جگر زلیخا
دکتر مرتضی توکلنیا
کارشناس اداره تشخیص و درمان
اداره کل دامپزشکی استان گیلان
میدانم که این روزها
کسی حال و حوصله مزاح را ندارد اما چند روز پیش وقتی خبر فراخوانی و بکارگیری
نیروهای سیکل و بالاتر در روستاها را برای مایهکوبی دامها شنیدم، فکر کردم
شوخی است. اگر در برخی مسایل نظیر کنترل بیماریها همچنان مشکل داریم، برگردیم اشتباهاتمان را بررسی کنیم و
چارهاندیشی کنیم، نه اینکه زیر میز بزنیم و قوانین و قواعد بازی
را زیر پا بگذاریم. از بحث صنفی و دخالت در کار دامپزشکی و آخر و عاقبت این کار
اگر بگذریم که مطمئناً جای بحث دارد، مشکلات فنی و ظاهری این طرح هم کم نیست.
پاییز سال 1390 بود و پس از بیست سال کار در شبکهها، رئیس اداره مبارزه با بیماریهای دامی گیلان شده بودم. در بازدید از وضعیت مایهکوبی استان و همچنین از قبل متوجه بودم که واکسیناتورها
آگاهی کمی نسبت به مسایل مرتبط با انواع واکسنها و ایمنیشناسی دارند،
بنابراین تصمیم گرفتم از تمامی تکنیسینهای دولتی و خصوصی
دعوت کنم که به استان بیایند و مباحث ایمنی شناسی را با هم مرور کنیم.
در روز آموزش که بیش از هفتاد نفر از تکنیسینهای جدید و قدیمی و کاردانهای دامپزشکی دولتی و خصوصی شرکت داشتند، ابتدا آزمون اولیهای گرفتیم که در ارتباط با واکسنهای موجود و ایمنیشناسی و ایمنی مادری و... بود. یکی از سؤالات این بود که
اگر گاو ماده شیرده را واکسن زدید و آن گاو دارای یک گوساله یک ماهه بود با گوساله
ماده چه میکنید؟ عموما پاسخ داده بودند که «آن گوساله با خوردن شیر
مادر ایمنی لازم را کسب میکند». به عبارتی
جمع حاضرین نمیدانستند که در نشخوارکنندگان اهلی آنتیبادی از راه شیر منتقل نمیشود.
سؤال دیگر هم این بود که اگر گاو آبستنی را واکسن تب برفکی
زدید و پس از شش ماه مجددا به علت شیوع همان سویه بیماری موجود در واکسن به
دامداری مراجعه کردید و آن گاو گوساله یک ماههای داشت، آیا گوساله را واکسن میزنید؟ عموما پاسخ داده بودند که «بله، به علت احتمال بیماری
واکسن میزنیم»، یعنی در واقع از ایمنی مادری ناشی از خوردن آغوز و
شکست واکسن هم چیز زیادی نمیدانستند. پس از
گرفتن تست به آموزش اصول ایمنیشناسی و واکسنها پرداختم و مجدداً همان آزمون را گرفتیم. نتیجه بسیار
جالب و امیدبخش بود. پس از آن تصمیم گرفتم آموزش ایمنیشناسی را به صورت اصولی در برنامههای آموزشی اداره بگنجانم اما متاسفانه توفیقی نداشتم.
تمامی این مطالب را از آن جهت مطرح میکنم که مباحث ایمنی و واکسنها چقدر در دامپزشکی مهم هستند و برخلاف واکسیناتورهای
انسانی که نیازی به آگاهی از ایمنی واکسنها ندارند، واکسیناتورهای دامپزشکی میبایست اطلاعات کافی از مباحث ایمنی، انواع واکسنها و ایمنیزایی آنها داشته
باشند. حال رشتهای که فلسفه وجودی آن پیشگیری از بیماریها بوده، در نتیجه استخدام افراد غیرمتخصص، تمام رشتههایش پنبه نمیشود؟
از آن گذشته نباید از شکل و پرستیژ کار هم غافل شد که در
نتیجه کار تاثیر مستقیم دارد. قدیمیترها میگفتند وقتی مامورین دامپزشکی وارد روستایی میشدند، همه اهل محل از آنها استقبال شایان توجهی میکردند، برایشان فرش قرمز پهن میکردند و همکاری کاملی داشتند، چون بر این واقف بودند که آنها
از یک اداره دولتی آمدهاند. حتی تمامی
دامداران دامهای خود را بیرون از خانه و دامداری میآوردند و واکسیناتورها در بیرون از دامداری واکسن میزدند، هر چند که الان ممکن است بگویید از لحاظ بیوسکیوریتی
درست نبوده است.
آن موقع هم که من رئیس شبکه شدم، تاکید داشتیم که پرسنل با
لباس متحدالشکل، چکمه سفید، همراه با ماده ضدعفونی و... با ماشین لندروری که نمود
عینی دامپزشکی بود، به مناطق اعزام شوند و خدا وکیلی همیشه هم موفق بودند، اگر چه
دیگر دامها را در یک جا جمع نمیکردند. حتی با تغییر لندرور کهنه با ماشین نیسان جدید مخالف
بودم و میگفتم نیسان مال شهرداریها است. بعدها با خصوصیسازی برخی مایهکوبیها وقتی برای نظارت به روستا میرفتیم، گاهاً با یک کاردان دامپزشک یا تکنیسینی مواجه میشدیم که به تنهایی، کلمن به دست و با پای پیاده در روستا سرگردان
است و کارآییاش نیز جای سؤال داشت که شاید یک علت آن هم نپرداختن به
ظاهر قضیه بود. اما حالا که نه از تاک نشانی مانده و نه از تاک نشان، کارایی و امر
پیشگیری بیماریها توسط یک نفر بومی همان روستا با حداقل دانش، کمترین
امکانات و با یک شیشه واکسن قبلی که احتمالاً در یخچال خانه دپو کرده، چقدر میتواند باشد؟ در اینکه در مناطق محروم و دوردست هنوز هم مایهکوبی دامها با موانعی روبروست،
شکی نیست و میتوان با استفاده از تجربیات افراد مجرب ادارات کل و شبکهها نسبت به رفع آنها اقدام نمود. موضوعی که مسبوق به سابقه هم
است. اما دادن فراخوان کشوری، اینچنینی و با این عجله
چرا؟
جالب آنکه این افراد بایستی قادر به تشخیص و گزارشدهی بیماریهای استراتژِیک نیز
باشند. یادم میآید چندین سال پیش یکی از دامداران کبد گوسفندی را آورده
بود که تمام سطح آن به شکل منظمی دارای دایرههای متعدد، کوچک و سفید رنگ بود. من با دقت در حال معاینه
کبد و برش روی این دایرههای به ظاهر
نکروتیک بودم که یکدفعه یکی از همکاران رو کرد طرف دامدار و گفت «این جگر رو روی
آبکش گذاشتی؟» که آن دامدار گفت «بله». آنوقت همکارم رو کرد به من و گفت «دکتر
جان، چیچی رو معاینه میکنی؟ نکروز کجا بود؟
این رو چند ساعت گذاشتن روی آبکش این شکلی جگر زلیخا شده!!»
آذر ۱۴۰۱