حکیم مهر: «دکتر محمدقلی نادعلیان» در فروردین ماه سال ۱۳۱۵ در سنگسر سابق و مهدیشهر فعلی استان سمنان متولد شد. خانواده او از ایل عشایری سنگسر بود و به همین دلیل، علاقه به دام و دامپزشکی از همان اوان کودکی در ذهن او شکل گرفت. محمد قلی دوره ابتدایی را در سنگسر گذراند اما از آنجا که آن روستا فاقد دبیرستان بود، برای ادامه تحصیل به مشکل خورد. خودش به حکیم مهر میگوید: «من و نزدیک به ۱۵ نفر از دوستانم که علاقهمند به تحصیل بودیم، به اداره آموزش و پرورش مرکز استان که آن موقع اداره فرهنگ بود، رفتیم و تقاضایی را مبنی بر راهاندازی یک دبیرستان نوشتیم. در جواب ما گفتند که چون دبیر نداریم، این امکان وجود ندارد.»
اگر چه با به میدان آمدن علاقمندان تحصیل در روستا، این بچهها دوره اول دبیرستان را در سنگسر ادامه دادند، اما محمدقلی برای دوره دوم دبیرستان، ناگزیر به مهاجرت بود: «ما بالاجبار باید به سمنان یا شهر دیگری مهاجرت میکردیم، اما چون پدرم در تهران بود گفت حالا که قرار است از سنگسر کوچ کنیم، بهتر است به تهران بیاییم. لذا بعد از سیکل اول من که حدود سال 1333 تمام شد، از سنگسر مهاجرت کرده و به تهران آمدیم. در تهران چون معدلم خیلی خوب بود، توانستم به دبیرستان دارالفنون که آن زمان خیلی مشهور بود، بروم. دیپلم طبیعی را در سال 1336 از دبیرستان دارالفنون گرفتم و وارد دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران شدم.»
دکتر نادعلیان پس از اتمام دوره عمومی دامپزشکی، وارد دوره تخصص رشته بیماریهای داخلی دامهای بزرگ شد. در ادامه و در سال 1353 بود یک بورس از طرف فرانسه به او پیشنهاد شد و به دانشکده دامپزشکی شهر تولوز در جنوب فرانسه رفت. اواخر سال 1354 بود که بورس وی در فرانسه تمام شد و به ایران برگشت و به کارهای آموزشی و پژوهشی پرداخت. وی در سال 1374 به درجه استاد تمامی نایل گردید و در مهرماه سال 1386 بازنشسته شد.
از او بیش از ۲۲۰ مقاله به زبان فرانسه، انگلیسی و فارسی در مجلات معتبر داخلی و خارجی، ۱۰ کتاب تالیفی و ۳ کتاب ترجمه به چاپ رسیده است که دو جلد از کتابهای وی برنده جایزه و یکی دیگر هم به عنوان کتاب سال انتخاب شد.
حکیم مهر: آقای دکتر، متولد چه سالی و کجا هستید؟
بنده در فروردین ماه سال ۱۳۱۵ در سنگسر سابق و مهدیشهر فعلی متولد شدم. آن زمان سنگسر یکی از روستاهای استان سمنان بود و در جایی بین راه سمنان و شهمیزاد واقع شده است که الان با ساری هم ارتباط دارد. خانواده ما از اعضای ایل عشایری سنگسر به شمار میرود و به همین دلیل در دوران کودکی من، معمولاً زمستانها در سنگسر ساکن بودیم و چند ماهی از تابستان را به ییلاق میرفتیم. دوران کودکی من توام با شادی بود، چرا که به آب و هوای خوب، چادرهایی باصفای ییلاقی، کوه، دشت، چشمهسار و... دسترسی داشتیم. مخصوصا که کوهپیمایی یکی از تفریحات شیرین و لذتبخش من بود.
