خاطرات دامپزشکان
گریه توأم با خنده
دکتر جعفر محمودی
در یکی از روزهای دلانگیز فصل بهار سال ۱۳۷۷ حدود ساعت ۱۰ صبح بود که تلفن اداره به صدا در آمد و من که اغلب علاقهای به پاسخ دادن به تلفن نداشتم، این بار مصمم شدم که تلفن اداره را شخصاً پاسخگو باشم. انگار ندایی از درون به من دستور میداد؛ آری درست بود.
در آن سوی خط زنی میانسال با گریه و زاری و التماس درخواست کمک میکرد و میگفت آقای دکتر شما را به خدا قسم به داد من برسید؛ تنها گاوم که مایهی امرار معاش زندگیام میباشد، در حال تلف شدن است. آنقدر التماس کرد و قسم داد که دیگر نتوانستم در مقابل قسمهایش مقاومت کنم. او میگفت که دو سه روز است که گاومان زایمان کرده اما اکنون فلج شده و در حال مرگ میباشد. حدس زدم که به بیماری تب شیر مبتلا شده و پس از گرفتن آدرس منزل آنها و تهیه داروی کلسیم از داروخانه، سراسیمه خود را به روستای بیدکردوئیه ی بافت و منزل آن خانم رساندم.
از دیدن صحنه خشکم زد؛ گاوی در وسط حیاط به حالت مرگ به یک پهلو افتاده بود و چندین کودک قد و نیم قد در اطراف گاو گریه میکردند و منکه برای اولین بار بود چنین صحنهای را میدیدم، گفتم «گیرم که گاوتان مرد، مردن یک گاو که گریه ندارد»، که آن زن میانسال گفت: «آقای دکتر، شما را به خدا قسم اجازه ندهید بچههای من برای بار دوم یتیم بشوند.»
وقتی فهمیدم این گاو متعلق به این همه کودک یتیم است و مادر آنها با فروش شیرش امرار معاش میکند، چشمانم به سیاهی رفت، ضربان قلبم شدت گرفت و بغض سنگینی راه گلویم را بست.
سرانجام با کمک همکارم پس از گرفتن رگ و تزریق کلسیم، درمان را شروع کردیم. پسر بچه کوچکی که تقریبا ۷ یا ۸ سال داشت و به پهنای صورت اشک میریخت، پرسید: «آقای دکتر، گاو ما خوب میشود؟» و من گفتم «آره پسر جان، خوب میشود، نگران نباش»، و وقتی برای شستن دست و صرف چای کمی آن طرفتر رفتم، همان پسر بچه به برادر بزرگترش با لهجه شیرین روستایی گفت: «کاکا، گاو ما خواهد مرد اما آقای دکتر بخاطر اینکه ما ناراحت نشویم و دلمان نشکند، الکی میگوید گاومان خوب میشود!»
خلاصه، پس از تزریق سومین کلسیم گاو تکانی خورد و روی جناغ سینه نشست و پس از چند دقیقه، لرزان لرزان سرانجام ایستاد و منکه متوجه حال آن پسر بچه بودم، دیدم از سر شوق لبخند زیبایی کرد و در حالیکه میخندید، اشکهایش به داخل دهانش رفت و من برای اولین بار صحنهای توأم از خنده و گریه را با هم میدیدم و ایکاش در آن لحظه دوربینی داشتم و این صحنه زیبا را ثبت میکردم.
آری، این تلخترین و شیرینترین خاطره کاری اینجانب در طول این ۲۵ سال است که هرگز آنرا فراموش نخواهم کرد و من را ناخودآگاه یاد این بیت شعر انداخت:
تا توانی رفع غم از خاطر غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است، اشکی پاک کن
منبع: روابط عمومی اداره کل دامپزشکی استان کرمان
عالی
............
|
تعریف این موارد خاص هم با خود شبکه است!
|
کاکا داستان رو خوب بخون سال ۱۳۷۷کدوم بخش خصوصی بود؟ بعدشم، بنده خدا نگفت که من آپولو هوا کردم، روح داستان را دریاب.
|
چقدر شیرین حسادت میکنی شما !! ینی کاری نداری خاطره میخونی یا هر چی باشه از توش باید یه جوری اون حسادت بزنه بیرون نه ؟! باشه بهت توجه کردیم :))
|
یعنی چی که همکاران شبکه اجازه درمان ندارند
درود بر همکار ارجمند جناب دکتر محمودی
همین الان هم ادارات اجازه درمان دارن.خیلی وقت ها که برای مراقبت به روستاها مراجعه میکنیم نیازباشه درمان هم میکنیم
مگه قرار نبود نفت و گاز سر سفره مردم بیاد؟
|
قرار بود، ولی بعد کارشناسا گفتند نون مردم نفتی میشه دیگه قابل خوردن نمیشه، گاز هم بیاد سر سفره خطرناکه، ممکنه انفجار صورت بگیره، بنابراین دیگه قرار نشد!
|
چرا فکر میکنی نیست؟ هر شخص ماهیانه سهام عدالت دریافت میکند پس این از کجا میآید؟ این حقوقی است که نظام مقدس جمهوری اسلامی از روی عطوفت و مهربانی به همه ایرانیان تعلق میگیرد در حالیکه برای این پول زحمت نکشیدند. نکته دیگر اینکه این همه عظمت و کشورداری و ساختن جاده، مدرسه، بیمارستان، مسجد و زیرساختهای شهری از کجا آمده؟ همینها محل نانآوری خانوادههها شده که گذاشتن پول نفت بر سر سفره مردم است.
|
هههه، ناشناس ۱۸:۴۵ شما خیلی باحالی.
زنده باشی دکتر عزیز .سعادتیست که نصیب شما شده که در این مسیر قرار گرفتی و دل چند بچه یتیم را خوشحال کردی.
درود بر شما.
|
هیچ عدالتی در دنیا نیست، هیچ نظمی نیست و کسی که خوبی میکنه دنبال معامله نیست که حایی دیگر بهش پس بدهند مگه سوپرمارکته که پول را با جنس عوض میکنند
با سلام
سلام.خسته نباشید، خدا قوت،
راه اندازی دانشکده بافت برای رفع این مشکلات بود، چشم ها را باید شست
پسربچه کجاست؟
احسنت دکتر
بسیار عالی، مسلما زیباترین لحظات کاری یک دامپزشک همین لحظات است که لبخند شوق را بر لبان محرومترین اقشار جامعه جاری میسازد.
چقدر قشنگ بود .من زندگی رو در روستایی در نزدیکی اون روستا تجربه کردم و تابستانهای کودکی رو اونجا گذراندم واقعا برخی ها از مردم اون روستاها تنها سرمایه زندگیشان همان تک گاو بود.واقعا بنوبه خودم از همکار گرامی جناب دکتر محمودی تشگر میکنم