آسانیوز نوشت:
هیس!!! گوش کنید! صدایی نمی شنوید؟ صدای شکستن انسانیت گوشتان را آزار نمی دهد؟ همین لحظه که شما هدفن در گوش کرده اید و آهنگ آرامبخشی می شنوید، کمی آنطرف تر یک نفر چکمه به پا کرده است و دارد انسانیت را زیر پا له می کند!
چند ماه پیش بود که پخش ویدئویی دردناک از سگ آزاری در گلستان دل خیلی از ما را به درد آورد، این فرد که طی عملی غیرانسانی سگ شکاری خود را به صورت وحشیانه ای مورد آزار و اذیت قرار داده بود پس از دستگیری، علت این اقدام را خوردن غذایش از سوی سگ اعلام کرد. این فرد پس از آزار و اذیت سگ شکاری خود، با قرار دادن تصاویر آن در فضای مجازی، احساسات عمومی را جریحه دار کرد که با کمک پلیس فتا شناسایی، دستگیر و هم اکنون با صدور قرار قانونی در زندان به سر می برد.
آن روزها سؤال مشترک اکثر رسانه ها این بود؛ پرونده عامل سگ آزاری به کجا انجامید؟ و این درخواست قبل از هر چیز مدیون دنیای مجازی بود و سرعت انتشار پیام.
از ماجرای تلخ سگ آزاری که بگذریم، امروز قرار است راوی ماجرای تلخ تری باشیم. حکایت کتک خوردن زنی که اگر بگویم تمام دنیایش را صرف رسیدگی به حیوانات کرده است، اغراق نکرده ام. این داستان عصمت خانم است. زنی که طبق روال سال های گذشته برای غذا دادن به حیوانات شهر راهی کوچه پس کوچه های تبریز شده بود.
حوالی چهارراه شریعتی، غذاخوری X ، همان جایی است که چند هفته قبل تراژدی مرگ انسانیت را به چشم خود دیدم. عصمت خانم بعد از دادن غذا به گربه ای که تازه زایمان کرده بود، داشت آنجا را ترک می کرد که صحنه ای دلش را به درد می آورد؛ پسر نوجوانی که به همراه خانواده اش از ماشین شاسی بلند برای رفتن به غذاخوری پیاده می شود، شروع به آزار گربه می کند، عصمت که تحمل دیدن این صحنه را ندارد، سمت نوجوان می رود و تنها یک جمله می گوید:" پسر جان تو خودت دوست داری کسی موقع خوردن غذا تو را اذیت کند و به تو لگد بزند؟! مادر پسر با شنیدن این حرف از عصمت خانم معذرت می خواهد.
چند ثانیه از رد و بدل شدن این سخنان نگذشته بود که عصمت خانوم فشار عجیبی روی بدنش احساس می کند، فشار دو دست ضخمت و قوی روی بدن لاغر و نحیفش برایش غیر قابل تحمل است. غلام- ی صاحب غذاخوری x که احساس کرده است، رفتار عصمت خانم مشتری اش را پرانده، عصمت را از پشت گرفته، از زمین بلند می کند و دوبار محکم به زمین می کوبد، سپس جسم بی توان او را به داخل مغازه می برد.
عصمت خانم می گوید: بعد از زمین افتادن، دیگر چیزی به یاد ندارم، فقط خودم را دیدم که وسط غذاخوری ولو شده ام و همه دوره ام کرده اند. شاگرد غذاخوری سعی داشت به من آب بدهد، اما من از خوردن آن امتناع می کردم. کمی که بهتر شدم به خانه رفتم. آن روز بدنم خیلی درد می کرد و من تا خود صبح خوابیدم. صبح که میخواستم از جایم بلند شوم، دیدم سر و صورتم کبود شده و پف کرده است، ترسیدم و پیش دکتر رفتم. دکتر گفت چندتا از مویرگهایم پاره شده و باید تا بهبودی کامل استراحت کنم. علیرغم میل باطنی ام چند روز در خانه ماندم و در این مدت دخترانم به حیوانات زبان بسته غذا می دادند. زمانی که یکی از آشنایان ماجرای مرا شنید، از من خواست تا از فرد خاطی، شکایت کنم. من هم بعد از رفتن به پزشکی قانونی شکایت خود را به جریان انداختم، غلام ی که دید ماجرا جدی شده، چند نفر را واسطه کرد تا رضایت من رضایت بدهم، اما قبول نکردم. بعد گفت اگر دست از شکایتت برداری 200 هزار تومان پول به تو می دهم اما من فقط میخواستم قانون تکلیف من را مشخص کند! حالا بعد از چند هفته سرگردانی از این دادگاه به آن دادگاه مرا به شورای حل اختلاف فرستاده اند و غلام با واسطه قرار دادن آشنایانش می خواهد پرونده را از جریان بیاندازد. من نمی خواهم رضایت دهم، چون اولین بار نیست که این آدم از این کارها می کند. همین پارسال خودم دیدم که چطور مرد بیچاره ای که یک پایش چلاغ بود و برای فروش روزنامه وارد غذاخوری شده بود را کتک زد و بیرون انداخت! اما چون کسی را ندارم که از من حمایت کند، نمی توانم حقم را از او بگیرم و غلام را به سزای اعمالش برسانم.
حکایت تلخی است، نه! حکم دادگاهی غلام را نمی دانم چه خواهد شد، اما می دانم بد حکمی در انتظار اوست از سوی خداوندی که عدل گستر و عدل پرور است.