من دوره ابتدایی را در سنگسر گذراندم. البته این را هم باید بگویم که آن زمان بیشتر بچهها را به مکتب میفرستادند. من هم قبل از مدرسه به مکتب و نزد شخصی به نام ملاعلی که مرد بسیار شریفی بود، میرفتم. در واقع اولین معلم من ایشان بود. حدود یکی دو سال آنجا بودم و در آن مدت قرآن را به خوبی یاد گرفتم. یک کتاب فارسی هم بود که آن را هم میخواندیم. خدابیامرز مادرم علاقهمند بود که من درسهای جدید را هم بخوانم، به همین دلیل من را به دبستان شاهپسند سنگسر فرستادند که یکی از حشمداران آنجا این دبستان را به نام مادر خود ساخته بودند. به آنجا رفتم و دوره ابتدایی را تا کلاس ششم در آنجا گذراندم، اما سنگسر دبیرستان نداشت. من و نزدیک به ۱۵ نفر از دوستانم که علاقهمند به تحصیل بودیم، به اداره آموزش و پرورش مرکز استان که آن موقع اداره فرهنگ بود، رفتیم و تقاضایی را مبنیبر راهاندازی یک دبیرستان نوشتیم. در جواب ما گفتند که چون دبیر نداریم، این امکان وجود ندارد. ما به سنگسر برگشتیم و چند نفر از معتمدین محل را دیدیم. یکی دو نفر از آنها که تحصیل کرده و باسواد بودند، قبول کردند که به ما آموزش دهند. یکی از آنها به نام آقای حامدی رئیس بانک و مرد بسیار خوبی بود که تقبل کردند به ما فیزیک، شیمی، هندسه و ریاضی درس دهند، لذا دوره سیکل اول با اصرار ما پا گرفت و ما اولین دورهای بودیم که با کوشش خودمان، مقطع دبیرستان را باز کردیم. به این شکل دوره کودکی من تا دوره اول دبیرستان در سنگسر گذشت.
حکیم مهر: چه سالی بود که وارد دبستان شدید؟
فکر می کنم حدود سال ۱۳۲۳ بود. تقریبا ۶ سال هم طول کشید و تا سال ۱۳۲۹ در سنگسر بودم و بعد از سیکل اول به تهران آمدیم.
حکیم مهر: چرا به تهران آمدید؟
پدرم شغل حشمداری داشت. ایشان یکی از عشایر سرشناس بود که معمولا علاوه بر گوسفندهایی که داشتند، گوسفند پرواری هم پرورش میدادند و به همین دلیل به تهران رفتو آمد داشتند. از طرفی در سنگسر دبیرستان سیکل دوم وجود نداشت و ما بالاجبار باید به سمنان یا شهر دیگری مهاجرت میکردیم. اما چون پدرم در تهران بود گفت حالا که قرار است از سنگسر کوچ کنیم، بهتر است به تهران بیاییم. لذا بعد از سیکل اول من که حدود سال ۱۳۳۳ تمام شد از سنگسر مهاجرت کردیم و به تهران آمدیم. در تهران ابتدا در دبیرستان زرافشان اسمنویسی کردم اما دیدم که دبیرستانهای بهتری هم هست. چون معدلم خیلی خوب بود، توانستم به دبیرستان دارالفنون که آن زمان خیلی مشهور بود، بروم. دیپلم طبیعی را در سال ۱۳۳۶ از دبیرستان دارالفنون گرفتم و وارد دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران شدم.
حکیم مهر: چرا دانشکده دامپزشکی را انتخاب کردید؟
آن زمان آزمون کنکور به شکل امروز برگزار نمیشد. بلکه چند دانشکده به صورت جداگانه برای خود کنکور میگرفتند. من در ۴ دانشکده پزشکی تهران، کشاورزی کرج، دامپزشکی تهران و پزشکی اصفهان کنکور دادم که به غیر از دانشکده پزشکی تهران، در آن سه تای دیگر قبول شدم، اما چون تنها فرزند بودم و پدر و مادرم خیلی علاقه نداشتند که به جای دیگر بروم و از طرفی من هم علاقهمند به دامپزشکی بودم، به این رشته آمدم.
