
از ماست که بر ماست
دکتر مرتضی توکلنیا
کارشناس اداره کل دامپزشکی استان گیلان
اواسط تابستان ۱۳۷۰ است. سه ماهی است که از دانشگاه فارغالتحصیل شدهام و شوق به کار در من موج میزند. وارد ساختمان سازمان دامپزشکی کشور در دورراهی یوسفآباد میشوم. علیرغم آنکه بسیاری از دوستانم راه تدریس در دانشگاهها را در پیش گرفتهاند، تمایل دارم در سازمان دامپزشکی وارد شوم؛ به قولی وارد فیلد شده و طرح نیروی انسانیام را در سازمان بگذرانم. مهندس قنبری مسئول طرح نیروی انسانی به من میگوید که برای گذراندن طرح بایستی در استانهایی نظیر سیستان و بلوچستان، کردستان، کرمانشاه و... بروم. موافقت میکنم و رهسپار استان کرمانشاه و نهایتاً شهرستان کنگاور میشوم. سه سال کار با مردم، درمان دامها و آشنایی با اهداف دامپزشکی تجربه شگرفی بود.
ساعت حدود دو بعد از نیمهشب یک روز تابستانی سال ۱۳۷۳ است. به همراه یکی از همکاران اداره دامپزشکی انزلی در اطراف مرداب در جسنجوی یک کشتارگاه سنتی مرغ هستیم. پیدایش میکنیم. یک انبار کوچک بدون حصار و تاریک نمایان میشود. درب باز است. وارد میشوم. یک حوضچه سیمانی پر از آب خونآلود جلویم نمایان میشود که مرغهای پرکنده با سر و دم و اندرونه در آن غوطهورند. گویی کشتار مرغها تمام شده است. همه جا خون و پر ریخته است. هیچ نکته بهداشتی به چشم نمیخورد. یک نفر سراپا خون جلو میآید. خودمان را معرفی میکنیم و سؤالاتی میکنیم و از او میخواهیم منبع آب مصرفی را به ما نشان دهد. میگوید برای شستوشوی مرغها از آب چاه استفاده میکنند. چاه نزدیک مرداب تقریباً همسطح زمین است و دو قورباغه در لبه آن به محض نزدیک شدن ما درون آب غوطه میخورند. این کل کشتارگاه سنتی مرغ در آن زمان بود.
ظهر یک روز گرم تابستان سال ۱۳۸۶ است. برای مقابله با آنفلوانزای فوقحاد پرندگان خانه به خانه در روستای کوکنه مشغول جمع کردن و معدوم کردن طیور محلی هستیم. جلوتر از ما بچههای روستا میدوند و فریاد میزنند «مورغکوشان بوموییدی! مورغکوشان بوموییدی!!!». گرمای ظهر که به لباسهای سفید یکسره بچهها میتابد، امان آنها را بریده. عرقریزان و با منت و خواهش و گاهاً تهدید مشغول مجاب کردن روستاییانی هستند که گاهاً سرمایهشان همین چند قطعه مرغ و خروس و بوقلمون محلی است. تقصیری هم ندارند. شب قبل وزیر بهداشت در صدا و سیما اعلام کرد که هیچ موردی از آنفلوانزای فوقحاد پرندگان در کشور مشاهده نشده. خب! حرف ایشان برش بیشتری دارد. برای مردم تفسیر میکنیم که وزیر برای کاهش استرس مردم این حرف را زده وگرنه خودتان شاهدید که مرغهایتان چگونه میمیرند. بعضی مرغهای خود را در پشتبام مخفی کردهاند؛ برخی آنها را زودتر ذبح کردهاند و میگویند ما خودمان میخوریم؛ برخی نیز دشناممان میدهند. گوش ما بدهکار نیست. نیروی انتظامی به کمک ما میآید. بچهها تا کمر به درون لانهها میغلطند تا کار را یکسره کنند. صورتجلسهها را تنظیم میکنیم. تا غروب کار طول میکشد. طیور معدوم شده با گاز را داخل گودال بزرگی میریزیم و بیل مکانیکی رویش آهک و خاک میریزد. از کار خودمان راضی هستیم.
اوایل دیماه سال ۱۳۹۹ است. با یکی از همکاران در حال صحبت در مورد مسائل سازمان هستیم. نکتهای میگوید که برایم بسیار سنگین است. یکی از دامپزشکانی که چند سالی است از دانشگاه فارغالتحصیل شده و در زمینه بیماریهای سگ وگربه تبحری دارد، دامپزشکان سازمان را به کمسوادی، بیکاری و خوردن حق آنها متهم میکند. به فکر فرو میروم. از ماست که بر ماست. اگر این فارغالتحصیل جوان الزاماً میبایست مدتی را در سازمان بگذراند و از تاریخ و چند و چون فعالیتهای ثمربخش سازمان مطلع میشد، مسلماً اینگونه سخن نمیگفت.
