حکیم مهر - گنجشک به شرط چاقو (گزارش از دروازه غار ، راسته پرنده فروش ها)
قرچ، صدای کندهشدن سر گنجشکها در هارمونی بغبغوی کبوترها نمیآید. مرد گنجشکها را بند میکند، بشمار، گنجشکها جیک نمیزنند. شده 10 تا «حاج خانم فقط 10 تا؟ » گنجشکهای بند کشیده پرپر میزنند اما نه در بلندترین شاخه درختهای تهرانی. توی دست مرد صیاد، بعد از عبور سوزنی که آنها را در یک ردیف 10تایی بند میکند. «نوبت بعدی؛ شما چند تا؟»، تن گنجشکها روی ویبره است. پرپر زدن تنها مهلت گنجشکهاست و آن صدای قرچ که نمیآید: «اگه بخواهید سرش را برایتان میبرم، اما گنجشک مگه چقدر جون و جسم داره که بخواهی براش چاقو تیز کنی» گنجشکها را آب نمیدهند به رسم مسلمانی، آنقدر دل دل میزنند و پرپر که سربریدنش برای مرد فروشنده میشود کار پردردسر. چشم چغورها دودو میزند، نگاه میکند به آخرین شاخه، آخرین درخت دروازهغار، باغی که به نام پرندگان میخوانندش و خاطره کوچهمرغی مولوی را زنده میکند. مرد فرصت آنچنانی ندارد، مهلت تا همین دم غروب است، اگر آفتاب از زیر ابرها در بیاید.
چرا گنجشک توی دست و بال فروشندهها زیاد نیست؟
«گنجشکها را نمیشود زیاد نگه داشت، پرپر میزنند و خودشان را میکوبند به در و دیوار قفس، زهرهشان میترکد و گوشتشان تلخ میشود. بعضی وقتها هم توی همین مدت گوشت تنشان آب میشود و میفهمی که میتکد. صیادها برای فروش گنجشکها فرصت چندانی ندارند، یک روز که پرپر بزنند یا باید فروخته شده باشند یا سرشان را میکنند و میبرند میگذارند توی فریزر وگرنه دیگر قابل خوردن نیستند. »
این وسط میماند شانس، شانسی که به گنجشکی رو کند و کسی او را به قیمت آزادی بخرد، هزار تا 1500 اگر حرف آن مرد رهگذر درست نباشد که با شنیدن قیمت گنجشکی که خریدهام داد زد « سرترو کلاه گذاشتند، گنجشک دانهای 200 تومان!» صدای پرنده پیچیده در دروازهغار تهران اما نه آن صدایی که پرندهها توی دشتهای فیروزکوه با لهجه خوش روستایی میخوانند، صدای پرندههای دربند که نشستهاند در نوبت مرگ با پرهای پوشکرده و سرهایی که بردهاند زیر بالهایشان تا شاید چشمشان توی چشم آدمیزاد نیفتد.
ایرج صیاد با کت و شلوار مشکی ایستاده روبهروی غرفه نادر صیاد. همان شکارچی که از دو روز قبل برای دیدنش نوبت گرفتهایم و تمام پنجشنبه را در فیروز کوه تور پهن کرده بود برای گنجشکها و سرههای تهرانی. نادر صیاد با پوست آفتابسوخته و اورکت سبزی که بیشتر با چشمهای پسر بزرگش ست شده تا موهای پریشان خودش تمایل چندانی به گپ زدن با یک زن آن هم در انبوه عشقمرغیها ندارد و همه چیز را در لایههای پیدا و پنهانی از بذلهگویی میپیچد: «با من حرف نزن، با ایرج صیاد حرف بزن که 50 ساله برای پرندههای تهرانی تور پهن کرده و کار را به من یاد داده و حالا با کت و شلوار آمده باغ پرندگان دیدار تازه کند با قوم و خویشهای صیدهاش.» پوست براق و تازه ایرج صیاد 50، 60 ساله نشان از آن دارد که روزگاری است که دام پهن نکرده است: «صبح زود ساعت چهار میزنیم به بیابون، فرقی نمیکند کدام بیابون یا فیروزکوه یا دماوند یا اطراف تبریز و زنجان، از ساعت چهار تا غروب زیر باران و برف و آفتاب فرقی نمیکند.»
