به بهانه لغو اعزام دامپزشکان به کشتارگاههای کشورهای مبداء
دامپزشکی در گره تنهایی
دکتر حسین یاوری
نمیدانم، اگر چندین بار کتاب «شازده کوچولو» اثر "اگزوپری" یا انیمیشن آن را با نام «مسافر کوچولو» بارها و بارها در برنامه کودک قبل از دانشگاه نخوانده یا ندیده بودم و اینکه با چالش تنهایی او آشنا نبودم، می توانستم اینقدر با شازده کوچولو خودمانی باشم، تا چند سوال ساده به سبک همان دوران نوجوانی از او بپرسم که آیا او قادر خواهد بود گره گشایی بر این تنهایی باشد.
در گیرودار تنهایی، در آن شب بارانی، نجوایی دلنشین، مهربانانه و آرام، همانند تیکتاک ساعت شماطهدار قدیمی خانهی بیبی جان، بیدارم کرد و دلنشینانه گفت: یادت هست آنگاه که اسمی از دوست دوران دانشآموزیات به میان می آمد، یادی از بهترین دوست، یعنی «کتاب» داشتی و هماره دو موضوع انشا بر سینه تخته سیاه حک میشد: «علم بهتر است یا ثروت» و دیگری «بهترین دوست انسان کیست؟». به یاد نمی آورم که دانش آموزی غیر از کتاب، دوست دیگری بر گزیده باشد. همین دلیلی شد تا ضربآهنگ قطرات باران بر شیشه ی پنجره ی اتاقم، صدای آن رفیق قدیمی را بهتر به گوش جان رساند و دلنشین گرداند؛ سخن خاطرات مدرسه، کلاس و کتاب. اینجا بود که کتاب دوست داشتنی شازده کوچولو بیش از پیش مرا به خود خواند. مرا که هر برگ کاهی آن، دنیایی از خاطرات شیرین برایم زنده میکرد. با خود گفتم حال که مجال خواندنش هست، دوباره بخوانمش؛ شاید روشی، مسیری، راهی برای همزبانی با چاشنی همدلی دوران کودکی در او یابم!!
بیدرنگ از جا بلند شده، سراغ کتابهای بستهبندی شده، در کیسه برنجیهای زیپدار که بسان کیف های امروزی جایگاهی برای نگهداری کتابهای قدیمی در زیر تخت چوبی انباری بود، زدم. خوشبختانه با بازکردن زیپ اولین کیسه برنجی، کتاب شازده کوچولو خودنمایی کرد؛ وه چه خوشحال شدم؛ چرا که اگر نمییافتمش، غم و اندوه پیدا نکردن آن دوست فراموش شده بر این تنهایی افزون میشد. خیلی سریع مثل همه ی کتابهایی که اول بار می بینم، تا انتها یک ورق زدم؛ نقاشی های کتاب مثل همان دوران برایم جذاب بود، نمی دانم چه حسی در وجودم به قلیان آمد که شوق دوبار خواندن آن کتاب را در آن شب در من زنده کرد؛ شاید برای روشنتر شدن محتوایش، تا مگر شمعی در دلم یا ذهنم نیز افروخته شود.
مشکل پیش آمدهی این تنهاییام را میدانستم، اما زبان گفتگویش را نمیدانستم. به خود گفتم حالا که با شازده کوچولو خیلی بیشتر از اینکه شما میدانید آشنا هستم، مسئله را با او در میان بگذارم، چون او را می شناسم، یقین دارم توانایی سادهنویسی و سادهسازی مفاهیم پیچیده را دارد و جدا از بحث های جدیتری که گاهی با سکوت و گاهی با لبخند به مقتضیات سن دوران کودکیش، مسافر کوچولو با زبان بدن به تصویر می کشید در کتاب خاطراتش مثال ها و مصداق هایی آورده که میتواند گرهگشای بسیاری از چگونه گفتن و یا مذاکره برای حل مشکلات امروزهی ما نیز باشد.
پرسشی دربارهی دامپزشکی و ناشناختههای آن، چون می دانستم از سیاره ای دیگر به اینجا آمده، برایش مطرح کردم؛ خیلی جدی و بدون تعارف گفت: خیلی سؤالت کلی است، بهتر است یک موضوع را طرح کنی شاید بتوانم راهنمایی بر این باشم.
گفتم: شازده کوچولو عزیز؛
آیا در جریان نظارت بهداشتی کارشناسان دامپزشکی بر گوشت های وارداتی و اهمیت این نظارت هستی؟! می دانی هراز چند گاهی چالشی برای این موضوع بهوجود می آید که باعث مشغله فکری می شوم که چرا عمدهی دغدغهی این موضوع، اینگونه جلب میشود تا اعلام کنند «هزینه های بالادستی قیمت گوشت با اعزام کارشناسان دامپزشکی افزایش می یابد» و هرچه مینویسیم که در قبال کاری که ناظرین بهداشتی انجام می دهند تا گوشت استحصالی، علاوه بر داشتن استانداردهای بهداشتی، کیفیت طعم و پخت آن با ذائقه ایرانیان همخوان باشد، که این با کم چربی بودن گوشت، جنسیت و سن دام انتخابی برای کشتار مرتبط بوده و با نظارت دقیق ناظرین بهداشی به صورت جدی این مهم لحاظ گردیده، تا گوشت در سبد خانوار ایرانی با بهترین کیفیت عرضه شود، اما همهی این توضیحات، انگار چندان اثرگذار نیست؛ ماندهام چگونه شرح یا توجیهی برای آن بنویسم و بگویم هزینه ی نظارت بهداشتی نسبت به قیمت گوشت اصلاً عدد یا رقمی نیست که بخواهد دغدغهی واردکننده یا مصرف کننده باشد.