حکیم مهر: ریشه این علاقه از کجا بود؟
به هر حال ما حشمدار بودیم و به همین دلیل با فعالیتهای دامپزشکان و تکنیسینهایی که میآمدند و به گوسفندهای ما واکسن میزدند، آشنا بودم. اگر هم احیانا دام بیمار میشد، دکتری میآمد و این رفتوآمدها در علاقهمندی من به این رشته بدون تاثیر نبود. این بود که دامپزشکی را انتخاب و با علاقه و جدیت شروع به تحصیل کردم.
حکیم مهر: آیا پدر و مادر شما مخالفتی با رشته دامپزشکی نداشتند؟
خیر، اتفاقا خیلی هم خوشحال بودند. چون آنها میدانستند که دام هم مانند انسان مریض میشود. این بود که با تحصیل من در رشته دامپزشکی موافق و مشوق من هم بودند. آن موقع در سنگسر بیشتر بچهها وقتی تا کلاس ششم میخواندند، به شغل حشمداری مشغول میشدند و درس خواندن خیلی کم بود، اما مادرم به واسطه چند فامیل تحصیل کرده که داشت، مشوق من برای ادامه تحصیل شد.
حکیم مهر: اشاره کردید که شما تک فرزند خانواده بودید؟
سه خواهر ناتنی دارم اما از پدر و مادر خودم تک فرزند بودم. البته آنها را مانند خواهرهای واقعی دوست دارم.
حکیم مهر: آیا در زمان مدرسه درسخوان بودید؟
خیلی. تحصیلات من خیلی خوب بود و خیلی درس میخواندم. به همین علت بود که پدر و مادرم علاقهمند به ادامه تحصیل من شدند. من وقتی حدود ۷ ساله بودم و به مکتب ملاعلی میرفتم، در کمتر از یک سال قرآن را یاد گرفتم. ایشان هم به پدر و مادرم گفته بود که فرزند شما باهوش است. پدرم هم یک جفت گیوه بهعنوان کادو برای او گرفت. در دبیرستان هم همینطور، درسم خیلی خوب بود و در نهایت دامپزشکی تهران را انتخاب کردم.
حکیم مهر: لطفا کمی از فضای دوران دانشکده و همکلاسی شاخص خودتان برایمان بگویید.
من انسان گوشهگیری نبودم و زمانی که وارد دانشکده شدم، با همکلاسیها زود اخت شدم و دوستان زیادی پیدا کردم. در سال دوم و سوم دانشکده که بودیم، بعضی از کلاسها به صورت مشترک برگزار میشد. مثلاً معمولاً در سال دوم و سوم یا سوم و چهارم کلاسهای مشترکی داشتیم که استاد دکتر میمندینژاد تدریس میکردند. من آنجا با دکتر تاجبخش که هنوز هم دوست هستیم، آشنا شدم. همچنین دکتر زرقانی که در سازمان دامپزشکی بازنشسته شدند. دوستان و همکلاسیهای خیلی خوبی داشتم که چند نفری از آنها هم در دانشکده استاد شدند؛ از جمله دکتر اسلامی متخصص انگلشناسی و همچنین مرحوم دکتر اطمینانی.
از طرفی والیبال من خوب بود و چون دانشکده زمین ورزش داشت، خیلی والیبال بازی میکردیم. همچنین از آنجا که من حشمدار بودم و رشته ما هم دامپزشکی بود، روزهای پنچشنبه و جمعه با بعضی از دوستان به اطراف تهران و جاده قم که قشلاق گوسفندان ما بود، میرفتیم و به آنجا سر میزدیم. اگر احیاناً مریض بودند، کارهای آنها را میکردیم، نشانهها را یادداشت میکردیم و بعد با استاد در میان میگذاشتیم و راه چاره و درمان را از آنها یاد میگرفتیم و عمل میکردیم.