به او خرده نمیگیرم. تابستان ۱۳۷۳ او هنوز به دنیا هم نیامده بود که بازدیدهای شبانه از کشتارگاههای سنتی مرغ را نظاره کند، بیقولههایی که ادارات بهداشت هیچگونه خبری از آنها نداشتند و بازرسان آنها بهداشت گوشت را تنها در کاشیکاریهای تا سقف مغازهها و کارت سلامت مرغفروش جستجو میکردند. حالا که به همت پرسنل سازمان نه از آن بیقولهها خبری است و نه از مرغهای فله و دارای اندرونه و نه از حوضچههای آب و مرغ داخل مغازهها .... کاش همانگونه که در تابستان ۱۳۷۰ برای طرح نیروی انسانی به کرمانشاه عزیمت کردم و آنجا دیدم که از پنج رأس بز یک پیرزن روستایی، سه رأسش مبتلا به تب مالت هستند و عروس و نوه یک سالهاش درگیر این بیماری شدهاند، این همکار جوان ما نیز مدتی را در یک استان محروم میگذارند و با سختیها و فعالیتهای دامپزشکی مواجه میشد.
از ماست که بر ماست. وقتی از هول حلیم در دیگ افتادیم و به محض زمزمه خصوصیسازی دامپزشکی، بسیاری از فعالیتهای مردمی خود را بدون آگاهی از عواقب آن واگذار کردیم، این تتیجهاش میشود. وقتی موضوع رعایت فاصله مرغداریها و... برای ما اصل شد و انرژی خود را صرف کارهای سلبی کردیم، فکر نکردیم که این فاصلهگذاریها منجر به ایجاد فاصله و شکاف بین ما، بخش خصوصی و مردم میشود. شناسایی بیماریهای دامی در مزرعه را به شناسایی نقاط بحرانی در اماکن تقلیل دادیم. طرح نیروی انسانی را ملغی کردیم و کلینیکهای ادارات را تعطیل تا بخش خصوصی جان بگیرد و این شده جواب ما؛ غافل از آنکه هیچ درمانگاه دولتی انسانی پس از دهها سال از فعالیت درمانگاههای خصوصی تعطیل نشدهاند. راستی ما چه کردیم؟ دامدار را از خود راندیم؛ مورد بیاحترامی بخش خصوصی قرار گرفتیم و آن ارج و قرب نزد وزارتخانهایها هم زایل شد. خاصه آنکه قوانین هم در حال خرد کردن ساختارهای دامپزشکی هستند. قانون پرداخت غرامت به صاحبان دامهای زیاندیده در کشتارگاهها که پس از سالها کشمکش و تلاش مسئولین دلسوز سازمان در بودجه سالیانه دولت مصوب شده بود، به پرداخت حقالزحمه ناظرین ذبح شرعی شیفت کرد و کار بازرسی در کشتارگاهها سختتر از قبل شد. حقوق دریافتی پرسنل هم که نور علی نور است. دیگر حتی نمیتوانیم ضمانت بانکی یک بنده خدایی را قبول کنیم، چون از حداقل مورد قبول خیلی از بانکها کمتر است. جالب آنکه این اسب همچنان میتازد و اندک رمق ما نیز گرفته میشود.
حالا اینها به کنار؛ گویی دامپزشکان جوانی که وارد سازمان میشوند هم دیگر آن انگیزه سابق را ندارند. به قولی ششدانگ نیستند و تعصبهای ما را نیز ندارند. یادم نمیرود در اوایل سال ۱۳۸۲ که در حال مبارزه با بروسلوز در یکی از روستاهای صعبالعبور شهرستان رودبار بودیم و برای کشتار هر گوسفند مبتلا مبلغ شش هزار تومان غرامت میدادیم، آنقدر سماجت نشان دادیم که برخی دامداران پیش خودشان میگفتند که دولت برای ما ده هزار تومان غرامت تعیین کرده اما اینها چهار هزار تومانش را برای خودشان بر میدارند. گوش ما اما بدهکار این حرفها نبود. اینقدر رفتیم و آزمایش خون کردیم تا بالاخره تعداد ۱۸۵ رأس بز و گوسفند روستا را که مبتلا بودند از گله حذف و کشتار کردیم و پس از آن بیماری در روستا ریشهکن شد. جالب آنکه به خاطر بعد مسافت ناچار شدیم وسایل اولیه آزمایش رزبنگال نظیر دستگاه شیکر و پیپتها و... را در ایوان یکی از منازل دامداران روستا مستقر کنیم و همانجا مرحله اول آزمایش بروسلوز را انجام دهیم؛ و جالبتر آنکه آنقدر رفتیم و رفتیم تا بالاخره مهر دختر همین دامدار به دل یکی از همکاران جوان ما نشست و خواستگاری و موافقت و باقی ماجرا.
