به کمک دامدار و پسرش به گاوی دچار تیلریوز سرم تزریق می کردم. دامدار سر گاو را گرفته بود و پسرش سرم را در دست داشت. چون به سختی توانسته بودم ورید وداج گردنی را بیابم، از دامدار خواستم که نگذارد گاو تکان بخورد، تا اینکه سرسوزن از ورید بیرون نیاید.
ناگهان پسر دامدار با کف دست ضربه محکمی به پشت گاو زد. هراسان سر به سوی پسرک گرداندم و گفتم: "چرا زدی؟"
با انگشت پشت گاو را نشان داد و گفت: "اینجا مگس نشسته بود!"
برگرفته از کتاب خاطره های دامپزشکان
تالیف دکتر ودود حاجی زاده (داریوش افروز)