حکیم مهر: بعد از دوران عمومی دامپزشکی چه کردید؟
من علاقه زیادی به علوم بالینی داشتم. کمااینکه از ابتدا هم گاهی در حشم ما بیمار پیدا میشد و دکترها برای رفع آن میآمدند و لذا به علوم بالینی علاقه داشتم. تا آنجا که چندسالی بدون اینکه در جایی استخدام شوم، به کار علوم بالینی مشغول بودم. اکثر سنگسریها حشمدار بودند و من نیز به تشخیص، درمان و واکسیناسیون مشغول بودم. اما در نهایت دیدم که این کار من را ارضا نمیکند. به همین خاطر یک روز پیش استاد علوم بالینی دانشکده یعنی دکتر حسینیون رفتم. ایشان از احوالات من سوال کرد و من هم تعریف کردم که از شرایط کنونی راضی نیستم و این کار من را خشنود نمیکند. گفت که اگر دوست داری به دانشکده بیا و همکار ما شو. من هم کمی مهلت خواستم و بعد از ۲۴ ساعت گفتم چه بهتر، اینجا ادامه تحصیل هم میدهم، چون خیلی علاقه داشتم که در تحصیل رشد کنم. ایشان هم نامهای به دانشکده نوشت و من آن موقع به عنوان دستیار قبول شدم. در چند ماه ابتدایی، حقوق نداشتم و بعد کمکم حکم استخدامی من آمد و در رشته علوم بالینی وارد دانشکده شدم. معمولا آن موقع کسی که دستیار بود، پس از سه سال امتحان میداد و اگر قبول میشد، تبدیل به استادیار میشد. رشته من هم که بیماریهای داخلی دامهای بزرگ بود و بایستی در دو رشته وابسته آن شامل میکروبیولوژی و انگلشناسی بود. امتحان میدادم. من امتحان دادم و هر سه را با معدل خوب قبول و استادیار شدم. یعنی از مربیگری به استادیاری ارتقا پیدا کردم.
حدود سال 1353 بود که یک بورس از طرف فرانسه پیشنهاد شد. من هم آن زمان فرانسهخوان بودم. آن زمان مخصوصا در شهرستانها، اکثرا فرانسه تحصیل میکردند و زبان فرانسه در دبیرستانها مرسوم بود. من سیکل اول و سیکل دوم را فرانسه خوانده بودم. بالاخره این بورس تعلق گرفت و به دانشکده دامپزشکی شهر تولوز در جنوب فرانسه رفتم. اتفاقاً پروفسور بسیار خوبی داشتیم که «پروفسور تورنو» نام داشت. همچنین «پروفسور اسپیناس» که در رشته بالینی کار میکردند. من چون در اینجا استادیار بودم و خوب کار کرده بودم و بیماریها را خوب تشخیص میدادم، حتی دانشجویان را به من میسپردند. این خیلی مهم بود، یعنی استاد دانشجویان را به من میسپرد و من در بخش یا کلینیک سیار که میرفتیم، گاهی با دانشجویان فرانسوی میرفتم.
حکیم مهر: در چه سالی ازدواج کردید؟
سال 1342 یا 1343 بود که ازدواج کردم. خدا همسرم را رحمت کند، ایشان دختر عموی بنده بودند و جا دارد که در اینجا از ایشان یادی کنم، چراکه همیشه مددکار من بودند. من به فرانسه که رفته بودم، متاهل بودم و فرزند داشتم. اگرچه آن موقع رفت و آمد ارزان بود اما ایشان با طیب خاطر زندگی را میچرخاند و خیلی در این کارها قوی بود. به قول معروف پشت سر مردی که زندگی را جلو میبرد و موفق هست، یک زن موفق و کاردان هست که این مرد را تشویق میکند و به جلو میراند. این بود که ایشان همیشه مددکار من بودند و به من کمک میکردند.
حکیم مهر: چند فرزند دارید؟
من سه دختر و یک پسر دارم و خدا را شکر همه موفق هستند. حتی علاوه بر نوه نتیجه هم دارم که همه آنها سربه راه و خوب و تحصیل کرده و موفق هستند.