آری، دامپزشکی برای ما دامپزشکان قدیمی یادآور خاطرات شیرین، مصائب و تلاشهایی است که مجموعه پرسنل دامپزشکی برای حفظ سلامت جامعه به خرج دادند، از جان مایه گذاشتند، دشنام شنیدند، متحمل بیماریهای مشترک شدند و به واقع سربازان گمنام عرصه بهداشت بودند و بنابراین بسیار بسیار متاسف میشویم که در اثر برخی ندانمکاریها نه تنها مزد زحمات خود را دریافت نمیکنند، بلکه اینچنین مورد بیاحترامی و هتک حرمت نیز قرار میگیرند.
دکتر توکل نیای عزیز، قلم طلایی تان همیشه روان
به نظر می رسد که آقای دکتر (همکار گرامی) فقط از زاویه دید خودشان به حرفه دامپزشکی می نگرند و معضلات و واقعیات را یا نمی دانند و یا کتمان می نمایند.
خسته نباشید ودست مریزاد
درود بر شما دکتر عزیز
اگر سازمان با سواد و به روز بود وضعیتش امروز اینقدر مهجور نبود
|
وقتی جوان با انگیزه وارد سازمان میشه اول خوب لهش میکنند ودر صورت امکان نابودش میکنند، تا جوان بفهمد که چه کسی رئیس است، و زمانی که حداکثر توان را دارد سرخورده و بی انگیزه شده است.
|
عزیز دل ,مگر نخبگان دامپزشکی می خوانند
|
صرفاً فقط شمایی که این متن را درج کردید سواد دارید.
من بعد از طرح و ۳ سال مطب داشتن در آزمون استخدامی شرکت کردم و ۲ سال مراحل مختلف آن را پشت سر گذاشتم تا وارد سیستم دولتی شدم. ولی میبینم همکاران بخش خصوصی که همیشه سینه ام را برای دفاع از ایشان سپر میکردم هر روز به هر بهانه ای دامپزشکان دولتی را مقصر مشکلات خود میدانند و ان ها را شبیه کسانی میبینند که انگار حق آن ها را خورده اند!!
................
|
درمان و واکسن گربه و هامستر و... کجا و کنترل بیماری در دام و طیور صنعتی که باعث تامین و امنیت غذایی میشود کجا
|
همکار عزیز بحث بی احترامیه.قطعا شما هم نمیتونی در مورد بیماری های آبزیان و بیماری های طیور اطلاعات کامل و موثری داشته باشی.
|
تشخیص و درمان دام های بزرگ و طیور 1000 برابرسخت تر از تشخیص بیماری در دام کوچکه
|
این ارزیابی شما از کجا و بر چه اساسی است که فکر میکنید نیروهای جوان بهتر بیماری را تشخیص میدهند ؟ اصلا مگر مطلب فوق راجع به تشخیص بیماری بوده که شما فورا جبهه گرفتید ... لطفا مطلب را یک بار دیگر مرور نمائید ... ایشان راجع به سختی کار دامپزشکی و مشکلات آن صحبت کردند و چه زیبا عنوان کردند .. بایستی در آن شرایط قرار گرفت و آنرا تجربه کرد تا مطلب ایشان را درک کرد .
