حکیم مهر: «سعید ارشادی» شکار را تا لحظه قبل از اصابت گلوله به هدف دوست داشت. با خودش در جنگ بود و بالاخره بعد از ۹ سال تفنگش را فروخت و پیگیری هایش «کمر سرخ» را در زمره مناطق حفاظت شده قرار داد.
به گزارش حکیم مهر به نقل از همشهری، گلوله اش قوچ را از پای درآورد. وقتی جلوتر رفت تا شکار را ببیند نتوانست تحمل کند. چشمان شکار،تر بود. اشک دور چشمان قوچ حلقه زده بود. رویش را برگرداند، دوستش شکار را سر برید. با کمک هم قوچ را به پایین کوه میآوردند، اما حال بدی داشت. نزدیک بود به پایین پرت شود.
تمام مسیر سکوت بود و سکوت. به شکارش فکر میکرد، به مخالفت مادر و همسرش با شکار، به تنها گذاشتن خانواده و پسر کوچکش که یا برای کار از آنها دور بود یا برای شکار. قصه شکارچیانی را شنیده بود که جایی در زندگی بد آورده بودند. جایی انگار آه شکار، گریبانشان را گرفته باشد... چشمان قوچ خیس اشک بود ... «نکند اتفاق بدی برای همسر و پسرم افتاده باشد ... من اینجا چه میکنم ...» پایین کوهستان که رسیدند، نه لب به گوشت کباب شده شکار زد نه حرفی به زبان آورد. سهمش را گرفت و بخشید. همان دی ماه سال ۸۹ برای همیشه با شکار خداحافظی کرد و تفنگ برنو را فروخت.
سعید ارشادی متولد ۱۳۵۴ در شهر سَرایان خراسان جنوبی است، عاشق کوه و طبیعت. در کوه نوردیهایش به شکار علاقه مند میشود و در ۲۶ سالگی با خرید تفنگ گلوله زن برنو، شکارچی قوچ میشود. در اداره دامپزشکی مشغول کار بوده و گاهی هم به صورت آزاد مداوای دام و طیور انجام میداده است. هنوز هم گاهی شعر میگوید، برای خودش، برای طبیعت، برای آهوهایی که هیچ وقت راضی نشد شکارشان کند و برای همکاران شهیدش. ۹ سال شکار را یکباره کنار میگذارد و محیط بان میشود.
خودش میگوید «تصمیم آنی و لحظهای نبوده است، مدتها با خودم در جنگ بودم تا آن اتفاق افتاد ..» و حالا دوسال است عملکرد قابل قبولش او را به سمت فرمانده یگان حفاظت محیط زیست خراسان جنوبی رسانده است. بعد از ورود به اداره محیط زیست و فعالیتش به عنوان محیط بان، تلاش همکارانش را برای انتخاب منطقه حفاظت شده ادامه میدهد. پیگیری هایش به نتیجه میرسد و منطقه کوهستانی «کمرسرخ» به عنوان منطقه حفاظت شده خراسان جنوبی انتخاب میشود. ارشادی روزهای غریبی را گذرانده است. از جدال با خودش تا انتخابی سخت و مواجهه با دوستان شکارچی اش!
چرا عاشق شکار شدید؟
اول عاشق کوه نوردی بودم. بیشتر شکارچیان کوهستان همینگونه اند. شکار کردن به قدرت بدنی و تمرکز بالا نیاز دارد. شکارچی برای نزدیک شدن به شکار، باید حواسش بیشتر و قویتر از شکارش باشد اینکه شکارچی بتواند بر قدرت و حواس شکاری مثل قوچ غلبه کند، این چالش، لذت بخش است. به همین دلیل گاهی در کوه نوردی اسلحه همراهم بود و قوچ میزدم.
چطور یک دامپزشک ِ شاعر، عاشق شکار میشود؟! این تضادها چگونه در شما جمع شدند؟
همین تضادها موجب شده بود با خودم در جنگ باشم. شکارچیای نبودم که وقتی تیرش به هدف خورد خوشحال باشد! تا قبل از این لحظه را، دوست داشتم. دیدن لاشه شکار اذیتم میکرد. هیچ نیازی هم به گوشتش نداشتم و خوردن گوشت شکار برای خودم وخانواده لذتی نداشت. این درگیریهای درونی و مخالفت خانواده ادامه داشت تا آن اتفاق افتاد و برای همیشه شکار را کنار گذاشتم.
زمانی که شکارچی بودید با محیط بانان هم برخورد داشتید؟
نه. بیشتر برای کوه نوردی میرفتم تا شکار، اما اگر سلاح هم همراهم بود، چون مجوز داشت و تخلفی انجام نمیدادم، مشکلی پیش نمیآمد. بیشتر محیط بانها هم به واسطه شغلم مرا میشناختند.
چه شد که به فکر رفتن به اداره محیط زیست افتادید؟
اصلا به این موضوع فکر هم نمیکردم. فقط شکار را کنار گذاشتم. من رابطه خوبی با بچههای محیط زیست داشتم، هم به واسطه شغلم مرا میشناختند و هم به عنوان یک شکارچی قانونمند. رییس اداره محیط زیست سرایان از دوستانم بود. همیشه میگفت تو روحیاتت برای محیط زیست و محیط بانی ساخته شده است. مدتی بعد از ترک شکار تصمیم گرفتم محیط بان شوم.