حکیم مهر: آیا خاطره جالبی از سالهای حضور در فرانسه دارید؟
یک روز استاد اسپیناس گفت که فردا میخواهیم به کلینیک سیار در اسبداری برویم. فردای آن روز ایشان و بنده و چند نفر دانشجو به آنجا رفتیم. در آنجا معمولاً هر محلهای یک دامپزشک محلی یا به قول خودشان Local Vet دارند. دامپزشک آن فارم یا باشگاه اسبداری گفت که امروز میخواهیم داروهای انگلی به اسبها بخورانیم. ایشان اسبها را ردیف کردند. معمولاً داروهای انگلی را برای اینکه به خوبی خورانده شود، باید از طریق لولهای که از دماغ به معده اسب وارد می شود خوراند. چون اگر بخواهیم از طریق دهان بریزیم، اسب همه آن را دور میریزد. ایشان حین اینکه لوله میزد و دارو را میخوراند، فکر کرد که من خیلی فرانسه نمیدانم و به زبان فرانسه از استاد اسپیناس سوال کرد که این آقا کیست؟ ایشان هم تعریف کردند که من دامپزشک و عضو هیات علمی دانشگاه تهران هستم و از ایران آمدهام. پرسید که وضعش چطور است؟ پروفسور هم گفت که میتوانی امتحان کنی. آن دامپزشک محلی هم از من خواست که لوله بزنم. من هم لوله معده را گرفتم و شروع به کار شدم. لوله زدن به اسب از طریق بینی، قلق خاصی دارد و باید تجربه و تمرین داشته باشید و اگر به همین شکل انجام دهید، لوله به سمت نای میرود و اذیت میکند. من هم خیلی خوب این مساله را میدانستم و وارد بودم. اولین و دومین و سومین لوله را که زدم و دارو خوراندم، دید که خیلی خوب میزنم و تشکر کرد. من هم در دلم گفتم که این خارجیها تصور میکنند که فقط خودشان بلدند. بعد پروفسور اسپیناس گفتند حالا متوجه شدی که ایشان خیلی مسلط هستند؟ ایشان هم تایید کرد. این یکی از خاطرات خوب من بود.
دانشکده دامپزشکی آنجا یک کتابخانه خیلی قوی داشت. من دیدم بیشتر کتابها به زبان انگلیسی است، همچنین بیشتر مقالات در مجلات هم انگلیسی است. این بود که وقتی برگشتم، با اینکه استادیار بودم، شروع کردم به کلاس انگلیسی رفتن و یادگیری زبان انگلیسی. بعد از چند ترم، «دکتر زاکاریان» همکار پاتولوژیست من که الان در آمریکا هستند، گفت الان که قواعد را یاد گرفتی، من میتوانم به تو درس بدهم. من هر روز که از کلینیک به دانشکده میرفتم، به اتاق ایشان مراجعه میکردم و ایشان یک ساعت و گاهی دو ساعت با من تدریس انگلیسی و ترجمه کار میکرد. این نیز تجربه خوبی بود و انگلیسی را در کمتر از یک سال یاد گرفتم. البته پایه انگلیسی و فرانسه یکی است.
حکیم مهر: چه سالی به ایران برگشتید و در ایران چه کردید؟
سال 1353 به فرانسه رفتم و فکر کنم اواخر سال 1354 بود که کارم تمام شد و به ایران برگشتم. در ایران به کارهای آموزشی و پژوهشی پرداختم. از نظر من در کارهای آکادمیک، اگر پژوهش نباشد، کار پیش نمیرود. باید پژوهش باشد و شما نسبت به آن مسلط باشید که در امر آموزش موفق باشید. من در حوزه پژوهشی مقالات و کتابهای زیادی نوشتم. در سال 1356 پروندههای من کامل شده بود و مقالات و کتابهایی که داشتم باعث شد که به دانشیاری ارتقا پیدا کنم.