|
اقای کلینیسین شما مشکلت جای دیگست. اینجا جاش نیست اشتباه اومدی
|
دوست عزیز شکی نیست که دامپزشکان جوان تبحر بیشتری دارند همانگونه که دامپزشکان قدیمی در زمینه پیشگیری و اصول مبارزه با بیماریها تجارب بیشتری دارند..من اصلا بحثم این نیست. میگویم که دامپزشکی چندین بعد دارد و یک دامپزشک بایستی به تمامی زوایای ان اشراف نسبی داشته باشد تا نظر منصفانه ای نسبت به مجموعه دامپزشکی داشته باشند . همچنان که حذف یک راس گوسفند مبتلا به تب مالت از یک گله در مناطق دوردست نیاز به علم ، تجربه، جلب اعتماد عمومی، علاقمندی به اصل پیشگیری مقدم بر درمان ، آمادگی جسمانی و آشنایی با قوانین و دستورالعمل ها دارد و اصلا قابل مقایسه با درمان قابل تقدیر حیوانات خانگی در کلینیک ها نیست
مهمتر از عدم جذب فارغالتحصیل با سواد همان کارشناسان زبده ای را هم که داشتند و دارند را ....... چنان از دم تیغ گذرانده اند که حتی سازمان پسماند شهرداری هم با کارگران روز مزد خود چنین نمی کند
|
موافقم. کم نبودند افراد زبده ای که ناخواسته و از روی اشتباهات سهوی، به حاشیه رانده شده و از دور، خارج و بدست فراموشی سپرده شدند.
آقای دکتر که پیشکسوت هستید زمانی که شما این کارها رو انجام میدادید استخدام دولت بودید یعنی حقوق شما سر ماه به حسابتان به همراه سایر مزایا واریز می شد و همچنین ایاب و ذهاب و بعضا اقامتتان هم توسط دولت تامین می شد ولی امروز تقریبا استخدام دولتی بدون داشتن شرایط خاص تبدیل به رویا شده است...!! شما از دامپزشکی که با حداقل ها برای رئیس کشتارگاه کار می کند چه انتظاری دارید سازمان دامپزشکی حدود بیست سال است که اجرای ماده 19 را به بازی کلمات تبدیل کرده...! یا از یک تاز فارغ التحصیل صفر کیلومتر واقعا چه انتظاری برای ایجاد کلینیک سیار مجهز دارید که حداقل بالای یک میلیارد سرمایه می خواد سازمان کدام وام کم بهره بلند مدت جهت تاسیس یک کلینیک مجهز در اختیار یک فارغالتحصیل قرارداده...!!؟ چون دولت علیرغم واگذاری تقریبا هیچ حمایتی از بخش خصوصی نکرده چاره ای جز تعدیل استانداردها و ضوابط نمانده...!!بحث بسیار است و قابل ذکر در این مقاله نیست فقط امیدوارم کمی عمیق تر مسائل رو واکاوی فرمائید...!!
|
من با مجموعه صحبت های شما و مشکلات
هر کسی بلند می شه میگه دامپزشکان سازمان بی سوادن ، شب تاریک در کوچه پس کوچه و بی نام و نشان عربده و فرار را خیلی شنیده اید. پرتاب و فرار اینگونه فرمایشات را زیاد دیده ا یم . در عمل حاضریم در مباحث علمی تشریف بیارن با شهامت نام خود را بنویسند و در خواست مناظره علمی کنن.
|
یکی از مشکلاتت کلمه ای هست که در خط ماقبل آخر نوشته ای
|
عزیزجان شما با دعوت بیا خوبه؟ ولی بیا
در این که حق مسئولین فنی بهداشتی خورده می شود هیچ شکی نیست
سلام خدمت آقای دکتر توکل نیا
|
جناب آقای دکتر طباطبایی
بسمه تعالی
اقای دکتر عزیز ، با سلام بنده خودم هم نه در سال 73 بلکه در سال 96 عضو نیروی طرح استان ........... بودم و الان که خاطراتتون رو در کنترل آنفلانزا و گشت های شبانه مطرح نمودید خاطرات بد ان روزها برایم تدائی گردید. حالا چرا بد؟ 3سال از بهترین و با انرژی ترین روزهای جوانیمو در این سیستم گذاشتم و در آخر فقط به صرف نداشتن پارتی و با جمله تکراری بودجه نداریم مجبور به ترک کار شدم ، دکتر جان خود شما بفرمایید با کدوم انگیزه امثال بنده باید در سیستم کار کنند. نیروی طرح هم که به قول خود شما سازمانی ها حکم سرباز وظیفه رو برای کادر داره . با سپاس
درست می فرمائید دکتر عزیز واگذاری تمام امور به بخش خصوصی اشتباه بود ولی همین بخش خصوصی با حمایت بخش دولتی جون گرفت و سر پاشد.و اینکه ما الان تو هیچ حوزه ای از دامپزشکی آدم خیلی با سواد نداریم و یا اینکه انگشت شمار هستن و معمولا درگیر کار های روتین هستن.بنده هم زمانی که دانشجو بودم وقتی به اداره دامپزشکی سر میزدم نظرم بر این بودد که کارمندان دامپزشکی خیلی بی سواد هستن ولی بعدآ که جذب اداره شدم متوجه شدم که اشتباه میکردم چون حوزه کاری ادارات متفاوت از بخش خصوصی است مثلا یک کلینیسین دام کوچک بعد از چند سال کار کردن اطلاعات چندانی از بازرسی گوشت یا بیماری های طیور و آیزیان نداره در حالی که کارمندان ادارات مرتبا بازدید دارن پس نمیتوان گفت کلینیسین دام کوچک بی سواد است.
