آقای دکتر تاجبخش از استادان دلسوز و نیز سختگیر دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران است. ایشان می گفتند: "یک بار برای گردش به رامهرمز رفته بودم. در آنجا یکی از دانشجویانم را دیدم. او بسیار محبت کرد و مرا برای ناهاری هم مهمان کرد. چند ماه بعد زمان امتحان دانشجویان بود. پیداست برای من آن دانشجوی رامهرمزی با دیگران تفاوت نداشت. اتفاقاً یکی از نخستین دانشجویان که باید حضوراً امتحان می داد، او بود. پس از آنکه چند پرسش کردم و او پاسخ هیچ یک را هم نمی دانست، ناگهان غش کرد و بیهوش بر زمین افتاد. من بسیار پکر و ناراحت شدم. آمدند و او را با تخت روان به بیمارستان بردند.
دانشجوی بعدی شخصی درشت اندام بود و دو برابر من هیکل داشت. هنوز چند سوالی بیش از او نپرسیده بودم که دیدم رنگ چهره اش عوض شد و الان است که به زمین بخورد. با شتاب گفتم: "نه تو را خدا! تو دیگر غش نکن. چیزی نمی پرسم."
او را بیرون بردند و من رفتم و خودم را در آینه ورانداز کردم تا ببینم آیا چیز وحشتناکی در چهره ام هست؟! آن روز دیگر امتحان برگزار نشد."
برگرفته از کتاب خاطره های دامپزشکان، تالیف دکتر ودود حاجی زاده (داریوش افروز)