دلتان برای صیدها نمیسوزد؟
انگار خندهدارترین سوال دنیا را پرسیدهایم از یک صیاد. جواب؛ آسانترین خنده دنیا، خندهای که حتی ارزش باز شدن زیاد لبها را ندارد: «برای چی، با این کار نون درمیآوریم برای زن و بچه، جلوی گداییرو میگیره چرا باید دلم بسوزه، تازه خیلی هم لذت داره پرندههایی رو صید کردن که چند لحظه پیش توی آسمون برای خودشون چرخ میزدند و دست هیچ تنابندهای هم بهشون نمیرسید.» ایرج صیاد حالا شروع میکند با ظرافت بسیار طرز شکار طوطی را توضیح دادن، انگار که همین حالا دارد تور پهن میکند: «برای شکار طوطی مخصوصا طوطیهای اطراف تهران باید دو تا طوطی با خودمان ببریم، یکی رو میگذاریم توی قفس و یکی را بیرون از قفس روی دام میبندیم. بعد چند تا سیب یا انار را با یک نخ به هم میبندیم و روی هم کپه میکنیم، اگر فقط یک انار بگذاریم روی دام طوطیها به سرعت میآیند پایین و انار را با خودشان میبرند ولی اگر سنگین باشد نمیتوانند و پایشان به دام گیر میکند.» و اما گنجشکها، شکار گنجشک این پرنده نجیب انگار آسانترین کار دنیاست «خودشان میآیند پایین برای خوردن دانهها» ایرج صیاد از رونق کار صیادی در گذشته و بیرونقی آن در تهرانی میگوید که ساختوساز باغهایش را بلعیده است:
«جوان که بودیم میرفتیم برای صید و گاهی وقتها 600، 700 تا گنجشک و سره و طوطی میآوردیم، اما حالا صید یک روز حتی به 10تا پرنده هم نمیرسد.» گنجشکها و سرهها از شهر تهران کوچ کردهاند و رفتهاند به شهرهایی که هنوز هم درختها ایستادهاند. این هم خبری که منبع آن بهتر از یک صیاد نمیتواند باشد. اسم پول درآوردن و درآمد که میشود صدای نادر صیاد و ایرج صیاد میرود بالا؛ «ما میگوییم جلوی گدایی را میگیرد، هی شما بپرس چقدر درآمد دارید ماهیانه، ما اگر خوششانس باشیم مثلا 20 تا پرنده صید کنیم در یک روز، 20 تا دو هزارتومان میشود 40 هزار تومان، حالا پول بنزین و هزینههایش را کنار بزن و همه روزهایی که پرندهها قهر میکنند با دام، آن وقت میفهمی که هر کس میخواهد از گشنگی نمیرد میآید صیاد میشود.» نادر صیاد رو به ایرج صیاد میکند: «این بنده خدا ما رو بدبخت کرد، هی یکی، دو بار مارو برد شکار پرنده حالا شدیم صیاد و صبح تا شب باید با عیال یکی به دو کنیم که« این هم شد کار که تو میکنی!» چه کار کنم کشته مرده پرندههام، عاشقشونم.»
این دیگه چه جور عشقییه، معشوقی که صیدشون می کنی و میدهی دست قصاب؟
این هم از بد روزگار است که عشقمون و صیدمون شده یکی.
عاشقها معشوقها را توی قفس میبرند، پشت پارک شادی بالاتر از دروازه غار در محلی که شهرداری برای خرید و فروش پرندهها یکی، دو سال است آماده کرده. هیچ عشوهای در کار نیست، نه دلبری و ناز کردنی، معشوقها برای فروش و کشته شدن توی ولوله جمعیت در دستهای مردهای سبیل بلند موفرفری و چشم یونجهای حراج شدهاند. مرغهای مینا به ازای هر کلمهای که میگویند 10 هزار تومان به قیمتشان اضافه میشود. طوطیها به ازای هر کلمه 100 هزار تومان و گاهی یک میلیون تومان. توی غرفهها بساط پرندهبازی ردیف شده است. سیدی صدای بلبل هزاردستان، اسپری بال کبوتر، مولتی ویتامین، حلقههای پا برای کبوترهای پاپری و گردنبند چاهیهای گردنپوش. پرندهها سردشان است، فویلها کار بخاری را میکنند، فویل را پیچیدهاند دور قفسها و سوراخ کردهاند تا جا باشد برای حداقل تنفس.کبوترها از جفتی 20 هزار تومان هست تا 80 هزار تومان یا حداقل جفتی هشت هزار تومان، کبوترهایی که نه پاپری هستند و نه کاکلی به سریا دم قشنگی برای دلبری از کفتربازها دارند. کسی از گوشهای قارقار نمیکند اما کلاغکلاغ میگوید. فروش کلاغ قانونی نیست اما کلاغ هم اینجا اگر بخواهی پیدا میشود.
برای درمان دردی یا به گفته مرد صیاد؛ جادوگری و این بندوبساطها. پرندهبازها تنها فروشندههایی هستند که هی نگاه میکنند به قفسها و جنسهای فروشیشان را با برقی که در چشمهایشان جرقه میزند برانداز میکنند و لابد اگر به قول خودشان پول و پلهای در بساط داشتند این زبان بستهها را دست نامحرم جلاد نمیدادند و «حیف، تف به این دنیا که ما توش شدیم پرنده فروش و هر شب چشممان به چشم پرنده بیچارهای است که باید بفروشیمش تا نان ببریم خانه برای زن و بچه.» روی پارچه بزرگی بالای سر غرفهها نوشته شده « به فرموده این مکان بهطور موقت در اختیار پرندهفروشان عزیز است تا جای مناسب دیگری برای آنها آماده شود.»
بلندگو مدام اعلام میکند که دکتر دامپزشک در محل حضور دارد و خریداران بهتر است قبل از خرید، از سلامت حیواناتی که خریداری میکنند مطمئن شوند. همسترها، سنجابهای لرزان، خرگوشهای کوچکی که پوست بدنشان زیر دستت روی ویبره است، کفترها، مرغها و خروسها، سرهها، بلبلها و فنچها توی قفسهها نشستهاند و قیمت میشوند. آدمیزاد در صفی بلند ایستاده آن طرفها، صف آزادی گنجشکها. فروشنده در ناباوری گنجشک را میدهد توی دست آدمیزاد و با حسرت چشم میدوزد به گنجشکی که از حادثه سر کندن گریخته است. پرنده دل داده است به ابرها بارانی دیماه که میرود به دورهای دور...