متاسفانه نگاه انحصاری سازمان به حوزه درمان و واکسیناسیون دامهادر بسیاری از استانها باعث از دست رفتن بسیاری از فرصتهای شغلی برای بخش خصوصی شده واقعا چه دلیلی دارد که واکسیناسیون دامهای بزرگ در بسیاری از استانها مانند مازندران و... به بخش خصوصی واگذار نمیگردد تا برای کلنسین ها و واکسیناتور های بخش خصوصی هم راه درآمد و معیشت باز گردد
سلام - دکتر توکل نبای عزیز - زحمات همکاران عزیزمان را بسیار خوب بیان کردید
جناب آقای دکتر توکل نیا...بسیار زیبا و پر محتوا دغدغه ی تمام کسانی که درس را با زحمت خواندند و قدر تک تک لحظه های فارع التحصیلی خود را می دانند را بیان کردید....سهل الوصول شدن مدارک هر چند بدون کیفیت و عدم توجه به شایستگی ها و مهارت ها قاعدتا نتیجه ی جالبی نداره....خدا به شما و تمام همکارانی که با جان و دل زحمت کشیدندو می کشند سلامتی بده....خدا قوت .....
جناب آقای دکتر توکل نیا ، خوب بیان کردید و ماهرانه سال 1370 را به سال 1399 وصل کردید . ما هم خاطرات مشابه داشتیم.من خرداد 1371 به زابل رفتم که آبش گل آلود بود و هوا نه 120 روز که سالی سیصد روز باد پر گرد و غبار می وزید ،ولی چون سیستان کلکسیون انواع بیماری های ویروسی، انگلی و غیره بود تجربه خوبی اندوختم.یک ماه هم در خاش بودم که دومین دامپزشکی بودم که در آنجا حضور پیدا می کرد و امکانات بسیار ضعیف بود. یک مورد می خواستم جفت ماندگی را درمان کنم دستگش پیدا نمی شد و چون دامدار توقع داشت پلاستیک به دستام پیچیدم و جفت را در آوردم. 2/5 سال زابل، 4/5 سال فردوس(خراسان جنوبی)، 2 سال بجنورد(خراسان شمالی) و دو سال شهرستان تالش بودم که هرکدام از این مناطق سختی های خاص خود راداشت که گفتنش به طول می انجامد . کلاً سختی ها با دامپزشکی عجین است........ موفق باشید.
بسیار عالی و شیوا فرمودید دکتر جان
جناب آقای دکتر توکلنیای عزیز و دلسوز
خواندن خاطرات و تجربیات شما دلنشین است⚘
با تشکر از شما دکتر عزیز مساله این است که دامپزشکان دولتی باید در هر زمینه ای از مواد غذایی و نظارت های بهداشتی و بیماری یابی و بازرسی کارخانجات خوراک دام و طیور و آبزیان و آزمایش و غیره سررشته داشته باشد ولی وقتی برای بازرسی به کارخانه ای می رود که مسئول فنی آنجا ده سال است که کاری جز انجام دادن آن آزمایشات نداشته یا کلینیسین دام بزرگ است و فقط با آن موارد سروکار داشته ،از اینکه دامپزشک اداره در حد ایشان اطلاع ندارد او را به سوادی متهم میکند در حالیکه این افراد صرفا در زمینه کاری خودشان در حدی اطلاع دارند و در زمینه های دیگر بالکل بی اطلاع هستند.بنظرم تا پذیرش دانشجوی دامپزشکی کم نشود نه درآمد و جایگاه دامپزشکان بخش خصوصی بالا خواهد رفت نه کل مجموعه دامپزشکی جایگاه اجتماعی واقعی خود را پیدا خواهد کرد.
آفرین بر شما آقای دکتر توکل نیا
دکتر توکل نیای عزیز حرف نداری عالی عالی
حال وقتی به اصطلاح آشپز هم دو تا شود که دیگر قوز بالای قوز ، و این است سرنوشت دامپزشکی!!
هنرمندانه واقعیت ها را گفته اید