پادزیستها (آنتیبیوتیکها)
نویسنده: امضا محفوظ
خواستم دمی بیاسایم؛ پیش از آن اندکی حکیم مهر را مجازاً تورق نمودم. باز دیدگانم به خبری دیگر از وزارت صحت اینبار در مهار مصرف پادزیستها منور گردید. در ژرفای ذهنم تفحصی کردم، تا مگر از خطابههای مهتران سازمانی خویش در این راستا توشهای بیابم؛ اما دریغ...
فسفر بیشتری سوزانیدم که یادم آمد، گهگداری و تقریبا هر ۵ سال یکبار، مرقومهای مبنی بر ناملایمات استفادهی ناموزون پادزیستها از طرف تشکیلات به سویمان گسیل میشده ولیکن نه انگار که خانی آمده و یا اینکه رفته باشد.
با خودم عهد کرده بودم تا چندی دیگر به ناملایمات سازمانی نپردازم و گاهی هم از موهباتش به زبان برانم. شوربختانه باز طبیبان وزارت صحت دیگر بار افاضات نمودند که تلنگری شد بر ذهنم و سبب گردید قصاراتی بر کاغذ روانه نمایم.
نگارشم بدانجا رسید که چرا وقتی رجال موضوعه در مذمت داروهای ممنوعه میسرایند، اساسا مقامی برای اسلوب نسخهنویسی در تدبیر امراض دامی ندارند؟! که ناگه طرح ۵ ساله شیخمان در بالا دست، برای نکوهش مصرف پادزیستها بر ذهنم متصور شد. کم و بیش همگان ۵ را عددی خاص میپنداریم و محتمل است که علاقه رجال بالادستی نیز از اینرو باشد. حال بدو (ابتدای) این ۵ سال کی بوده و واپسینش تا کی بینجامد، خدا داند و اینکه عمری برایش باقی باشد، خود داستانی دیگر است.
به هر حال با خویشتن اندیشیدم که اگر به دوش بیطاران تکلیفی گذارده شده در مذمت و نکوهش استعمال پادزیستها، آیا نبایستی نقشه راهی برایشان تبیین گردد؟ فلذا بر این پندارم که بدک نیست شیوخ ما نیمنگاهی هم بدین سوی داشته باشند.
بار الهی، دیگر بار هم سخن، ملالآور شد. القصه بگذریم، اما پیشتر بدک نیست یادی کنم از دامداری برادران احشامی به غیر از برادر تهتغاری ایشان که اعتقاد راسخی به الطاف هوش مصنوعی در سلسلهی پرورش دامها داشته و شیوههای مرسوم را بر نمیتابد. به یاد دارم که گاوی در شرف موت را با نومیدی به خیال معجزه برای طبابت آورده بودند. هر آنچه از سوزن یکدرد و هفتدرد و شصتدرد گرفته تا دگر چیزهایی که میشود بلعید را به خوردش داده بودند، در این برهه، بیطار نیز صرفا، عجالتا و ناگزیر برایش آرزوی صحت نمود. فردایش که برآمد، نقل قول شد؛ لاجرم عمرش به دنیا نبوده که چشم از جهان فرو بسته، اما حسن اتفاقش اینجاست که به وقتش حیوان را حلال کردیم و از گوشتش حتما به قدر حاجت برایتان خواهیم فرستاد. حال به قول قدما تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...
بس کنید خجالت بکشید گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری