جشن بازنشستگی
دکتر مرتضی ساعد توکلنیا
کارشناس اداره دارو و درمان دامپزشکی گیلان
اگر چه یک ماه بود که مخفیانه در تدارک برگزاری جشن بازنشستگی دکتر بشری مدیر کل اسبق دامپزشکی استان گیلان در روزهای پایانی آذر ماه امسال بودیم، اما با مرخصی رفتن هفت روزه دکتر در نزدیک مراسم و در غیبت او در اداره فعالیت ما شتاب بیشتری گرفت. از این فرصت طلایی نهایت استفاده را بردیم و با اطلاعرسانی به خانواده ایشان و فراخوانی از دوستان، همکاران و بازنشستگانی که مایل به مشارکت در جشن بودند، دو تیم تشکیل دادیم؛ «تیم استقبال» که در رستوران حضور فعالی داشته و «تیم هدیه» که برایشان حضور در روز موعود مقدور نبود اما در تقدیم هدیه مشارکت میکردند. در عین حال هم برای اینکه مراسم لو نرود، به دوستان اعلام کرده بودیم که موضوع به شکل غافلگیری و به اصطلاح سورپرایز است و تا روز جشن ارتباط خود را با دکتر که در مرخصی به سر میبرد، به حداقل برسانند. تمهیدات ما به حدی نتیجه داد که دکتر کمکم داشت نسبت به این همه فراموشکاری و بیخیالی دوستان مشکوک و یا شاکی میشد، تا آنجا که یک بار که عازم منزل بود، با خود به زبان شعر از همکاران اداریاش چنین شکوه سر داد:
نه توجهی، نه زنگی، نه پیامک قشنگی
وا بده آن مرتضی لعن خدا را
کامران و آن سعید بیوفا را
مم تقی و آن ساسی مو طلا را
آن تپل کربلا را
سوی منزل میروم
تا باز بینم
روی او را...
تا اینکه روز موعود فرا رسید و دوستان و اعضای تیم استقبال طبق برنامه قبلی نیم ساعت زودتر در رستوران سمیعی رشت حضور یافتند. همسر و خانواده دکتر که با آنها نیز هماهنگی شده بود، با ترفندی ایشان را جهت صرف ناهار به رستوران آوردند. دوستان تیم استقبال مرکب از ۳۵ نفر در دو طرف حیاط رستوران آماده بودند و به محض ورود دکتر و خانواده و پخش موسیقی و کف زدن حضار، بهت و حیرت در چشمان دکتر هویدا شد. بعد از جلوس و آرام شدن مجلس، کلیپی از عکسهای دوران کودکی تا جوانی و... ایشان پخش شد که اشک را در چشمان وی، همسر و خواهران گرامیاش جاری کرد. پس از آن همکاران یک به یک سلام، بازگویی خاطرات و بیوگرافی ایشان و مروری بر خدمات ۳۵ ساله ایشان داشتند؛ گفتند که آقا مجید در سال ۱۳۶۸ از دانشکده دامپزشکی تهران فارغالتحصیل شد و به واسطه عشق و علاقه به علم دامپزشکی، چند سال بعد تخصص داخلی دامهای بزرگ را از دانشکده دامپزشکی شیراز گرفت؛ و اینکه ضمیر ناخودآگاه ذهناش که نشأت گرفته از خانواده فرهنگیاش بود، او را در اوایل دهه نود به سمت رشته ادبیات کشاند و وی همچنین لیسانس ادبیات خود را از دانشگاه گیلان دریافت کرد. از تلاش، جدیت، وفاداری و تعصب او به رشته دامپزشکی گفتند و از برخی خدمات شایستهاش در سمت مدیر کلی دامپزشکی گیلان نظیر پیریزی و راهاندازی کشتارگاههای صنعتی دام و طیور و تعطیل کردن کشتارگاههای غیربهداشتی و سنتی گیلان که تا تهدید و ارعاب انداختن نارنجک در منزلشان پیش رفت، تا جلوگیری از برخی واکسیناسیونهای غیرهدفمند که نمونه کشوری شد و ارتقا و نظم در پرداختیها به کارمندان و... تا ریاست دفتر درمانگاهها و آزمایشگاههای سازمان دامپزشکی کشور و ریاست مرکز ملی تشخیص آزمایشگاههای مرجع سازمان که منشاء خدمات بسیاری در سطح کشور شد.
با این حال، در بیشتر مدت مراسم دکتر همچنان در بهت بود و اگر چه در سخنوری نیز ماهر است، زمانی که از ایشان خواستیم برای ما سخنی بگوید، نتوانست بیش از چند کلمه تشکر و قدردانی از حاضرین سخنی دیگری به زبان آورد. جای شما خالی، بعد از صرف ناهار و تقدیم هدیه و گرفتن عکسهای یادگاری و برش کیک تولد که همزمان با روز بازنشستگی ایشان در اخر آذر ماه است، بیشترین صحبتی که از طرف دوستان و همکارانی که پس از سالها همدیگر را میدیدند به میان میآمد، تداوم اینگونه مراسمات بود. اینکه کارمندان و بازنشستگان سالهای دور و نزدیکی که عمر و جوانیشان را در این راه گذاشتهاند، بتوانند به چنین بهانههایی اوقات خوشی را در کنار یکدیگر به ذکر خاطرات و ایام گذشته بپردازند.
جشن به خوبی و خوشی برگزار شد و فردایش دکتر بشری شعر نوی خود را اینچنین از نو سرود:
شعر نو از نو سرایم
"نه توجهی، نه زنگی، نه پیامک قشنگی؟!
وا بده آن مرتضی لعن خدا را؟!
کامران و آن سعید بیوفا را؟!
مم تقی و آن ساسی مو حنا را؟!
آن تپل کربلا را؟!
خیر شعر نو از نو سرایم،
وه چه آن روز قشنگی
من هنوزم در شگفتم
این همه آرتیست کجا بود؟!
کارگردانش «کیا» بود؟
مار ایجا بابا سیوا بود؟ (به گیلکی یعنی دو عضو ناتنی یک خانواده)
از حضور آن همه گل
در ترنم، با تبسم
در تصور هم نگنجد
این همه تصویر زیبا
روح من در آسمانهاست
باز هم دارم تشکر
از توکل، از سقطچی از جوان بیتکلف
از مهندس، از جمالش، بابت کلک خیالش
از همه از غرب گیلان، آن طرف از شرق گیلان
به چه گویم از رودبار و مهد گیلان
تیم حاضر، تیم پنهان
دوستان بهتر از جان