای تنهایی ام را. و البته حتی زندگی ام را. این بیتوته و اسیری را. به نظر می رسد به قدر کافی زیسته باشم، یا به قدر کافی طبابت کرده باشم. یا به قدر کافی پس از هر کشیک گریسته باشم. کافی زیسته باشم، با اندک علاقه ای که کماکان برایم باقی مانده به قرمه سبزی، ریش تراش فیلیپس و کره حیوانی با مربای به. کافی زیسته باشم با مشتی نام و چند مهر نظام پزشکی برای دهگردشی و اورژانس و درمانگاه و یک سلفی بیقواره کنار نگاتوسکوپ. به زحمت ِ زبان بازی یا سخت جانی یا بیحسی موضعی یا هوش و حواس خراب توانسته ام تاکنون از این کار و از زیستن در میان مردم جان سالم به در ببرم. دریافته ام که من از زیستن می میرم نه از مرگ.
از اینکه آدمیزادم شرمنده ام، از اینکه آدمیزادم خسته ام و از اینکه آدمیزادم تا آنجایم درد می کند. توی ۳۲ سالگی به تق و لق افتاده ام، با چایی کمرنگ هم معده ام درد می گیرد و با خوابیدن خسته تر می شوم. توی خوابم صدای سرفه می شنوم. صدای سرفهی خلط دار، سرفهی خشک، سرفهی خروسکی، سرفهی پارسی، سرفه قطاری، سرفه برای استعلاجی. در بیداری انگار می کنم یکی پشتم سرم آروغ می زند. صد بار به سرم زده و یکبار نشده بخوابانم توی گوش خودم که تمامش کنم. فندک بگیرانم زیر این کارت نظام پزشکی، یا زیر خودم یا زیر شما. من از شما می ترسم. من یکی از شماها هستم که از شماها می ترسد. از همهی شما می ترسم. هم از شما و هم از جمیع بندگان خدا و هم از بیمارهایم می ترسم، از همراه بیمارهایم نیز می ترسم، از مدیر بیمارستان می ترسم، از مامور بیمه می ترسم، از صدای آمبولانس می ترسم، از صدای خودم هم می ترسم. تا چشم کار می کند نشانی از خودم نمی بینم. من یکجایی جا مانده ام. در ۵ سالگی ام. در لابلای چادر مادرم. من بالقوه یک آگهی کاریابی پزشکان می توانم باشم که خالی شده ام. یک آگهی کاریابی با زرق و برق و صدای شیپور. اما تمامش می کنم. لااقل موقتا. خلاصه عرض کنم... الحمدالله رب العالمین که خرابم.
خیلی بیربط، بی سر و ته و بیمعنی!
|
خودش رادراسرع وقت به یه دکترنشون بده
و دهانش بوی مستراح گرفته!!!!
|
حتماً از آنهایی است که این حرفه برایشان بادآورده است!
|
این جمله نقل قول از مادر بچه بود نه بیان پزشک
البته نگفتن دامپزشک باید کیلومترها مسافت طی کند. کارانه و تعداد بالای بیمار ندارد و به جای نوشتن نسخه سرپایی چند ساعت باید وقت معاینه بگذارد. و البته این رو هم ننوشتن که طبیعیست نسخه ی تحت پوشش بیمه ای با سوپسیت بوده و قطعا ارزانتر خواهد بود
|
همچنین مخاطرات عدیدهای که یک دامپزشک در کار حرفهای اش با آن دست به گریبان است که گاهی جانش را نیز تهدید میکنند!
باید ویزیت دامپزشک از پزشک بالاتر باشه. پزشک به راحتی از انسان میپرسه چنه بابا ؟دامپزشک نمیتونه از مریضش بپرسه خوبی بابا؟ باید صد تا این ور اون بکنه ببینه تا از رو شواهد متوجه بشه حیوون چشه.
بنظر من قشنگ بود خوب نوشته بود
من یک پزشکم و پشت میزم مینشینم و یه معاینه مختصر و گرفتن اطلاعات ازخود بیمار نسخه نوشته و تمام، با کلینیک یا بیمارستان قرارداد دارم ،حقوقم عالیست، بهترین ادکلن را میزنم کسی سر ویزیت با من بحث نمیکند، تزریقات !! کار من نیست کار پرستار است .
حکیم مهر خواست جبران کنه پخش سریال زیر همکف رو غافلاز اینکه این نوشتار پول زیاد و یامفت گرفتن توسط دامپزشکان رو در ذهن تداعی میکنه . لطفا در انتخاب مطالب دقت بیشتری بفرمایید . هرمتنی که اسم دامپزشک درش بود که شایسته انتشار نیست . ممکنه بگید ما رسالت خبری رو انجام میدیم . تقطیع و سانسور نظرات کاربران چیز دبگه ای میگه . باتشکر
این پزشک با این ادبیات سخیفش حتما باید پیش یک روانپزشک برود.افسردگی دارد
جالبه واقعا اینو یک پزشک ننوشته چون هیچوقت یک پزشک به بوی بد دهن یک پسربچه نمیگه بوی مستراح!!!برید خودتونو خرر کنید
|
این جمله روو مادر کودک گفته
ایشون بهتره برن پیش یه روانشناس .دکتر زورکی که نمیشه .در ضمن اگه بچه خودت مریض بشه دهنش همون بو رو میده.
به خدا من اگه جای مسئولین دامپزشکی بودم و این روزها را می دیدم از زیر همکف تا اون مسئول شیلات و این دکتر نون و فرمایشات گهربارشون را می دیدم حداقل کاری که میکردم استعفا بود!
|
جانا سخن از زبان ۴۰۰۰۰ هزار نیروی زحمتکش بی ادعای بی صاحب میگویی!
این چجور متن نوشتنه "دهانش بوی مستراح گرفته"این توهین به مخاطبه و ظمنا خیلی هم کلیشه ای نوشته شده انگاری گزارش نیست انشاست.
خاک بر سر انسانی که بوی دهان کودکی را به بوی مستراح تشبیه می کند و انتظار از جامعه شریف پزشکی این است که الفبای ادب و انسانیت را به چنین فرد بیمار و عقده ای آموزش دهند و از مسئولین وزارت علوم و وزارت بهداشت و آموزش پزشکی باید خواست بجای آن همه درس های بدرد نخور معارف و ...... که نتیجه اش این افراد هستند ۱ واحد نوشتن و سخن گفتن انسانی به دروس دانشگاهها و مدارس اضافه شود.
|
مشکل ما زود قضاوت کردن افراد است