پیس! پیس!
دکتر مرتضی توکلنیا
کارشناس اداره تشخیص و
درمان اداره کل دامپزشکی استان
گیلان
رفته بودیم عید دیدنی خونه دایی، دختر داییم که پزشک اورژانسه خاطره
جالبی را تعریف میکرد. او که خودش هم در اوایل همهگیری کرونا به شدت بیمار شده بود، میگفت: یه روزی توی پاویون بیمارستان رازی رشت که مریضهای کرونایی را بستری میکردند نشسته بودیم، دیدیم یک خانم با دو نفر دیگر پشت سر هم
دارن میان. خانم جلویی که یک اسپری الکل دستش بود، هر قدمی که بر میداشت پیس! پیس! هوا را اسپری میکرد و بعد به عقبش نگاه میکرد و به گیلکی به همراهانش میگفت: «بایید! بایید!» (یعنی بیایید، بیایید!!).
اوایل دهه نود یک مقالهای داشتم تحت عنوان «شناخت شاخصههای بیماریها، راهگشای نحوه مبارزه» و در آن برای خودم یک ترازوی
مبارزه با بیماری ترسیم کرده بودم که یک کفه آن به نام «واکسیناسیون» و کفه دیگر
آن به نام «قرنطینه» بود. سپس بر اساس شاخصههای مهم اپیدمیولوژیکی بیماریها مثل تعدد میزیان، درجه ابتلا، میزان مرگ و میر، عفونت
حامل، طریقه انتقال بیماری، پراکندگی جغرافیایی، سویههای بیماری و وجود واکسن موثر، چندین بیماری را امتیازبندی
و سپس دستهبندی کرده بودم که به صورت نظری کدام روش واکسیناسیون یا
قرنطینه برای مبارزه با آنها ارجح است. نهایتاً اینکه در یک سوی بیماریها، تب برفکی قرار میگرفت که کفه ترازوی آن به طرف قرنطینه و بیوسکیوریتی تمایل داشت
و در سوی دیگر بیماریهایی مثل شاربن قرار داشتند که واکسیناسیون در آنها گاهاً
مثل آب روی آتش بود. بنابراین اگر بیماری طاعون گاوی به همت سازمان دامپزشکی
کشور در سالهای نه چندان دور ریشهکن شد، مقداری هم به علت تکمیزبانه بودن بیماری، نبود عفونت حامل، تکسویه بودن ویروس، انتقال مستقیم بیماری، درصد بالای مرگ و
میر و همچنین وجود واکسن موثر بود. البته محور و ستون اصلی این ترازو هم میتواند آموزش افراد واقعاً هدف قلمداد شود که در جهت کنترل
تمامی بیماریها به ویژه بیماریهای مشترکی نظیر هاری نقش تعیینکنندهای دارد.
یادم است یک بار سر گلهای برای واکسیناسیون گوسفندان رفته بودیم که پنج تا شش
قلاده سگ گله داشت. وقتی خواستیم سگها را واکسن هاری
بزنیم، چوپانان تنها دو سگ را آوردند و گفتند که قادر به گرفتن و مهار بقیه سگهای قویهیکل نیستند و تقاضا میکردند که واکسنها را به خودشان
بدهیم تا در غذایشان بریزند. معلوم شد که اولاً چوپانان بیش از صاحبان اصلی گله نیاز
به آموزش داشتند و سگهایی که احتمال درگیری و نهایتاً ابتلا به بیماریشان بیشتر بوده، واکسن دریافت نمیکردند. ثانیاً برای واکسیناسیون آنها به امکانات ویژه و حتی
تفنگ و دارت نیاز است و چهبسا بایستی در فکر طعمه و واکسن خوراکی برای اینگونه سگها و گوشتخواران وحشی هم بود.
از این گذشته، وقتی وارد مباحث مالی و اعتبارات بخش مبازه
با بیماریهای دامی هم میشویم، همگی اذعان میکنیم که با حلوا حلوا دهان شیرین نمیشود و نیاز به پول و امکانات است. برای بخش خصوصی که قسمتی از
وظایف پیشگیرانه را به آنها سپردهایم، بایستی بصرفد تا کار کنند و از آنجاییکه هیچ گربهای محض رضای خدا موش نمیگیرد، اگر هم نصرفد ناچار مطالبه بیشتری از دامدار خواهد کرد
و چنانچه برای دامدار هم نصرفد، کلاً کار زمین میماند و شاهد شیوع بیماری و دور تسلسل باطل خواهیم بود.
علاوه بر اینها موضوع مدیریت نیروها بسیار محوری است. ایجاد
ارتباط تنگاتنگ، صمیمانه و مشوقانه با پرسنل و نیروهای عملیاتی حائز اهمیت فراوانی
است. با این حال اگر در بیست سی سال پیش نیروهای فنی ادارات به تنهایی قادر به
مهار بیماریها بودند، شکی نیست که در حال حاضر این نوع عملیاتها بدون همکاری نیروهای بخش خصوصی دامپزشکی میسر نیست.
در این میان حضور نیروهای جهادی نیز اگرچه فینفسه از بعد تبلیغی و ترویجی مثبت است اما در نهایت چارهساز نیست. بطور مثال برای بیماری تب برفکی که نیاز به حداقل
سهبار مایهکوبی سالیانه دارد، چه تعداد نیرو و با چه هزینه گزافی بایستی
از نقاط مختلف کشور تجمیع و مدیریت شوند. بله، برای عملیاتهای تابستانه و ارودیی نظیر سمپاشی اماکن، ترویج و آموزش و
کنترل بیماریهای انگلی مناطق دوردست میتوانند کمکحال سازمان باشند و ما هم در گذشته در قالب نیروهای بسیج
سازندگی از آنها سود میبردیم، اما برای کنترل بیماریهای استراتژیک موضوع کاملاً فرق میکند. اگر بیماریهایی نظیر آبله، شاربن،
آنفلوانزای پرندگان و... را در زمانهای مختلف کنترل
کردیم، آن را مرهون تلاش و همکاری صمیمانه مدیران ردههای مختلف سازمانی، ستادی و نیروها و پرسنل فنی و صحرایی بودهایم. خلاصه اینکه هر بیماری مقتضیات خودش را دارد و هر گردی
هم گردو نیست و با تهدید و توپ و تشر و پیس پیس هم هیچ کاری پیش نمیرود؛ ضمن اینکه این تهدید با آن تهدید که تبدیل به فرصت و
حرکت رو به جلو میشود تفاوت دارد و بیشتر به کتمان حقیقت و حرکت رو به عقب منتهی
میشود.
گفتم توپ، یاد یک لطیفه دو منظوره افتادم. میگن چند تا بچه داشتند توی کوچه توپبازی میکردند. یکدفعه توپشان افتاد خونه همسایه. یکی از بچهها در خونه رو زد و از قضا صاحب اون خونه که فرد معتادی بود
از سر بساط بلند شد و در را باز کرد. پسرک به محض دیدن صاحبخانه گفت «توپم؟»؛ صاحبخونه
هم به سرعت پاسخ داد: «خب، منم توپم!»
فروردین
با سلام و عرض ادب
مطالب شمابسیار خوب و مختصر راجع به کنترل بیماریها بود