حکیم مهر: بسیاری از کارشناسان و دلسوزانِ گسترۀ محیط زیست، غذارسانی به جانوران، بهویژه سگها و گربهها را نادرست میدانند و معتقدند که حامیان غذارسانی با نقشی که در افزایش سگها و گربهها داشتهاند، مشکلات بسیاری را برای محیط زیست، بومسازگان (اِکوسیستم) و شهروندان به وجود آوردهاند.
به گزارش حکیم مهر به نقل از ایلنا، حملۀ سگهای ولگرد به کودکان که گاه به مرگ آنها انجامیده، از پیامدهای بسیار فاجعهبار افزایش جمعیت سگهای بیصاحب است. همچنین برخی سگهای ولگرد در اطراف منطقههای کوهستانی و دشتها موجب از میان رفتن گونههای دیگری از جانوران مانند جوندگان کوچک، خرگوش یا بچههای آهوها و میشها میشوند؛ یعنی جانورانی که شکار گونههای دیگر از جانوران هستند. افزایش جمعیت گربههای شهری نیز باعث گسترش آلودگی و بیماریهایی مانند «انگل گربه» میشود.
برخی از گروههای غذارسانی کار را به جایی رساندهاند که گوشت چرخکرده و مرغ و ماهی را فراهم میکنند و در حاشیه شهرها برای سگهای بیسرپرست سفره پهن میکنند. در بوستانهای شهر هم همین شیوه در برخورد با گربهها پیگرفته میشود و بهسختی میتوان گوشهای را یافت که در آن تکه گوشت یا مرغ یا تهماندۀ غذایی ریخته نشده باشد. گویا دل این جانوردوستان به حال آن جانورانی که گوشتشان خوراک سگها و گربهها میشود، نمیسوزد.بر این پایه شاید بتوان گفت دوستداری محیط زیست و جانورانِ آندستکم برای بخش از حامیان غذارسانی، به گونهپرستی فروکاهیده شده است.
شوربختانه شماری از کسانی که خود را گیاهخوار، جانوردوست و هوادار صلح و آشتی معرفی میکنند، در برابر استدلالهایی از این دست بیشکیبند و در برابر پَرژنها(انتقادها) و دیدگاههای پادورز(مخالف)، زبان به ناسزاگویی میگشایند و حتی کار را به تهدید میکشانند.به نگرم ریشه این برخوردهارا باید در نگاهِ رمانتیک این دسته از حامیان بازجست. نگاهی که بر شناختشناسی نادرست و سادهسازشدۀ «دیو» و «فرشته» استوار شده است. در این شناختشناسی، انسان و تمدن انسانی دیو هستند و گونههایی از جانوران فرشته. این شناختشناسی نادرست میتواند شخص را به جایی برساند کهرنج جانوران را برتر از رنج انسانها بنشاند. چنین کسی برای شکم گرسنۀ سگها و گربهها اشک میریزد؛ ولی در برابر کشته شدن کودکی توسط سگهای ولگرد، میاَواکد(سکوت میکند). هنگامی که به این برآیه(نتیجه) رسیدی که انسان، دیو این جهان است، دیگر حس همدردی خود را با او از دست خواهی داد. به دیگر سخن شماری از غذارسانها به انسان و تمدن انسانی نگاهی رمانتیک و گاه کینهتوزانه دارند و اگر این نگاه گسترش یابد، میتواند به زایش فاشیسم دیگری، این بار از سوی سبزها و جانوردوستان بینجامد.
تمدنستیزی و ریشۀ همۀ مشکلات جهان را در رفتارهای انسانی جستجو کردن، دنبالهها بلندی در دل تاریخ اندیشه دارد. ژان ژاک روسو، نویسنده و فیلسوف فرانسوی سدۀ هجدهم، انسان را زیستمندی(موجودی) پاک میدانست که آموزش و پرورش و تمدن بشری، اخلاق و رفتار او را تباه کرده است. روسو در نوشتار خود با سَرال(عنوان) «گفتار دربارۀ اصل عدم مساوات» گسترۀ تمدن، ادبیات و دانش را به چالش میکشد و راهکار را در بازگشت به زیست جانوری و زندگی قبیلهای میبیند. او این کتاب را برای وُلتر میفرستد تا دیدگاه او را جویا شود. وُلتر در پاسخ به او به گَواژه(کنایه) مینویسد: «کتاب شما را که پَتار (علیه) بشریت نوشته بودید، خواندم و پی بردم که هیچ کس مانند شما این همه هوش و کوشش برای چارپا کردن انسان به کار نبرده است! با خواندنِ کتاب شما آدم دوست دارد مانند سُتوران، چهار پا راه برود؛ اما برای چون منی که به دو پا راه رفتن عادت کردهام، چهارپا شدن مقدور نیست»
سهراب سپهری در بخشی از «اتاق آبی» و در زابِش(توصیف) دبیر نقاشی خود مینویسد: «آدم در نقشهاش نبود و بهتر که نبود.در پیچ و تاب عرفانی اِسلیمی، آدم چه کاره بود»؛ یعنی آنجایی که سخن از معنویت و اندیشههای رازآلود هستی است، آدمی جایگاهی ندارد. این دیدگاه رمانتیک بهخودی خود، آسیبرسان و سیجناک(خطرناک)نیست. کار از جایی نگرانکننده میشود که نگاه رمانتیک کسی چون سپهری کاربست و پیوست عملی پیدا میکند: «نمیدانم تابستان چه سالی ملخ به شهر ما هجوم آورد. زیانها رساند. من مأمور مبارزه با ملخ در یکی از آبادیها شدم. راستش را بخواهید حتی برای کشتن یک ملخ نقشه نکشیدم. وقتی میان مزارع راه میرفتم سعی میکردم پا روی ملخها نگذارم. اگر محصول را میخوردند پیدا بود که گرسنهاند. منطق من ساده و هموار بود. روزها در آبادی زیر یک درخت دراز میکشیدم و پرواز ملخها را در هوا دنبال میکردم. اداره کشاورزی مزد خلسۀ مرا میپرداخت»!
آری انسان و تمدن انسانی به زاستار(طبیعت) آسیب فراوانی رسانده و میدان زندگی را بر دیگر زیستمندان تنگ کرده است.آری تمدن انسانی سویههای منفی بسیاری داشته و سرچشمۀ ویرانگریهای بسیاری بوده است؛ ولی این، به آن معنا نیست که انسانها تنها اهریمنان این جهانند و دیگر زیستمندان همه فرشتهاند. نگاهی گذرا به آنچه در حیات وحش میگذرد، بسنده است که ببینیم شوربختانه آنچه بر این جهان حکم میراند، داته (قانون) سنگدلی است. بسیاری از جانداران برای آنکه زنده بمانند، ناچارند هر روز جان جانور دیگری را بگیرند، آن هم به شیوههایی که گاه بسیار دردناک است. ویلسون در کتاب « در جستجوی طبیعت» مینویسد: «در مقایسه با مورچهها که کشتار و ترور، زدوخوردهای اتفاقی و جنگهای سازمانیافته کسبوکارشان است، انسان را چیزی جز زیستمندی آرام و صلحجو نمیتوان به شمار آورد».
کوتاه سخن، اگر محیط زیست را دوست داریم و دغدغهمند زندگی بهتر جانوران و گیاهان هستیم، نیاز است با نگاهی فراختر و دوراندیشانهتر پیامدهای کارها و کنشهایمان را در دیده آوریم و تا آنجا که شدنی است از دخالت در چرخۀ زندگی زیستمندان بپرهیزیم.