در سال 1357 که انقلاب شد، دانشگاهها تعطیل شدند و ما هم چند سالی تعطیل بودیم. البته در این تعطیلی بیکار نبودم و با دانشجوها به استانهای دیگر میرفتیم و کار آموزشی میکردیم. من هم به چندین استان از جمله کرمان و جیرفت رفتم و برای دانشجویان آنجا کلاس درس میگذاشتیم و بیماری هم که فراوان بود. نکته جالب این بود که در آنجا به کیسهایی از هاری که از بیماریهای مشترک بین انسان و دام است برخوردیم. لذا یک کله گاو و یک کله گوسفند برای انستیتو پاستور فرستادیم تا مطمئن شویم و در جواب دیدیم که جواب هاری مثبت است و این از نظر اپیدمیولوژی برای من خیلی جالب بود. با همکاران دیگر از جمله دکتر اطمینانی، دکتر راد و دکتر زاکاریان که همراه من بودند، برگشتیم و این اتفاق پایه یک مقاله بسیار خوب شد که در مجله دانشکده دامپزشکی به چاپ رسید. ما از نظر اپیدمیولوژی، ردپای روباه را پیدا کردیم. روباه وقتی هار میشود، به شهرها میآید و گوسفند و گاو را گاز میگیرد و باعث میشود که این بیماری از طریق بزاق منتقل شود. آن هم یک مقاله جالب شد. خود من هم علاقهمندی زیادی داشتم و این شد که بعدها در ارتباط با هاری کار کردم و مقالات دیگری هم نوشتم طرحهای زیادی در این ارتباط دادم.
به علت تعطیلی دانشگاه از دانشیاری تا استادی من یک وقفه ایجاد و کمی طولانی شد. در نهایت در سال 1374 به درجه استاد تمامی نایل شدم.
آثار به جا مانده از من مکتوب و مستند است. بنده حدود ۲۲۰ مقاله به زبان فرانسه، انگلیسی و فارسی در مجلات معتبر داخلی و خارجی و همین طور با ارائه به کنگرهها چاپ کردم. در بسیاری از کنگرههای داخلی و خارجی شرکت کردم. کمااینکه آن موقع معمولا تبادل علمی خیلی راحتتر بود. ما در کنگرههای خارجی شرکت میکردیم و علاوهبر ارائه مقاله، با اساتید تبادلات علمی انجام میدادیم. من تقریباً به تمام کشورهای دنیا سفر و در این کنگرهها شرکت کردم.
فکر میکنم حدود ۱۰ کتاب تالیفی و ۳ کتاب ترجمه دارم که دو جلد از کتابهای من البته با اشتراک همکاران دیگر برنده جایزه و یکی کتاب سال شد. کتاب اصول معاینه دام هم برنده جایزه شد. همچنین یکی از مقالاتی که به صورت اشتراکی با دکتر تاجبخش داشتیم، برنده جایزه شد. این ماحصل کاری بود که انجام دادیم. از همه مهمتر تربیت دانشجویان دوره تخصصی و عمومی بود. فکر میکنم بیش از هزار نفر دانشجوی دکترای عمومی و حدود ۵۰ دانشجوی دوره تخصصی را تربیت کردم که همه آنها از متخصصین داخلی دامهای بزرگ شدند و در تمام دانشکدههای ایران استاد و باعث افتخار بنده هستند.
حکیم مهر: در چه سالی بازنشسته شدید؟
مهر ماه سال 1386 بازنشسته شدم. البته خیلی سال است که در گروه دامپزشکی فرهنگستان علوم مشغول و عضو پیوسته فرهنگستان علوم هستم و در حال حاضر رئیس گروه علوم دامپزشکی فرهنگستان هستم.
حکیم مهر: ممنون از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.
گفتوگو از: محسن طاهرمیرزایی
دبیر بخش پیشکسوتان دامپزشکی: دکتر محمدکاظم کوهی