و با کار قبلی تان خداحافظی کردید؟
بله، اما یک سال زمان برد تا اداره دامپزشکی با رفتنم موافقت کند. چند سال در دامپزشکی مدیر اداره بودم و از کارم رضایت داشتند و در نهایت با موافقت دکتر دستور، رییس دامپزشکی وقت کشور، این اجازه صادر شد. مدیرانم هم میگفتند محیط بانی شغل بسیار سختی است. در نهایت سال ۱۳۹۰ به عنوان محیط بان وارد اداره محیط زیست شدم و ۱۴۰۱ فرمانده یگان حفاظت استان.
نظر خانواده و همسرتان چه بود؟
خوشحال بودند. هنوز هم از تاثیر این تصمیم در تغییر خلق و خویم حرف میزنند. هرچند از نظر اقتصادی گاهی به مشکل برمی خوریم، اما حقوق من و همسر فرهنگی ام برکت دارد.
بعد از اینکه محیط بان شدید با چه واکنشی از طرف دوستان و دیگر شکارچیان روبرو شدید؟
همه شان تعجب کرده بودند. نمیتوانستند متوجه تصمیم من بشوند. میگفتند تو در شکار سنگ دل نبودی که روحیه ات اذیت شده باشد. هنوز هم باورشان نشده است. برخی از دوستانم هم به احترام من شکار نمیروند یا آن را کم کردند. اوایل گاهی اوقات به گوشم میرسیدکه بعضیها میگفتند گوشت را داده اند دست گربه! محیط بان شده تا هر کاری دوست دارد انجام بدهد!
و شما چه پاسخی میدادید؟
میگفتم خیری از شکار ندیدم، من عاشق کوه و طبیعت هستم و بدون شکار و تفنگ هم میتوان از طبیعت لذت برد.
الان بعد از گذشت حدود ۱۳ سال، از انتخابتان راضی هستید؟ مرتبه شغلی بالاتر، درآمد بیشتر و کار راحت تری داشتید، اما رفتید سراغ محیط بانی سخت و کم درآمد!
اگر زمان به عقب برگردد باز هم همین راه را انتخاب میکنم. همیشه شرایط اقتصادی و مالی جلوی دید است، اما من با کنار گذاشتن شکار و ادامه فعالیت به عنوان محیط بان، چیزهای با ارزشی در زندگی ام به دست آوردم. آرامش به خانه ما برگشته. همسرم دیگر ناراضی نیست، بگو مگوهای ما در مورد شکار و نبودن من تمام شده است. دو فرزند بسیار خوب دارم. پسرم عرفان دانشجوی پزشکی دانشگاه بیرجند است و دخترم ارشین دانش آموز کلاس نهم .. بابت تمام اینها خدا رو شکر میکنم.
بعد از محیط بانی و مسوولیت فرمانده یگان حفاظت، با تخلفات دوستان شکارچی تان هم مواجه شده اید؟
بله و دقیقا طبق قانون رفتار کرده ام. هرچند که دلخوریهایی هم پیش آمده است. همیشه به همکارانم هم میگویم طبق قانون عمل کنید، اما با فرهنگ سازی پیش بروید. از سرگذشت خودم برای شکارچیها میگویم. میگویم که من هم انگیزه شکار را درک میکنم. به برخی شان میگویم به جای اسلحه، دوربین دست بگیرید و به جای شکار، حیات وحش را در تصویر ثبت و جاودانه کنید. هرچند شکار قانونی را نفی نمیکنم، اما باید شرایط درست و استانداردی هم برایش تعریف شود تا عاشقان شکار، تخلف نکنند.
چقدر از شکارچیان برای معیشت شکار میکنند؟
بیشتر شکارچیان برای تفریح شکار میکنند و تجهیزات گران قیمت دارند. تعداد کسانی که برای نیاز مالی و به دست آوردن گوشت شکار این کار را انجام میدهند بسیار کم است. حتی افراد کم توان مالی در مناطق حفاظت شده هم شکار برایشان ناپسند است و از نظر فرهنگی آن را نمیپسندند، پایان نامه من روی همین موضوع بوده است. در این ۱۲ سالی که خدمت کرده ام فقط یکی دو مورد تخلف دیدم که به گوشت شکار نیاز داشتند.
در دوره فعالیت تان در منطقه، همکار محیط بانی هم داشتید که توسط شکارچیان متخلف به شهادت برسد؟
در خراسان جنوبی، شهید نداشتیم، اما جراحت شدید داشته ایم. عبدالله اسدی برون، همان دوستی که مرا تشویق کرد محیط بان شوم. خودش محیط بان بود، شکارچیان متخلف به او تیراندازی کردند. ۲۵ ساچمه وارد بدنش شد. یک شلیک هم به سمت قلبش شده بود، اما به تلفن همراهش اصابت کرد که داخل جیب پیراهن و درست روی قلبش قرار داشت. الان هنوز ۲، ۳ ساچمه در بدنش باقی است؛ کنار گوش و چشمش که نمیتوانند آنها را خارج کنند.
شباهتی بین محیط بانی و شکار وجود دارد؟
هردو کوه و طبیعت را دوست دارند، اما یکی دنبال شکار است، دیگری بدون شکار از طبیعت لذت میبرد.
مرد نکو نام...