شازده کوچولو به این پرسشی که در ظاهر به یک مسئله روزمره دامپزشکی مبدل شده است و می توان مصداق های آن را در بسیاری از تصمیم های کلان و مهم در حوزه ی دامپزشکی نیز پیدا کرد. اینگونه پاسخی داد که من هم گفتم بهتر است پاسخ او را با شما هم در میان بگذارم تا مورد قضاوت قرار دهید.
شازده کوچولوی قصه ی ما گفت: از این دست سؤالات برای من زیاد پیش می آید که پیشنهاد می کنم به این مصداق گوش کنی و بعد اگر دیدی قابل شبیه سازی است، تو هم مثل من از زبان عدد و آمار استفاده کن و به صورت واقعی و شفاف قیمت هزینه کرد بهداشتی یک کیلوگرم گوشت را بیان کن.
خوشحالتر شدم، چرا که انگار قرار است گرهای که با بیش از پنجاه یادداشت با زبان توسعه، بهداشت، اقتصاد، آموزش، آینده پژوهی، مشکلات بی نشانه، کارآفرینی دولتی و... با گام خدمات دامپزشکی توسط همین قلم منتشر شده بود و هنوز پاسخی منطقی برای آن ها یافت نشده است، با روشی یا تاکتیکی دیگر گره گشایی شود.
منتظر پیشنهادش بودم که گفت: یادت نمی آید که گفته بودم، اگر به این آدم بزرگ ها بگویید: «خانهی زیبایی را دیدم با آجرهای صورتی، با گلدانهای شمعدانی جلو پنجره هایش و کبوترهایی روی بامش ...» موفق نمیشوند این خانه را در نظر مجسم کنند. باید به آنها گفت: «خانه ای دیدم که قیمتش صد هزار فرانک بود.» آن وقت همگی به صدای بلند می گویند: «چه خانهی قشنگی!»، حالا تو هم صریح و شفاف بگو که هزینهکرد نظارت بهداشتی برای یک کیلوگرم گوشت 100 تا یک تومنی است تا قضاوت کنند یا مقایسه کنند که برای اعتماد دهی به مصرفکننده و تایید بازار برای عرضهی آن یک چهارصدم درصد هم هزینه نمیشود.
شازده کوچولو پرسید: آخه رفتن به خارج و برزیل هم این حرف و گفتهها را دارد، بگو شرایط کاری آن چگونه است؟ که من هم گفتم: در یک مورد قابل مقایسه با سیاره ی کوچک تو است.
لبخندی زد از اینکه شباهتی بین سیارهاش و شرایط کاری در کشتارگاه برزیل برایش قرار است بگویم. انگار متعجب شد و گفت بیصبرانه منتظر شنیدن آن هستم.
گفتم: خاطرت هست سیاره ات به اندازه ای کوچک بود که در طول شبانه روز 43 بار غروب خورشید را نظارهگری. گفت: دقیقا همین طور است.
گفتم: کار کردن در کشتارگاه هم با قدم زدن روزانه حداقل ده کیلومتر بین سالن کشتار، سالن استخوانگیری، سردخانههای ذخیره سازی از ساعت 4 صبح تا 4 عصر غروب بدین گونه است که در کسری از ثانیه دمای بهاری 25 و گاهی تا 30 درجه سانتی گراد سالن کشتار با تغییر سالن زمستانی می شود! که صد البته نه آن بهاری که فکر شود صدای چکاوک ها یا جیکجیک گنجشکها و یا دیدن سبزه ها را نظارهگر هستی، بلکه صدای شوکر بیحس کننده گاو، حرکت زنجیره های لاشه های آویزان شده، صدای اره برقی استخوان بر و... که مجبورت میکند گوشی صداگیر حتی به گوشهایت بزنی! و...؛ اما گفتم: در کسری از ثانیه زمستان را می بینی، بله مجبوری زیب کاپشنت را بالا بکشی، کلاه کاپشنت را روی کلاه ایمنی کارت که می خواهد مانع شکستگی سرت در قدم زدنهای پی در پی در طول خط کشتار در لابلای آهن آلات محیط کشتارگاه شود، بکشی تا در سالن استخوانگیری که دمایش 10 درجه است وارد شوی و برای حداقل 6 الی 8 ساعت در روز نظارهگر قطعه بندی و لیبل زنی صحیح بسته بندی ها باشی؛ از این جهت بود که گفتم دمای بهاری و زمستانی سالنها فرای راه رفتن مداومت به کرات باید تجربه کنی و هر از گاهی هم به سالن انتظار و بارگیری که دمایی زیر صفر درجه دارند هم سرکی بزنی!
شازده کوچولو آهی کشید و گفت: پس خارج رفتن شما، از بیرون ما را کشته است و از درون، شما را؛ خندهام گرفت.
خواستم برای سایر مواردی مثل: بی سرو سامان ماندن ماده 19 دامپزشکی، معطل ماندن ضرایب حقوقی دامپزشکی در قانون خدمات کشوری با وجود رستهی بهداشتی درمانی دامپزشکی در کنترل و پیشگیری بیش از 70 درصد بیماریهای مشترک انسان و دام، تاخیر دراز مدت در بروز رسانی همه سالهی تعرفه های دامپزشکی نسبت به پزشکی و... بپرسم که دیدم صدای اذان صبح میآید که میگوید «حی علی خیر العمل».
شازده کوچولو رفته بود و با کولهباری از سؤال، در راه مانده و تنهایم گذاشت که می خواستم با طرح سایر سوالات بداند با ورود به دانشکدهی دامپزشکی، زندگی و کارم به حرفهی دامپزشکی چگونه گره خورده است.
........... بیخودی سلامت مردم را بهانه نکنید!
ظاهرا وارد کنندگان گوشت قلم بدست شده اند