سال 1378 بود و من دانشجوی سال آخر دامپزشکی در یکی از دانشکده های دامپزشکی بودم. با استاد بیماری های داخلی دام بزرگ دانشکده روابط خیلی دوستانه ای داشتم و استاد راهنمای پایان نامه ام هم ایشان بودند.
روزی برای مطالعه به کتابخانه دانشکده رفته بودم که این استاد بزرگوار بنده را دیدند و خواستند که در اخذ امتحان از دانشجویان دوره کاردانی کمکشان کنم ... دقیقاً به یاد دارم یکی از دانشجویان که نوبت امتحانش بود، از شدت اضطراب گوشی را داخل گوشش فرو نکرده و همانطور به گردنش گیر داده بود و داشت صداهای شکمبه را گوش کرده و برای استاد تشریح می نمود! بیچاره جزوه را هم آنقدر خوب خوانده بود که تمامی مراحل را مو به مو و مرحله به مرحله توصیف می کرد! در حالیکه من و استاد داشتیم از خنده روده بر می شدیم، این دانشجوی بیچاره هم با تصور اینکه در توضیح مطلب دچار اشکال شده هاج و واج ما رو نگاه می کرد!
خاطره ای از یکی از بینندگان محترم حکیم مهر